تند تند اشک میریختم و جیغ میزدم، هر چی به تلفن مامان نرگس زنگ میزدم خبری ازشون نبود، کاوه اومد طرفم و بغلم کرد میخواست آرومم کنه اما پسش زدم، جیغ میزدم و دور خونه میدویدم، بلند بلند صدای مامانم میزدم. از خستگی به دیوار تکیه دادم و روی زمین سر خوردم، وقتی به اطرفم نگاه کردم، دوباره از اون کابوس به زمان حال برگشتم، نفسی عمیق کشیدم و آروم آروم نسکافه رو فوت کردم تا خنک بشه، به چهار سال پیش فکر کردم به زمانهایی که با پدر و مادرم و برادرم خوشحال بودم.
به جمعه شبهایی که به پیادهروی، میرفتیم و پدرم از خاطرههای گذشته صحبت میکرد.
ای کاش من هم پیش اونها بودم که الان تنها و یتیم نبودم.
خواستم نسکافه بخورم که انگار سرد شده بود، نمیشد بخوریش، از روی کاناپه بلند شدم، همینطور که به آشپزخونه میرفتم زیر لب زمزمه کردم:
- پیداتون میکنم و هر کسی که باشی انتقامم رو میگیرم!
رفتم نسکافه توی سینک خالی کردم، یکی دیگه ریختم، خوردمش.
رفتم تو اتاق، برس رو از روی میز برداشتم و روی صندلی نشستم و آروم آروم موهام رو صاف کردم، بعد موهام رو بالا بستم و چتریام رو توی صورتم ریختم، مانتو زرشکی و شلوار دمپا سفید رسمی که از دیروز آماده کرده بودم، پوشیدم، شال سفید از تو کمد کشیدم بیرون و روی سرم تنظیم کردم.
رفتم دم در خونه، از تو جاکیلیدی روی دیوار سوییچ ماشین مامانم برداشتم، در و باز کردم که صدا شیر آب اومد! وا نکنه جنی چیزی تو خونه باشه! وای من که عاشق این چیزهای هیجانانگیز هستم، به ساعت نگاه کردم 45 دقیقه دیگه تا رسیدن به شرکتی که میخوام برم وقت بود، در گذاشتم روی هم، آروم آروم به سمت صدا رفتم تا رسیدم به دستشویی در رو آروم باز کردم، که دیدم شیر آب باز هست، وا! این چرا باز شده، با هیجان دور تا دور دستشویی نگاه کردم شاید جنی، روحی پیدا کردم که هیچی نبود، یههو یادم اومد وقتی رفتم دستشویی تا صورتم رو بشورم یادم رفت شیر آب رو ببندم، ناراحت شدم پس خبری از هیجان نیست! دستی به صورتم کشیدم، شیر آب رو بستم ای خدا از دست من که اینقدر گیجم! در دستشویی رو بستم، در خونه باز کردم کفشم رو برداشتم تا بپوشم، وقتی بند کفشم رو بستم، کیفم که وسایل مورد نیاز توش بود برداشتم و در خونه بستم، به طرف پارکینگ رفتم. سوار ماشین مامانم شدم، این ماشین مامانم بود یک 206 سفید، ماشین روشن کردم، به طرف آدرسی که بهم داده بودن رفتم... .