جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی بزرگ‌ترین سوتی که دادین...

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مطالب طنز توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ با نام بزرگ‌ترین سوتی که دادین... ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,292 بازدید, 28 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته مطالب طنز
نام موضوع بزرگ‌ترین سوتی که دادین...
نویسنده موضوع ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Dijor

Zahr.a

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
25
41
مدال‌ها
2
مسافرت بودی مداشتم با عموم صحبت می‌کردم و همزمان ی کار دیکه ایم انجام می‌دادم
عموم با عصبانیت داشت می‌گفت حالا ما چی بخوریم ؟
خواستم بگم پشمام ( در کل قصدم توهین نبود)
به جاش گفتم پشم! 😐😐😐
و همون موقع در جا ادامه‌ی حرفم‌ یادم رفت! و اصلا یادم نمی‌اومد ‌.
این شد که مورد نصحیت قرار گرفتم و بماند که چقدر خجالت کشیدم‌.
 

Starscream

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
590
476
مدال‌ها
2
استادم زنگ زد گفت کلاس بعد ساعت ۱۰:۳۰ فردا هست و منم یهویی هول شدم و گفتم صب دیگه :LOL: بنده خدا مکث کرد گفت بله صب :cautious: بعد اینکه قطع کرد گفتم مگه میشه ۱۰:۳۰ شب باشه آخه این چه سوالیه Fgg
 

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,698
مدال‌ها
8
سوتی که زیاده...بخصوص سوتی تایپی تو‌ چت با آدمایی که رودروایسی دارم
ولی یه بار که خیلی خیلی ادعام میشد تو باشگاه (کاراته) اومدم حریف سنگین وزنم رو بزنم زمین که تو ثانیه اول دیدم رو هوام و بقیه دارن برام دست تکون میدن🥲آره دیگه...تا دو هفته بعدشم از کمر درد پامو نزاشتم باشگاه
 

Starscream

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
590
476
مدال‌ها
2
یبار دوستم زنگ زد گفت شماره موبایل و ایمیل استاد رو میخام داری بهم بدی؟!!! منم چون عجله داشتم گفتم آره واست اس میکنم ... وای فکرشو بکن !!! شماره موبایل و ایمل استاد رو واسه خود استادمون send کردم 😅 یعنی تا الان استاد در مورد من چی فکر میکنه ؟!؟!
 

Zahr.a

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
25
41
مدال‌ها
2
یبار قرار بود که ی کاری و برای یکی انجام بدم انجام بدم این بنده‌ خدا هم پیله کرده بود که کارم رو کی تحویل میدید
با عصبانیت‌ برگشتم گفتم: خب خانم محترم یکم صبر کنید دیگه طبق همون زمانی که گفتم تحویل میدم...
که اون شخص در کمال خونسردی و تخریب شخصیت بنده برگشت فرمود:
- آقا هستم!
نمیدونم چرا از رو نرفتمممم و اتفاقا بنده خدا رو مستفیض کردم😐
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,899
39,343
مدال‌ها
25
در حال گوجه سرخ کردن بودم.
خواستم از کتری آب بریزم تا زودتر نرم بشن
با آرامش محتویات کتری رو که فکر می‌کردم آبه رو توی گوجه‌ها ریختم که دیدم جای آب چایی ریختم توشون
حوصله نداشتم از اول درست کنم
برداشتم کمی از چایی ها رو برداشتم ریختم بعدش وقتی بهم گفت اینا چیه، گفتم لابد مال ماهی‌تابست....
 

Starscream

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
590
476
مدال‌ها
2
یادش بخیر. کلاس زبان انگلیسی بودیم و استاد آموزش داد و یکی یکی می پرسید یادگرفتید بچه ها؟ انگلیسی می پرسید و ما باز یس می گفتیم انگلیسی جواب می دادیم. به من که رسید اشتباهی گفتم Evet یعنی بله به زبان ترکی استانبول 😂 ترکید کلاس و مدیر و اینا هم اومد گفت چه خبره :ROFLMAO:
 

Zahr.a

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
25
41
مدال‌ها
2
دفعه‌ی آخریم‌ که خواستم از اصلاح استفاده کنم خیلی جدی گفتم: من مادر از مادرت شدم. همون ( دایه مهربانتر از مادر فکر کنم)
 

پایان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,291
14,388
مدال‌ها
2
داداشم بهم زنگ زد تو کوچه منتظره،سرم تو گوشی بود، از خانه امدم بیرون و رفتم اون طرف خیابون در ماشین را باز کردم نشستم یه چند ثانیه گذشت دیدم حرکت نمی کنه، گفتم خدا را شکر سلام کردن بلد نیستی اگه رانندگی هم سختته پیاده شو من بشینم، جواب داد؟ سخت نیست، فقط کجا باید برم، چون صدا برام آشنا نبود به سرعت برگشتم بهش نگاه کردم، یه حاج اقایی بود با عبا و عمامه که با مظلومیت داشت بهم نگاه می کرد، یه لحظه برگشتم دیدم صندلی عقب هم یه خانم نشسته که ظاهرا همسرشون بود...
داداشم همون طرف خیابون درست جلو در خونه منتظرم بود😭😭😭😭
 

شاید هیچکس

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
484
17,965
مدال‌ها
4
والله بزرگترین سوتی که نمیشه گفت ولی :

یه روز زعفرون دم کرده بودم برا ته چین
رفتم رو به آشپز مون گفتم آقای فلانی زرد چوبه ها رو نریختین تو مواد
این بنده خدا یک ان هاج و واج منو نگا کرد
گفت دخترم تو ته چین کی زرد چوبه می ریزه ؟


جالبش این بود که اون موقع داشتم تو ذهنم به زعفرون فک می کردم ، به جاش زرد چوبه گفتم 😑😑
 
بالا پایین