جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده به جرم زن بودن اثر مبینا عباسی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط مبینای شهر قصه ها با نام به جرم زن بودن اثر مبینا عباسی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,474 بازدید, 21 پاسخ و 29 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع به جرم زن بودن اثر مبینا عباسی
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط مبینای شهر قصه ها
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
می‌خواهم برقصم، من می‌خواهم شادی کنم و راحت در کوچه و پس کوچه‌های وطنم قدم بردارم... .
من می‌خواهم هم‌مسیر مردهای سرزمینم باشم، می‌خواهم دست در دستان مردان غیور ایران شادی کنم؛ مرا جدا نکنید از هم‌نوعان خویش، من هم از این زندگی سهم دارم!
من هم می‌توانم بدون ترس بخندم، درست نمی‌گویم؟
من هم انسان، خالق خدایِ خوبی‌ها هستم.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
یک عالم دیگر، در درونم فریاد می‌زند.
فکر مکن که سکوت من از رضایت است، من یک دریای ناآرام شده‌ام، این را درک کن.
گویا یک جهان دیگر در ذهن بیمار تو است که گمراه‌ات می‌کند. غیر از این باشد، چرا صدای من را دائم حرام می‌کنی؟
همه‌چیز تقصیر من است، حتی نگاه‌های بیمارگونه بر روی خودم هم، تقصیر زنانگی من است.
این چه تدبیری‌ست، که مرد والاتر از زن بماند... .
چرا این دو کفه‌ی ترازو در کنار هم نیستند؟
عجیب این پارادوکس جن*سی، بی‌وفاییِ ترسناکی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
مغزهای پوسیده... ذهن‌های تاریک و تار عنکبوت بسته،
ما را به دست چه کسانی سپردند، که دائم خرافات را به رخ با سیلی سرخ شده‌ی ما می‌کشند؟
ما مگر از یک خالق نیستیم؟
پس تو با حالِ بی‌حال ما، چه می‌کنی؟
به خیال خود که نخوانم، نخندم، نرقصم و با دوچرخه کل شهر را نگردم؛ جهان عاری از ناپاکی‌ها می شود... .
ای دوست هوشیار باش، که مغزهای زنگ زده اطراف من و تو حصاری از جنس بی‌خردی کشیده‌اند!
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
خودت... بله با خودت هستم.
حق داری هر چه‌قدر که دلت می‌خواهد، زن را صیغه و محرم خود کنی، بدون این‌که احساس یک زن عاشق را درک کنی.
تو راحت با یک محرمیت ساده می‌توانی لذّت دنیای فانی را ببری؛ بعد روضه‌سرایی می‌کنی که برای آخرت خود توشه‌ای فراهم کنید.
باز چه فردی نابود می‌شود؟
باز چه فردی، روحش آتش می‌گیرد؟
باز هم، باز هم و باز هم، قلب یک زن می‌شکند!
به حال مرد بودن تو فرقی ندارد، که با وجود یک زن عاشق چه کرده‌ای.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
حیف که مثل تو مغرور نیستم!
بیا جانم به قربانت، بیا از هم جدا نشویم.
به حرف‌های قاجاری آن‌ها گوش مکن.
تو مالِ من و من مالِ تو هستم، چرا باید فرقی داشته باشیم؟
روح ما یکی است، جان ما یکی است، به فکر حوری و قدرت مردانگی‌ات نباش، گمراه مشو. آن‌ها تنها یاوه می‌گویند... تو باورش مکن که من جان می‌دهم.
من فقط به بودن تو دل خوش کرده‌ام، اگر تو هم مرد سالاری را در پیش بگیری، دگر برایم بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
جان‌ِ دلم، هیچ قدرتی پایدار نیست. بیا، بیا که هنوز هم شقایق با نسیم می‌رقصد.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
من چرا خواهش کنم؟ مجوز صدایم را چرا از تو بخواهم؟
چرا باید از چشم تو، گیس‌های من پنهان شود؟
به فکر درمان خویش باش، نه این‌که در شرجی تابستان، تو در جشن باشی و پای بکوبی امّا مرا زیر هزاران پارچه پنهان کنی.
به فکر درمان ذهن کثیف خود باش، که حتی لقمه‌ای نان هم در سفره‌ی ما جایی ندارد.
اصلاً من چه می‌گویم و چه می‌خواهم، وقتی که سفره‌های ما خالی‌تر از همیشه است... .
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
مگو که من محکومم به هر آنچه که مرد می‌گوید، این را مگو که زیر کتک‌های او نابود می‌شوم، اگر «چشم» مگویم.
به من مگو که باید کنج این خانه بپوسم.
تو بدان که تنها نیستی... دست من در دست توست.
مگو به این زندگی باختم، چرا که تو هنوز هم سرپا هستی، زیرا من مانند یک کوه پشتت ایستاده‌ام.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
من در کنارت کامل‌ترین هستم.
در تو در کنار من، نقصی وجود ندارد.
من از تو و تو از من دگر چه باقی‌ست؟
من از آسمان و تو از زمین هستی؟
من همانم که تو هستی!
شلاق نزن، من عاشق‌ترین هستم.
ای تو، که از خدا هم هراسی نداری، قدرت یک زن بالاتر از این حرف‌هاست.
ای تو، که از اشک‌های من فرار کرده‌ای، بگو من کجای این قصّه جا مانده‌ام؟ کجای زن بودن را «گناه» نوشته‌اند؟
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
مرا مجبور به ترک وطن کرده‌ای.
مرا از زادگاهم دور کرده‌ای.
منی که صدایم برای ایران است.
مرا از خاک و خونم جدا کرده‌ای.
منی که عاشق رقصیدن وسط میدان آزادی و کنار تخت جمشید بوده‌ام را، تبعید کرده‌ای.
من از تو جدا نبوده‌ام، امّا تو خودت را از من رها کرده‌ای.
زن بگو، دختر بگو، کافر بگو. آغاز هر گناه بگو، نوکر بگو، بنده بگو و کنیز بگو.
من از خرافه‌های تو دیگر کلافه شده‌ام... .
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
به‌جای گردنبند، تبر بر گردنش زده‌ای.
به‌جای بو*سه، سیلی‌ها بر گونه‌اش زده‌ای.
به‌جای عاشقی، اجبار را به قلب او وارد کرده‌ای.
به‌جای این‌که او را در آغ*وش بگیری، به دست تقدیر بی‌وفا دادی‌اش... تو به چه جرمی، دستان او را بی‌رحمانه رها کرده‌ای؟
ای خدا، مگر زن چه بود؟
مگر عقل بر قلب برتری دارد؟
چه کنیم که حکم بی‌شرمی را، بر ما تحمیل نکنند؟
 
بالا پایین