جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مشاعره بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مشاعره توسط اولدوز با نام بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,867 بازدید, 254 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته مشاعره
نام موضوع بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم
نویسنده موضوع اولدوز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط amir mohamad

آرامش ابدی

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Nov
50
146
مدال‌ها
2
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه‌جا ورد زبان خواهد بود
 

آرامش ابدی

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Nov
50
146
مدال‌ها
2
بهتر! فرشته نیستم؛ انسان بی‌بالم
چون ساده ترکَت می‌کنند آنان که پَر دارند...
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت
 

آراد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
656
7,947
مدال‌ها
2
بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر ک.س ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای
 

آرامش ابدی

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Nov
50
146
مدال‌ها
2
چو شمع در بیابان، منم بی نشان
دلم گم شده، در این آتش جان

به یاد تو، سر می‌زنم هر شب تار
نگاری که در خوابم، شود آینه‌دار

چو گل در بهار، خندم از شوق وجود
که در دست تو، بوسه‌ای بود چو نور
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
905
13,073
مدال‌ها
2
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
 

آراد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
656
7,947
مدال‌ها
2


هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
و نرفت از دل من مهر و وفا، بدتر شد

مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما»، بدتر شد

این متانت به دلِ سنگِ تو تأثیر نکرد
بلکه برعکس، فقط رابطه‌ها بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نیست که حالِ بدِ من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

روی فرشِ دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
 

آرامش ابدی

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Nov
50
146
مدال‌ها
2
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ ک.س ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
 

آراد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
656
7,947
مدال‌ها
2
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سی*ن*ه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
 

amir mohamad

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
1,442
4,062
مدال‌ها
2
تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را

شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچ‌ک.س چون خود نمی‌داند گناه خویش را

همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور
در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را

می‌شود معلوم سوز سی*ن*ه از دود جگر
همچو مشک آورده‌ام با خود گواه خویش را
 

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,093
11,789
مدال‌ها
6
ای مرا آزرده از خود، گر پشیمانی بیا

نغمه های ناموافق گر نمی‌خوانی بیا

تا که سر پیچیدی از راه وفا گفتم برو

جز وفا اکنون اگر راهی نمی‌دانی بیا

یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل

زآن همه نامهربانی گر پشیمانی بیا

تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش

گر نمی‌خواهی که جانم را برنجانی بیا

خود، تو دانی دردها بر جان من بگذاشتی

تا نفس دارم اگر در فکر درمانی بیا

دشمن جانم تو بودی درد پنهانم ز توست

با همه این شکوه ها گر راحت جانی بیا​
 
بالا پایین