جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی ترسناک‌طوری

  • نویسنده موضوع شاهین وثوقی
  • تاریخ شروع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط شاهین وثوقی با نام ترسناک‌طوری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 292 بازدید, 9 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع ترسناک‌طوری
نویسنده موضوع شاهین وثوقی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهین وثوقی
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
میترسی آدمی که از تختت بیرون میاد تخیل نیست، میترسی چون اون چشمی که از لای در کمد نگات میکنه هنوز اونجاست!
میترسی چون وقتی به خواب عمیقی فرو میری، بالای سرت می‌ایسته و بهت خیره میشه و منتظره تو تنها بشی.
میترسی چون فکر میکنی تخیل نیست!
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
در سال ۲۰۰۸ پسر بچه‌ی ۷ ساله هر شب از خواب به صورت هراسان بیدار میشود و ادعا می‌کرد وقتی خواب است کسی به اون خیر میشود، خانواده‌اش به حرف‌های او اطمینان نداشتند تا اینکه فهمیدند که در این خانه قبلا یک پیرزنی زندگی می‌کرد که با قهوه سمی خودش را کشته...
تصمیم می‌گیرند پسرشان را از این به بعد کنارشان بخوابانند، اما در همان شب پسرشان زمانی که در حمام بود بر اثر ایست قلبی می‌میرد... که پزشک دلیل ایست قلبی را ترس ناگهانی اعلام کرد
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
یک مسئله ریاضی بدجور اعصابم را به هم ریخته بود. رفتم پیش پدرم تا شاید او بتواند حلش کند. در اتاقش را زدم. گفت: «بیا تو…» رفتم داخل و در را پشت سرم بستم. دستم به دستگیره در بود که یادم افتاد پدرم پنج روز پیش به مأموریت رفته و هنوز برنگشته است.
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
با صدای بی‌سیمی که توی اتاق بچه‌ام هست بیدار شدم و شنیدم زنم برایش لالایی می‌خواند. روی تخت جابه‌جا شدم که دیدم زنم در حال شانه زدن موهایش هست
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
احساس کردم مادرم مرا از آشپزخونه که طبقه پایین است، صدا زد. درِ اتاقم را باز کردم که همان موقع در اتاق بغلی هم باز شد. مادرم بیرون آمد و به‌م گفت: «عزیزم منو صدا کردی؟»
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
بچه‌ام را بغل کردم و توی تختش گذاشتم که به‌م گفت: «بابایی زیر تخت را نگاه کن هیولا نباشه.» من هم برای اینکه او را آرام کنم، زیرتخت را نگاه کردم. زیر تخت بچه‌ام را دیدم که به‌م گفت: «بابایی یکی روی تخت منه!»
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
از خواب پریدم و به خواهرم که توی تاریکی بهم زل زده بود نگاه کردم و نفس راحتی کشیدم و نگاهمو ازش گرفتم و گفتم دیوونه ترسیدم
اما چند دقیقه گذشت و خواهرم همونجا ایستاده بود و نگاهم میکرد
نگاهش کردم چشاش قرمز بود رفت سمت در و در رو قفل کرد بهش گفتم چرا نمیخوابی که یهو خواهرم از طبقه پایین گفت نیک با کی داری حرف میزنی؟
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
ساعت سه شب از بیمارستان به خونه میرفتم.
تو آسانسور یکی از بیمارا با من همراه شد.
اون رو میشناختم
بیمار اتاق 205 بود
پیرمردی لاغر و اخمو
با لباس بیمارستان توی آسانسور کنار من ایستاده بود
_آقای پارکر این موقع شب باید توی تختتون باشید
با سکوت عجیبی به روبه رو خیره شده بود
اسانسور ایستاد
دیدم که آقای پارکر وارد دسشویی شد
ازونجا رد شدم
از یک پرستار پرسیدم
_بیمار اتاق 205 چرا این موقع شب توی سالن راه میره؟
با جوابی که پرستار داد من شوکه شدم
:منطورتون چیه؟اون بیمار امروز صبح از دنیا رفت!
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
بعد ازینکه چشمهامو توی اون آتش سوزی از دست دادم توی بیمارستان بستری شدم،
هم اتاقی من دختر جوانی بود و این رو از صداش فهمیدم وقتی بامن حرف میزد،
صدای سرد و بی روحش گاهی اوقات من رو میترسوند،
تخت اون کنار پنجره بود و من ازش خواستم فضای بیرون رو برام توصیف کنه،
-اونها پشت پنجره ایستادن و با چشمهای تو خالی به تو خیره شدن،
تو تنها نخواهی بود چون اونا به زودی وارد اتاق میشن..
وقتی پرستار وارد اتاق شد اون دختر صحبتش رو ادامه نداد و من از پرستار پرسیدم که آیا اون دختر بیمار بخش روانی بوده؟
اما پرستار متعجب شد و جواب داد:از کی حرف میزنید؟جز شما کسی توی اتاق نبوده!
 
ش
موضوع نویسنده

شاهین وثوقی

مهمان
وقتی بچه بودم، به یه خونه ی عجیب غریب نقل مکان کردیم؛ یه خونه ی دوطبقه با اتاقهای خالی و بزرگ.

پدر و مادرم هر دو کار میکردن بنابراین من وقتی از مدرسه برمیگشتم، اغلب تنها بودم.
نزدیک عصر که به خونه اومدم، خانه هنوز تاریک بود؛ من صدا زدم "مامان؟"
و صدای مادرمو شنیدم که از طبقه ی بالا میگفت " بله؟ "
من از پله ها بالا رفتم و صداش زدم تا ببینم تو کدوم اتاقه؛ دوباره همون صدا و همون لحن "بله؟!"
ما تازه به اون خونه اومده بودیم و من پیچ و خم راهرو ها و اتاق هارو درست بلد نبودم، اما همش احساس میکردم صدا هر دفعه توی اتاق جلوتریه.
احساس بدی داشتم اما باخودم گفتم بخاطر اینه که به خونه ی جدید عادت ندارم.

همینکه دستگیره ی اتاق رو گرفتم صدای باز شدن در ورودی رو شنیدم و مادرم که میگفت "عزیزم خونه ای؟ "
با خوشحالی به طرف پله ها دویدم ولی وقتی به عقب نگاه کردم در اتاق آروم آروم باز می‌شد، برای لحظه ی کوتاهی چیزی رو دیدم، نمی دونم اون چی بود ولی به من خیره شده بود.
 
بالا پایین