جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

غیرپارسی تراژدی‌های شکسپیر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط FROSTBITE با نام تراژدی‌های شکسپیر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 360 بازدید, 30 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع تراژدی‌های شکسپیر
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
ژولیوس سزار – خ*یانت در قلب قدرت

ژولیوس سزار، مردی محبوب و قدرتمند، پس از پیروزی‌های نظامی، در آستانه‌ی تبدیل شدن به پادشاهی مطلق است. اما جمهوری‌خواهان، از این قدرت می‌هراسند.
بروتوس، دوست نزدیک سزار، مردی با آرمان‌های جمهوری‌خواهانه، درگیر تردید می‌شود. آیا باید دوستش را بکشد تا آزادی را حفظ کند؟
کاسیوس، مردی حیله‌گر، بروتوس را تحریک می‌کند. او با نامه‌های جعلی، وانمود می‌کند که مردم خواهان سقوط سزارند.
در روزی تاریک، سزار به مجلس می‌رود. نشانه‌ها هشدار می‌دهند، اما غرور، گوش‌هایش را بسته است. «هشدار از ایدهای مارس» نادیده گرفته می‌شود.
در مجلس، سزار با خنجر دوستانش روبه‌رو می‌شود. بروتوس، آخرین ضربه را می‌زند. سزار، با نگاه به او، می‌گوید: «تو هم، بروتوس؟» و جان می‌سپارد.
مردم، از قتل سزار خشمگین می‌شوند. مارک آنتونی، با نطقی آتشین، افکار عمومی را برمی‌انگیزد. «بر دوستانش، او وصیت کرد...» و آتش شورش شعله‌ور می‌شود.
جنگ داخلی آغاز می‌شود. بروتوس و کاسیوس، در برابر آنتونی و اکتاویوس، می‌جنگند. اما آرمان‌ها، در برابر قدرت، شکست می‌خورند.
بروتوس، در لحظه‌ای از اندوه، خود را می‌کشد. او می‌گوید: «بهتر بود این‌گونه بمیرم، تا با خ*یانت زندگی کنم.» و شرافت، در خون غسل می‌کند.
آنتونی، بر پیکر بروتوس، احترام می‌گذارد. «او تنها کسی بود که از روی آرمان، نه حسادت، دست به قتل زد.» اما این احترام، آرامشی نمی‌آورد.
شکسپیر، در این تراژدی، سیاست را چون میدان نبردی اخلاقی نشان می‌دهد، و خ*یانت را در دل دوستی می‌نشاند. قدرت، همیشه بهای سنگینی دارد.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
پرکلیس – سفر در طوفان

پرکلیس، شاهزاده‌ی صور، درگیر معمایی خطرناک می‌شود. اگر پاسخ دهد، جانش در خطر است؛ اگر سکوت کند، باید فرار کند. او راه سفر را انتخاب می‌کند. در سفر، طوفان‌ها و تصادف‌ها او را از بندر به بندر می‌برند. هر جا می‌رسد، یا نجات می‌دهد، یا از دست می‌دهد. زندگی‌اش، چون دریا، بی‌قرار است. در یکی از شهرها، با تائیزا ازدواج می‌کند. اما در راه بازگشت، کشتی‌شان گرفتار طوفان می‌شود، و تائیزا، در زایمان، جان می‌سپارد.
پیکر تائیزا را در صندوقی به دریا می‌سپارند. اما او زنده می‌ماند، و در شهری دور، به عنوان راهبه زندگی می‌کند. سرنوشت، بازی می‌کند.
پرکلیس، دخترش مارینا را بزرگ می‌کند. اما مارینا نیز ربوده می‌شود، و در بندر دیگری، به عنوان آموزگار و هنرمند شناخته می‌شود.
پرکلیس، در اندوه، به سکوت پناه می‌برد. او دیگر سخن نمی‌گوید، چون جهان، همه چیز را از او گرفته است. اما مارینا، او را می‌یابد.
در دیدار با دخترش، پرکلیس دوباره سخن می‌گوید. عشق، زبان را بازمی‌گرداند، و امید، از دل اندوه می‌جوشد.
مارینا، پرکلیس را به سوی تائیزا می‌برد. دیدار دوباره، پس از سال‌ها، چون معجزه‌ای‌ست در دل طوفان. خانواده، دوباره کامل می‌شود.
در پایان، پرکلیس، پس از سال‌ها سفر، آرام می‌گیرد. دریا، دیگر طوفانی نیست. و شکسپیر، سفر را به استعاره‌ای از زندگی بدل می‌کند.
این تراژدی، با مرگ پایان نمی‌یابد، بلکه با بازگشت و آشتی. شکسپیر، نشان می‌دهد که گاهی، رنج، راهی‌ست به سوی نور.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
تیمون آتنی – از بخشش تا انزوا

تیمون، مردی ثروتمند و بخشنده، در آتن زندگی می‌کند. او مهمانی‌های باشکوه برگزار می‌کند و به همه کمک می‌کند، بی‌هیچ چشم‌داشت.
دوستانش، در ظاهر، عاشق او هستند. اما در واقع، عاشق طلا و سفره‌ی رنگینش‌اند. تیمون، کورکورانه اعتماد می‌کند.
وقتی ثروتش تمام می‌شود، به سراغ دوستانش می‌رود. اما همه، پشتش را خالی می‌کنند. «دوستی‌شان، با سکه سنجیده می‌شد.»
تیمون، از انسان‌ها بیزار می‌شود. شهر را ترک می‌کند و در جنگل زندگی می‌کند. او با خاک و سنگ حرف می‌زند، نه با آدم‌ها.
در انزوا، تیمون شعرهایی تلخ می‌سراید. او دیگر به هیچ‌ک.س اعتماد ندارد. حتی وقتی طلا پیدا می‌کند، آن را به دشمنان می‌دهد تا آتن را نابود کنند.
سربازی به دیدنش می‌آید، با احترام. اما تیمون، حتی از احترام هم بیزار است. «همه چیز، دروغ است، حتی ستایش.»
در پایان، تیمون در تنهایی می‌میرد. سنگ قبرش، با کلماتی سرد، از نفرتش نسبت به انسان‌ها سخن می‌گوید.
شکسپیر، در این تراژدی، بخشش را در برابر خ*یانت قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که اعتماد، اگر بی‌حساب باشد، به زهر بدل می‌شود.
تیمون، نماد انسانی‌ست که از عشق به نفرت می‌رسد. و آتن، شهری‌ست که قدر مهربانی را نمی‌داند.
این نمایش، تلخ و فلسفی‌ست. و شاید، دعوتی‌ست به بازنگری در مفهوم دوستی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
ترویلوس و کرسیدا – عشق در سایه‌ی جنگ

در دل جنگ تروا، ترویلوس، شاهزاده‌ی تروا، دل به کرسیدا می‌سپارد. عشق‌شان، در میان شمشیرها و سیاست، جوانه می‌زند.
پدر کرسیدا، به یونانی‌ها پناه برده، و حالا او باید به اردوگاه دشمن فرستاده شود. عشق، در برابر سیاست، ناتوان است.
ترویلوس، با اندوه، او را بدرقه می‌کند. قول می‌دهند وفادار بمانند. اما اردوگاه یونانی، جای وفاداری نیست.
دیومد، سردار یونانی، دل کرسیدا را می‌رباید. او با هدایایی و کلمات شیرین، جای ترویلوس را می‌گیرد.
ترویلوس، از دور، شاهد خ*یانت است. دلش می‌شکند، اما نمی‌تواند کاری کند. عشق، در میدان جنگ، شکست می‌خورد. در تروا، هکتور، قهرمان بزرگ، تصمیم می‌گیرد به جنگ برود. اما پیش‌بینی‌ها می‌گویند که مرگ در انتظار اوست.
هکتور، با شرافت می‌جنگد، اما در پایان، ناجوانمردانه کشته می‌شود. شرافت، در برابر حیله، شکست می‌خورد.
ترویلوس، در اندوه عشق و مرگ، فریاد می‌زند. «همه چیز، دروغ است—عشق، افتخار، و حتی پیروزی.»
شکسپیر، در این نمایش، عشق را در برابر جنگ قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که در میدان سیاست، دل‌ها قربانی می‌شوند.
این تراژدی، پر از طعنه و تلخی‌ست. و شاید، آینه‌ای‌ست از جهانی که در آن، عشق دوام نمی‌آورد.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
کوریولانوس – غرور و سقوط

کوریولانوس، سردار رومی، در نبرد با ولسی‌ها، پیروز می‌شود. مردم، او را قهرمان می‌دانند. اما غرورش، مانع محبوبیتش است.
او نمی‌تواند چاپلوسی کند. نمی‌خواهد برای رأی مردم، تظاهر کند. «من جنگیده‌ام، نه برای کف زدن.»
سناتورها، از غرورش می‌ترسند. مردم، از بی‌اعتنایی‌اش خشمگین‌اند. و دشمنان، از فرصت استفاده می‌کنند.
کوریولانوس، از روم تبعید می‌شود. او به سوی دشمنانش می‌رود، و با آن‌ها متحد می‌شود تا به روم حمله کند.
مادرش، ولومینا، نزد او می‌آید. با اشک و التماس، از او می‌خواهد که حمله نکند. «اگر روم بسوزد، دل من هم می‌سوزد.»
کوریولانوس، در برابر عشق مادر، تسلیم می‌شود. او صلح می‌کند، اما این صلح، برای دشمنانش خ*یانت است.
در پایان، دشمنانش او را می‌کشند. غرور، او را به اوج رساند، و عشق، او را به سقوط کشاند.
شکسپیر، در این تراژدی، سیاست را با غرور و خانواده در هم می‌آمیزد. و نشان می‌دهد که قدرت، بدون محبوبیت، دوام ندارد.
کوریولانوس، مردی‌ست که نمی‌خواست دروغ بگوید. اما حقیقت، همیشه محبوب نیست.
این نمایش، پر از تضاد است—میان افتخار و سیاست، میان مادر و پسر، میان جنگ و صلح.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
تیتوس آندرونیکوس – انتقام در خون

تیتوس، سردار رومی، پس از پیروزی، پسران ملکه‌ی گوت‌ها را قربانی می‌کند. ملکه، تامورا، سوگند انتقام می‌خورد.
تامورا، با امپراتور ازدواج می‌کند، و قدرت می‌گیرد. او با حیله، خانواده‌ی تیتوس را نابود می‌کند.
پسرانش، دختر تیتوس، لاوینیا را مورد حمله قرار می‌دهند. او را بی‌زبان و بی‌دست می‌کنند. خشونت، بی‌حد و مرز است.
تیتوس، در اندوه، دیوانه می‌شود. اما دیوانگی‌اش، نقابی‌ست برای انتقام. او نقشه‌ای خونین می‌کشد.
پسران تامورا را می‌کشد، و گوشت‌شان را در پای غذا می‌گذارد. سپس آن را به ملکه تقدیم می‌کند.
«انتقام، با طعم خون.»
در پایان، همه می‌میرند. تیتوس، تامورا، امپراتور، و بسیاری دیگر. صحنه، چون میدان جنگی‌ست، پر از اجساد.
شکسپیر، در این نمایش، خشونت را به اوج می‌رساند. و نشان می‌دهد که انتقام، چرخه‌ای‌ست بی‌پایان.
تیتوس، نماد انسانی‌ست که در برابر ظلم، به هیولا بدل می‌شود. و عدالت، در خون غرق می‌شود.
این تراژدی، تاریک‌ترین اثر شکسپیر است. و شاید، هشداری‌ست در برابر خشونت بی‌مهار.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
هملت – اندیشه در آستانه‌ی جنون

هملت، شاهزاده‌ی دانمارک، با شبح پدرش روبه‌رو می‌شود. شبح، راز قتل را فاش می‌کند: «برادرم، با زهر، تاج را ربود.»
هملت، در تردید فرو می‌رود. آیا باید انتقام بگیرد؟ آیا شبح، حقیقت را می‌گوید؟ اندیشه، چون خنجری در ذهنش می‌چرخد.
او نقش دیوانه را بازی می‌کند، تا حقیقت را بیابد. اما این دیوانگی، مرز واقعیت را محو می‌کند. «بودن یا نبودن، مسئله این است.»
عشقش، اوفلیا، قربانی این بازی می‌شود. هملت، او را پس می‌زند، و او، در اندوه، خود را در آب غرق می‌کند.
هملت، نمایشنامه‌ای ترتیب می‌دهد، تا وجدان قاتل را بیدار کند. «موش‌گیر»، آینه‌ای‌ست برای گناه.
کلادیوس، قاتل، در برابر نمایش، می‌لرزد. اما هنوز زنده است. هملت، در لحظه‌ی مناسب، باز هم تردید می‌کند.
در پایان، همه چیز فرو می‌پاشد. مادر، پدرخوانده، اوفلیا، دوست، و خود هملت، در خون می‌غلتند.
هملت، پیش از مرگ، دانمارک را به دست فورتینبراس می‌سپارد. «داستان مرا بگویید، تا فراموش نشوم.»
شکسپیر، در این تراژدی، اندیشه را در برابر عمل قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که گاهی، فکر کردن بیش از حد، مرگ می‌آورد.
هملت، نماد انسانی‌ست که در جستجوی حقیقت، خود را گم می‌کند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
مکبث – جاه‌طلبی در سایه‌ی خون

مکبث، سردار اسکاتلندی، از جادوگران می‌شنود که پادشاه خواهد شد. این پیش‌گویی، بذر جاه‌طلبی را در دلش می‌کارد.
همسرش، لیدی مکبث، او را تحریک می‌کند. «تو باید تاج را بگیری، حتی اگر با خون آغشته شود.»
مکبث، پادشاه را در خواب می‌کشد. اما با قتل، آرامش نمی‌آید. «خون، خون می‌طلبد.»
او، برای حفظ قدرت، دوستانش را می‌کشد. حتی بانکو، که پیش‌گویی می‌گوید نسلش پادشاه خواهد شد.
لیدی مکبث، در عذاب وجدان، دیوانه می‌شود. «این لکه‌ی خون، هرگز پاک نمی‌شود.» و در پایان، جان می‌سپارد.
مکبث، در برابر ارتش دشمن، می‌جنگد. اما پیش‌گویی‌ها، با رمز و راز، او را فریب داده‌اند.
او می‌میرد، و تاج، به دست مالکوم می‌افتد. اسکاتلند، از سایه‌ی خون بیرون می‌آید.
شکسپیر، در این تراژدی، جاه‌طلبی را چون آتشی نشان می‌دهد، که اگر مهار نشود، همه چیز را می‌سوزاند.
مکبث، مردی‌ست که می‌خواست پادشاه باشد، اما پادشاهی‌اش، جز مرگ نداشت.
این نمایش، پر از نماد و تاریکی‌ست. و شاید، هشداری‌ست برای آنان که قدرت را بی‌اخلاق می‌طلبند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
هملت – اندیشه در آستانه‌ی جنون

هملت، شاهزاده‌ی دانمارک، با شبح پدرش روبه‌رو می‌شود. شبح، راز قتل را فاش می‌کند: «برادرم، با زهر، تاج را ربود.»
هملت، در تردید فرو می‌رود. آیا باید انتقام بگیرد؟ آیا شبح، حقیقت را می‌گوید؟ اندیشه، چون خنجری در ذهنش می‌چرخد.
او نقش دیوانه را بازی می‌کند، تا حقیقت را بیابد. اما این دیوانگی، مرز واقعیت را محو می‌کند. «بودن یا نبودن، مسئله این است.»
عشقش، اوفلیا، قربانی این بازی می‌شود. هملت، او را پس می‌زند، و او، در اندوه، خود را در آب غرق می‌کند.
هملت، نمایشنامه‌ای ترتیب می‌دهد، تا وجدان قاتل را بیدار کند. «موش‌گیر»، آینه‌ای‌ست برای گناه.
کلادیوس، قاتل، در برابر نمایش، می‌لرزد. اما هنوز زنده است. هملت، در لحظه‌ی مناسب، باز هم تردید می‌کند.
در پایان، همه چیز فرو می‌پاشد. مادر، پدرخوانده، اوفلیا، دوست، و خود هملت، در خون می‌غلتند.
هملت، پیش از مرگ، دانمارک را به دست فورتینبراس می‌سپارد. «داستان مرا بگویید، تا فراموش نشوم.»
شکسپیر، در این تراژدی، اندیشه را در برابر عمل قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که گاهی، فکر کردن بیش از حد، مرگ می‌آورد.
هملت، نماد انسانی‌ست که در جستجوی حقیقت، خود را گم می‌کند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
مکبث – جاه‌طلبی در سایه‌ی خون

مکبث، سردار اسکاتلندی، از جادوگران می‌شنود که پادشاه خواهد شد. این پیش‌گویی، بذر جاه‌طلبی را در دلش می‌کارد.
همسرش، لیدی مکبث، او را تحریک می‌کند. «تو باید تاج را بگیری، حتی اگر با خون آغشته شود.»
مکبث، پادشاه را در خواب می‌کشد. اما با قتل، آرامش نمی‌آید. «خون، خون می‌طلبد.»
او، برای حفظ قدرت، دوستانش را می‌کشد. حتی بانکو، که پیش‌گویی می‌گوید نسلش پادشاه خواهد شد.
لیدی مکبث، در عذاب وجدان، دیوانه می‌شود. «این لکه‌ی خون، هرگز پاک نمی‌شود.» و در پایان، جان می‌سپارد.
مکبث، در برابر ارتش دشمن، می‌جنگد. اما پیش‌گویی‌ها، با رمز و راز، او را فریب داده‌اند.
او می‌میرد، و تاج، به دست مالکوم می‌افتد. اسکاتلند، از سایه‌ی خون بیرون می‌آید.
شکسپیر، در این تراژدی، جاه‌طلبی را چون آتشی نشان می‌دهد، که اگر مهار نشود، همه چیز را می‌سوزاند.
مکبث، مردی‌ست که می‌خواست پادشاه باشد، اما پادشاهی‌اش، جز مرگ نداشت.
این نمایش، پر از نماد و تاریکی‌ست. و شاید، هشداری‌ست برای آنان که قدرت را بی‌اخلاق می‌طلبند.
 
بالا پایین