جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

آموزشی تعادل اولیه، اتفاق، ثانویه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته صحیح بنویسیم توسط Ela با نام تعادل اولیه، اتفاق، ثانویه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 223 بازدید, 4 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته صحیح بنویسیم
نام موضوع تعادل اولیه، اتفاق، ثانویه
نویسنده موضوع Ela
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Ela
موضوع نویسنده

Ela

سطح
5
 
گوینده انجمن
گوینده انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
3,034
14,044
مدال‌ها
9
مامان ظرف های ملامین را دستم داد و گفت: ببر بذار سر سفره، آی قربون پسرم بشم که کمک می کنه.
12 عدد بشقاب گرد با گل های درشت قرمز رنگ و 12 دست قاشق و چنگال به سر سفره بردم ، آن هم چه سفره ای، سفره ی پارچه ای با رنگ زمینه ی نخودی و طرح قلمکاری با رنگ های قرمز و زرد و سبز و سیاه که آدم وقتی کنارش می نشست قبل از اینکه شکمکش پُر شود، کَلَّه اش پُر می شد.
در هر خانه ای که این سفره ها پهن می شد، قبل از غذا، یک جلسه ی نقد ادبی و بررسی مبانی فلسفه وجود هم تشکیل می شد. آن موقع که هر کسی، شعری را که روبرویش روی سفره نوشته شده بود را می خواند.
اول بابا شروع کرد و انگشتش را زیر هر کلمه گذاشت و بلند خواند:
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفرِ نعمت از کفت بیرون کند
عمو محمد گفت: دادا این کفرِ نعمت نیست، اینجا شاعر میگه: کفر، نعمت از کفت بیرون کند، یعنی کافر بشی نعمت از دستت بیرون می ره.
 
موضوع نویسنده

Ela

سطح
5
 
گوینده انجمن
گوینده انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
3,034
14,044
مدال‌ها
9
آقا مرتضی شوهر عمه ام خندید و گفت: چی می گی آقا ممد، کی گفته کفر، نعمت رو کم می کنه، پس چرا این خارجیا و کافرا اینقدر وضعشون خوبه؟ نمی بینی چقدر قشنگ و سر سبزِ کشوراشون، همه چی هم دارن، تازه کافر هم هستن، خلاصه که انگار اونا که کافرن، خدا بهتر هواشونو داره.
عمو محمد مِنُ و مِنّی کرد و گفت: پس سنّت فرصت و اتمام حجت چیه؟ بعدشم کی گفته همه ی اونا کافرن؟ برو خدا رو شکر کن که چارستون بدنمون سالمه.
بابا پرید وسط بحث و گفت : شما دو تا چی دارید می گید؟ اصلا ربطی به کفر نداره، این کفرِ نعمته، یعنی ناشکری و حروم کردن نعمت.
عمه هم از آن طرف سفره وارد بحث شد و گفت: آدم باید همیشه شکر خدا رو بکنه و قناعت داشته باشه، نگاه کن اینجا چی نوشته:
گر نباشد مرغ بریان و چلو خوش بود دوغ و پیاز و نان جو
تا حرف چلو شد، بوی عطرِ برنجِ فردِ اعلایِ لنجان که معلوم نبود مامان با چه ترفندی می پزد که اینقدر خوشمزه می شود، تمام فضای اتاق را پر کرد، برنجی که می توانستی خالی بخوری و کیف کنی، بدون حتی یک قاشق خورشت یا کباب یا هر چیز دیگر.
همه برگشتند سمت درِ اتاق، مامان که چادرِ سفیدِ گل گلی اش را دور کمرش بسته بود با دو تا دیس برنج در دهانه ی در بلند گفت: بحث دیگه بسه، الان وقته شامه، حاج صفر بسم ا...، بکش.
 
موضوع نویسنده

Ela

سطح
5
 
گوینده انجمن
گوینده انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
3,034
14,044
مدال‌ها
9
با آمدن برنج همهمه ای شیرین اتاق را پر کرد و بابا و عمو شدند مقسم.
تیرِ خلاص برای تمام شدن بحث، کاسه های بامزه و خوشگل خورشت قورمه سبزی بود که با ورودش به سفره، آب از لب و لوچه ی همه راه افتاد و دیگر کسی نمی توانست به چیز دیگری جز قورمه سبزیِ مامان فکر کند.
تزئین سفره هم سبزی خوردن، در سبدهای لاستیکی سفید رنگ بود که تا به سفره می رسید، من تربچه هایش را بر می داشتم و با صدای خرچ خرچ جویدنشان، اعصاب داداش احمد را به هم می ریختم و از این کارم کیف می کردم، او هم با پس گردنی دقِّ دلش را خالی می کرد.
ترشیِ سیرِ مامان که دیگر تعریف نمی خواهد، ترشیِ که خودش می گفت هفت ساله است، یعنی دقیقا هم سن من.
 
موضوع نویسنده

Ela

سطح
5
 
گوینده انجمن
گوینده انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
3,034
14,044
مدال‌ها
9
صدای قاشق و بشقاب، صدای گریه ی زهرا کوچولو که داداشش برنج را در خورشتش ریخته، صدای بهانه گرفتن های محسن که من لوبیا دوست ندارم، صدای گریه ی علی که عمه مجبور شد از سر سفره بلند شود، وضو بگیرد و برای شیر دادنش به اتاق کناری برود، صدای غر زدن های خواهرم سمیه که: مصطفی آخه این چه کاریه تو میکنی؟ چرا همه ی خورشتا رو می ریزی رو برنج و قاطیشون می کنی، مگه میخوای شله درست کنی؟ و من که با لج می گفتم: تازه شانس اوردی مامان ماست نیاورد وگرنه اونم می ریختم روش، صدای مامان در حالی که لبش را می گزید و ابرو بالا می نداخت و به بابا می گفت : حاجی، زشته جلو مهمون، اینطوری با دست نخور، اون قاشق برای شماست.
 
موضوع نویسنده

Ela

سطح
5
 
گوینده انجمن
گوینده انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
3,034
14,044
مدال‌ها
9
صدای بابا که انگشتانش را تا آخر در دهان برده بود و لقمه را با فشار داخل دهان می فرستاد و می گفت : مهمون کجا بود، اینا صاب خونن.
صدای زن عمو صدیقه که گیر داده بود به عمو که : مَمِد این دو تا بشقاب، آقا مَمِد..... شَبِس.
همه ی این صداها، موسیقی متن فیلم خاطراتِ دل انگیز است. خاطراتی که گذشته، اما نمی شود از آن ها گذشت.
 
بالا پایین