با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی...از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
یک صدا در من بود!تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی...
تو درياي من بودي آغوش وا كن كه مي خواهد اين قوي زيبا بميردیک صدا در من بود!
یک ندا در قلبم!
این چنین فریاد زد
که چه با من میکنی؟
این که میشکند هربار
نامش دل است سنگ که نیست!
قلب هر خاکی که بشکافد، نشانش عاشقی ست هر گلی که غنچه زد، نامش شقایق می شودتا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق
دلم را که مرور میکنمقلب هر خاکی که بشکافد، نشانش عاشقی ست هر گلی که غنچه زد، نامش شقایق می شود
ما را فریب دادی و جای گلایه نیستدلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطهای از آنِ خودم
روی آن نقطه هم میخ میکوبم
و قاب عکس تو را میآویزم
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک