با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!.آسمان بودم و اما در خیال خویشتن
من نبودم با خبر حتی ز حال خویشتن
زخم ها می خوردم از اصرار باورهای خویش
آه من تنها همین بودم وَبال خویشتن
مثل آن دریا که می داند مقصد رفتن است
می کشم هر ذره ام را تا زوال خویشتن
گرد عالم گشته ام چون گردبادی بی رمق
با همه رفتم ولیکن کو مجال خویشتن
من همان رمال غگمینم که دیدم در همه
روز خوشبختی ولی هرگز به فال خویشتن
با تو که صد راه دوری از دلم اصرار نیست
خود نیز هرگز نبودم در وصال خویشتن
تا بفهمم کز قفس رفتن خیلی ساده نیست
می نشانم زخم روی زخمِ بال خویشتن
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک