جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار بهرام احدی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام بهرام احدی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,995 بازدید, 85 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع بهرام احدی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
من عروسک بودم و بازیچه ی دستان تو
غنچه ی پر پر شدم در برزخ دامان تو
در هجوم باد و بارانها و تاراج کلاغ
چون مترسک بودم و اندیشه ام ، سامان تو
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بگذار که تا یک نظرت، سیر ببینم
زان پیش کزین بیش شود دیر ببینم

سودای من این نیست که گیسوی سپیدت
فردا که شدم در هوست پیر ببینم

کردم ز تحیّر، دلم آماج حوادث
شاید که تو را یک مژه چون تیر ببینم

افسون کن و یک بار از این قاب برون آی
تا چند تو را در دل تصویر ببینم
...
عمریست که افسانه ی فرهاد سرودم
وقت است که شیرینی تقدیر ببینم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تنگ در آغوش میگیرد تو را پیراهنت
جنگها دارد دلم با هر چه پوشاند تنت

باغبانت میشوم تا اینکه با انگشت مهر
هر سپیده غنچه غنچه وا کنم پیراهنت

این چنین مستور بودن شیوه ی خورشید نیست
پرده ی شب را بسوزان در تب تابیدنت

تا که میچرخی بهشتی در سماع آید ز شوق
سوسن و آلاله میرقصند روی دامنت

میرسد روزی که باشد دست تو در دست من
رشک خواهد برد بی شک ، هر که بیند با منت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
در این شبهای تنهایی نمی دانید حالم را
غریب افتاده در خویشم ،که مینالم ملالم را
چنان آشفته حالم که ، گمانم خواجه ی شیراز
ندارد در سخنهایش، خَطِ تفسیر فالم را

مرا تا لانه ی مهتاب گامی مانده بود آنشب
دریغا آذرخشی تیر باران کرد بالم را

ز تیغ شب امان گیرم ،اگر خاموش بنشینم
من آن شمعم که در روشنگری ،بینم زوالم را

بیا ای عشق دیرینم به فریاد دل من رس
مگر برداری از دوشم ملال ماه و سالم را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از سر کوی وفا، ای بی وفا بر خاستم
خون دل بر گردنت، بی خونبها برخاستم

تا چو اسپندم نسوزانی ز داغ بوسه ای
مُردم و زآغوش آتش بی صدا برخاستم

تا مپنداری که چون طبلی تهی ، غوغا ئیم
شکوه را لب بستم و زین ماجرا برخاستم


حسرتت زنگار شد آئینه ی دل را گرفت
همچو آه از سی*ن*ه ی اهل صفا برخاستم


هر رگم تار جنون شد ، کاسه ی خون شد دلم
ناله ی عشقم که از شور و نوا برخاستم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
قهر است چشم خورشید، با کوچه های این شهر
دیوار قد کشیداست، در جای جای این شهر

زنجیر آرزو را، پیوند خواب کردیم
با دست خویش بستیم، شب را به پای این شهر

زاینده رود خشکید، در چشم مردمانش
آبی دگر نمانداست، در چشمهای این شهر

تا از گلو نخیزد، آواز زندگانی
با ناله های سربی، پر گشت نای این شهر

دست دعا کن ای رود، هر برگ این درختان
شاید که باز بینی، شور و نوای این شه
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بال در بال ملائک، با خدا همخانه ام
از سکوت کهکشانها، بشنوید افسانه ام


غربتم را چون ،اَبَر نو اختری ،پوشانده ام
من هزاران سالِ نوری با شما بیگانه ام
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
سر به سر گل بودو با رگبار ریخت
نیست این باران که بر گلزار ریخت

آذرخشی سقف گیتی را شکست
بر زمین از آسمان آوار ریخت

پاره شد تا پرده های شرم ابر
خون ماه از چنگ شب ، انگار ریخت

شب تمام غنچه های شهر را
رج به رج گل کرد و روی دار ریخت

حضرت تاریکی آمد ، خواب را
در نگاه مردم بیدار ریخت

با وجود این همه آشفتگی
کین چنین دستان شب در کار ریخت

گیسوی خورشید آخر باز شد
عطر آن بر شانه ی دیوار ریخت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
نقد دل آورده ام بازار کو
یار از قلب و دغل بیزار کو

تا بسازم ساز و برگ بزم را
پنجه ی شهناز و سوز تار کو

شوکرانم زندگی در کام ریخت
کامی از شهد لبان یار کو

تا بسوزد هر شبم در آتشش
بوسه ای از آن لب تبدار کو

چنگ بر دل میزند غوغای زاغ
آن هزار آوا فراز دار کو
...
تا ببندم این دل دیوانه را
ریسمانِ گیسوی دلدار کو
 
بالا پایین