دیدم به خواب وقت سحر
شهزادهای زرین کمر
نشسته بر اسب سفید
میرود از کوه و کمر
میرفت و آتش به دلم میزد نگاهش
میرفت و دیدم که بود چشمم به راهش
ترسم دلم رسوا شود
دریا شود این دو چشم پر آبم
تا آنکه در بیداریام پیدا شود آنکه آمد به خوابم
شهزاده رویای من شاید تویی
آنک.س که روزی در برم آید تویی
از خواب نوشین ناگه پریدم
دردا که دیگر او را ندیدم بهخدا
جانم رسیده از غصه بر لب
بس آه سوزان از دل کشیدم بهخدا
شهزادهای زرین کمر
نشسته بر اسب سفید
میرود از کوه و کمر
میرفت و آتش به دلم میزد نگاهش
میرفت و دیدم که بود چشمم به راهش
ترسم دلم رسوا شود
دریا شود این دو چشم پر آبم
تا آنکه در بیداریام پیدا شود آنکه آمد به خوابم
شهزاده رویای من شاید تویی
آنک.س که روزی در برم آید تویی
از خواب نوشین ناگه پریدم
دردا که دیگر او را ندیدم بهخدا
جانم رسیده از غصه بر لب
بس آه سوزان از دل کشیدم بهخدا