جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

غیرپارسی تراژدی‌های شکسپیر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط FROSTBITE با نام تراژدی‌های شکسپیر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 380 بازدید, 30 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع تراژدی‌های شکسپیر
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
ریچارد سوم – تاج در سایه‌ی جنایت

ریچارد، مردی با جسمی خمیده و ذهنی تیز، تصمیم می‌گیرد تاج را تصاحب کند. او با دسیسه، قتل، و فریب، راه خود را باز می‌کند.
برادرانش را حذف می‌کند، وارثان را می‌کشد، و حتی با زنی ازدواج می‌کند که شوهرش را خودش کشته است. «من تصمیم گرفتم پادشاه باشم، نه انسان.»
ریچارد، با زبان شیرین و ذهنی شیطانی، همه را فریب می‌دهد. اما وجدان، در خواب، به سراغش می‌آید.
در شب پیش از نبرد، اشباح قربانیانش ظاهر می‌شوند. «یاد ما، تو را خواهد بلعید.»
در میدان جنگ، ریچارد شکست می‌خورد. «اسب، اسب، پادشاهی‌ام را بدهید!» اما هیچ اسبی نمی‌آید.
او کشته می‌شود، و تاج به هنری هفتم می‌رسد. عدالت، با شمشیر برقرار می‌شود.
شکسپیر، در این تراژدی، قدرت را در برابر اخلاق قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که تاج، اگر با خون به دست آید، با خون از دست می‌رود.
ریچارد، نماد جاه‌طلبی بی‌مهار است. و سقوطش، چون پژواکی‌ست از گناهانش.
این نمایش، پر از مونولوگ‌های درخشان و لحظات تاریک است.
و شاید، هشداری‌ست برای آنان که قدرت را بی‌رحمانه می‌طلبند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
ریچارد دوم – پادشاهی در برابر خودآگاهی

ریچارد دوم، پادشاهی شاعر و حساس، در برابر شورش بولینگبروک، قدرت را از دست می‌دهد. اما سقوطش، آغاز بیداری‌ست.
او، در زندان، با خود سخن می‌گوید. «من پادشاه بودم، اما حالا فقط انسانی‌ام با اندیشه‌هایی بی‌پناه.»
قدرت، از او گرفته می‌شود، اما زبانش، همچنان پادشاهی می‌کند. مونولوگ‌هایش، چون شعر، در دل تاریکی می‌درخشند.
بولینگبروک، به عنوان هنری چهارم، تاج را می‌گیرد. اما سایه‌ی ریچارد، بر سرش باقی می‌ماند.
ریچارد، در زندان، کشته می‌شود. اما مرگش، چون شهادت، در دل تاریخ می‌ماند.
شکسپیر، در این تراژدی، قدرت را در برابر خودشناسی قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که گاهی، سقوط، آغاز فهم است.
ریچارد، پادشاهی‌ست که در لحظه‌ی بی‌قدرتی، به شاعر بدل می‌شود.
این نمایش، پر از تأملات فلسفی‌ست. و شاید، دعوتی‌ست به بازنگری در مفهوم سلطنت.
در پایان، تاج بر سر کسی‌ست که قدرت دارد، اما روح، در زندان شعر باقی می‌ماند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
هنری چهارم – پدر، پادشاه، و پسر

هنری چهارم، پادشاهی‌ست درگیر شورش‌ها و دغدغه‌های سیاسی. اما دغدغه‌ی اصلی‌اش، پسرش، پرنس هال است.
هال، با فالستاف، مردی شوخ‌طبع و بی‌اخلاق، وقت می‌گذراند. او از مسئولیت فرار می‌کند، اما در دلش، آتشی‌ست از آینده.
هنری، نگران است. «آیا وارث من، وارث تاج خواهد بود یا وارث شرم؟»
در میدان نبرد، هال می‌جنگد، و شجاعتش را نشان می‌دهد. او، از بازی به واقعیت می‌رسد.
فالستاف، همچنان دروغ می‌گوید، اما هال، دیگر گوش نمی‌دهد. «زمان شوخی تمام شده.»
هنری، در بستر مرگ، تاج را به هال می‌سپارد. «پادشاهی، باری‌ست سنگین، نه افتخاری سبک.»
هال، به هنری پنجم بدل می‌شود. و فالستاف را طرد می‌کند. «من دیگر آن پسر نیستم.»
شکسپیر، در این تراژدی، پدر و پسر را در برابر مسئولیت قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که رشد، گاهی با طرد همراه است.
فالستاف، نماد بی‌خیالی‌ست. و هال، نماد بلوغ.
این نمایش، پر از طنز و جدیت است. و شاید، آینه‌ای‌ست از گذر از جوانی به پادشاهی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
هنری پنجم – جنگ و افتخار

هنری پنجم، پادشاه جوان، تصمیم می‌گیرد فرانسه را فتح کند. او، با نطقی آتشین، دل سربازانش را گرم می‌کند.
در شب پیش از نبرد، با لباس مبدل، میان سربازانش می‌گردد. «پادشاهی، باری‌ست که فقط من می‌دانم چقدر سنگین است.»
در نبرد آژین‌کور، با تعداد اندک، پیروز می‌شود. شجاعت، بر عدد غلبه می‌کند.
او، با شاهزاده‌ی فرانسه ازدواج می‌کند. صلح، با عشق مهر می‌خورد.
اما در دل این افتخار، سایه‌هایی هست. آیا جنگ، همیشه افتخار می‌آورد؟
سربازان، کشته می‌شوند. و هنری، در مونولوگ‌هایش، از بار مسئولیت می‌گوید.
شکسپیر، در این نمایش، جنگ را با افتخار و اندوه در هم می‌آمیزد.
هنری، پادشاهی‌ست که می‌خواهد درست باشد، اما جهان، همیشه درست نیست.
این نمایش، پر از نطق‌های درخشان و لحظات انسانی‌ست.
و شاید، دعوتی‌ست به اندیشیدن درباره‌ی معنای پیروزی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
آنتونی و کلئوپاترا – عشق در برابر امپراتوری

مارک آنتونی، سردار رومی، دل به کلئوپاترا، ملکه‌ی مصر، می‌سپارد. عشق‌شان، آتشین و بی‌پرواست، اما در دل سیاستی جهانی، شکننده و خطرناک.
آنتونی، در مصر، از وظایف سیاسی‌اش در روم غافل می‌شود. سنای روم نگران است، و اکتاویوس، رقیب سیاسی، در حال قدرت‌گیری.
نبرد میان عشق و وظیفه آغاز می‌شود. آنتونی، در جنگ شکست می‌خورد، و کلئوپاترا، برای حفظ قدرت، وانمود به خ*یانت می‌کند.
آنتونی، دل‌شکسته، خود را زخمی می‌کند. «کلئوپاترا مرده؟ پس من نیز باید بمیرم.»
کلئوپاترا، زنده است. اما دیر شده. آنتونی، در آغوش او، جان می‌سپارد. «با تو، مرگ شیرین‌تر از زندگی‌ست.»
کلئوپاترا، تاج را از سر برمی‌دارد، و با نیش مار، به آنتونی می‌پیوندد. «هیچ امپراتوری، ارزش جدایی از تو را ندارد.»
شکسپیر، در این تراژدی، عشق را در برابر سیاست قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که گاهی، قلب، از تاج سنگین‌تر است.
این نمایش، پر از مونولوگ‌های عاشقانه و لحظات باشکوه است.
و شاید، دعوتی‌ست به انتخاب میان قدرت و احساس.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
تیمون آتنی – بخشش در برابر خ*یانت

تیمون، مردی ثروتمند و بخشنده، همه را مهمان می‌کند، هدیه می‌دهد، و به دوستانش اعتماد دارد. «ثروت من، برای شادی شماست.»
اما وقتی ورشکست می‌شود، هیچ‌ک.س به کمکش نمی‌آید. دوستان، ناپدید می‌شوند. «آیا محبت، فقط تا زمانی‌ست که طلا باشد؟»
تیمون، به جنگل پناه می‌برد. از انسان‌ها بیزار می‌شود. «ای زمین، مرا ببلع، که دیگر به انسان اعتماد ندارم.»
او، در تنهایی، شعر می‌گوید، نفرین می‌کند، و گاهی، طلا در خاک پیدا می‌کند—اما دیگر نمی‌خواهد آن را خرج کند.
سربازان، سیاستمداران، و دوستان قدیمی، به سراغش می‌آیند. اما تیمون، دیگر آن مرد بخشنده نیست.
او، در تنهایی، می‌میرد. و بر سنگ قبرش می‌نویسد: «ای رهگذر، برو، که من دیگر با جهان کاری ندارم.»
شکسپیر، در این تراژدی، بخشش را در برابر خ*یانت قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که اعتماد، گاهی گران‌تر از طلاست.
تیمون، نماد انسانی‌ست که از عشق به نفرت می‌رسد.
این نمایش، پر از تأملات تلخ و مونولوگ‌های فلسفی‌ست.
و شاید، هشداری‌ست برای آنان که بی‌چشم‌داشت می‌بخشند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
پریکلس – سفر در برابر سرنوشت

پریکلس، شاهزاده‌ای‌ست که برای نجات جان خود، از شهری به شهری می‌گریزد. سفرش، پر از طوفان، عشق، جدایی، و معجزه است.
او، با تائیزا ازدواج می‌کند. اما در دریا، همسرش را از دست می‌دهد. دخترش، مارینا، در کودکی ربوده می‌شود.
پریکلس، سال‌ها در اندوه زندگی می‌کند. «دریا، همه چیز را از من گرفت.»
مارینا، بزرگ می‌شود، و با فضیلت و خرد، از خطرها می‌گریزد. او، بی‌آنکه پدرش را بشناسد، به او نزدیک می‌شود.
پریکلس، در دیدار با مارینا، او را نمی‌شناسد. اما صدای او، قلبش را بیدار می‌کند. «تو کیستی که اندوهم را آرام می‌کنی؟»
در پایان، تائیزا نیز زنده است. خانواده، دوباره به هم می‌رسد. و دریا، که روزی جدایی آورد، حالا وصال می‌بخشد.
شکسپیر، در این نمایش، سفر را در برابر سرنوشت قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که گاهی، رنج، مقدمه‌ی رستگاری‌ست.
پریکلس، نماد انسانی‌ست که در طوفان‌ها، امید را گم نمی‌کند.
این نمایش، پر از لحظات عرفانی و بازگشت‌های معجزه‌آساست.
و شاید، قصیده‌ای‌ست برای صبر و ایمان.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
کوریولانوس – غرور در برابر مردم

کوریولانوس، سرداری‌ست شجاع، اما مغرور. او، در جنگ، قهرمان است، اما در سیاست، ناتوان از فروتنی.
مردم، از او می‌خواهند که برای گرفتن مقام، تظاهر به تواضع کند. اما او، از چاپلوسی بیزار است. «من برای رأی، دروغ نمی‌گویم.»
او، از شهر رانده می‌شود. و به دشمنانش می‌پیوندد. «اگر روم مرا نمی‌خواهد، پس من روم را نمی‌خواهم.»
مادرش، ولومنیا، به سراغش می‌آید. «اگر تو به روم حمله کنی، مرا نیز نابود کرده‌ای.»
کوریولانوس، در برابر عشق مادر، تسلیم می‌شود. اما این تسلیم، بهای سنگینی دارد.
دشمنان، او را می‌کشند. و غرورش، در خون پایان می‌یابد.
شکسپیر، در این تراژدی، غرور را در برابر مردم قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که شجاعت، بدون فروتنی، خطرناک است.
کوریولانوس، نماد قهرمانی‌ست که از مردم فاصله می‌گیرد.
این نمایش، پر از جدل‌های سیاسی و مونولوگ‌های آتشین است.
و شاید، دعوتی‌ست به تعادل میان قدرت و همدلی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
سیمبلین – هویت در برابر توطئه

سیمبلین، پادشاه بریتانیا، درگیر توطئه‌های درباری و عشق ممنوعه‌ی دخترش ایموجن است. ایموجن، با پستوموس ازدواج کرده، اما دشمنان، نقشه می‌کشند.
پستوموس، فریب می‌خورد، و باور می‌کند که ایموجن خ*یانت کرده. «اگر عشق، دروغ باشد، پس مرگ، حقیقت است.»
ایموجن، لباس مردانه می‌پوشد، و به سفر می‌رود. در راه، با برادران گمشده‌اش روبه‌رو می‌شود.
پستوموس، در نبرد، شجاعت نشان می‌دهد. و در خواب، اشباح خانواده‌اش به او ظاهر می‌شوند.
در پایان، حقیقت آشکار می‌شود. ایموجن، بی‌گناه است. خانواده، دوباره به هم می‌رسد.
شکسپیر، در این نمایش، هویت را در برابر توطئه قرار می‌دهد. و نشان می‌دهد که حقیقت، دیر یا زود، پیروز می‌شود.
ایموجن، نماد وفاداری‌ست. و پستوموس، نماد انسانی‌ست که باید بیاموزد اعتماد کند.
این نمایش، پر از تغییر لباس، راز، و بازگشت‌های شگفت‌انگیز است.
و شاید، قصیده‌ای‌ست برای وفاداری در جهان فریب.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,384
7,544
مدال‌ها
4
طوفان – جادو در برابر بخشش

پروسپرو، دوک میلان، با خ*یانت برادرش، به جزیره‌ای دورافتاده تبعید شده. اما او، با کتاب‌های جادویی‌اش، طبیعت را رام کرده و فرمانروای جزیره شده است.
سال‌ها بعد، با طوفانی ساختگی، کشتی دشمنانش را به جزیره می‌کشاند. آن‌ها، بی‌خبر از نقشه‌ی انتقام، در ساحل سرگردان می‌شوند.
دخترش، میرندا، با فرزند دشمن، عاشق می‌شود. عشق، در دل انتقام، جوانه می‌زند. «چه موجود زیبایی‌ست انسان، اگر انسان باشد.»
پروسپرو، با جادوی خود، همه را کنترل می‌کند. اما در دلش، تردیدی‌ست: آیا انتقام، آرامش می‌آورد؟ یا بخشش، راه رهایی‌ست؟
او، روح هوشمند آریل را آزاد می‌کند، و از قدرت جادویی‌اش چشم می‌پوشد. «اکنون، با بخشش، خود را آزاد می‌کنم.»
دشمنان، پشیمان‌اند. و پروسپرو، تاج را پس می‌گیرد، اما نه با شمشیر، بلکه با سخن. «بخشش، تاجی‌ست که بر سر وجدان می‌نشیند.»
در پایان، همه به خانه بازمی‌گردند. میرندا و فِردیناند، با عشق، آینده‌ای نو می‌سازند. و جزیره، از جادو تهی می‌شود، اما از آرامش سرشار.
پروسپرو، در مونولوگی پایانی، از تماشاگران می‌خواهد که او را با کف زدن آزاد کنند. «دست‌های شما، طلسم مرا می‌شکنند.»
شکسپیر، در این نمایش، جادو را استعاره‌ای از قدرت، و بخشش را کلید رهایی می‌سازد.
و طوفان، نه برای ویرانی، بلکه برای بیداری بود.
 
بالا پایین