- Jun
- 2,015
- 8,557
- مدالها
- 2
چند دقیقهای گذشت که با دیدن ماشین دامون به سمت ماشینش قدم برداشتم، کانیا هم چند ثانیه بعد باهام همقدم شد.
در شاگرد رو باز کردم و نشستم و در رو تقریباً محکم کوبیدم با نشستن کانیا دامون ماشین رو به حرکت در آورد.
کانیا خودش رو کمی به سمت فضای بین دو صندلی خم کرد و گفت:
- احوال داش دامون؟ چیشد که شما افتخار دادین که بیایین دنبال ما؟
دامون ثانیهای سرش رو به سمت کانیا برگردوند و دوباره به جلو خیره شد و گفت:
- علیک سلام، بیرون کار داشتم و نخواستم خاله اذیت بشه که بیاد دنبالتون.
کانیا ابرویی بالا داد و گفت:
-اِه سلام، آها اوکی قانع شدم!
سرم رو به شیشه تکیه دادم و به ماشینهایی که در رفت و آمد بود نگاه کردم، آسمون ابری بود ولی هوا زیاد سرد نبود و خوب بود.
همیشه با دیدن آسمون ابری دلم میگرفت بی اختیار لبخند غمگین زدم و شیشه رو پایین دادم با صدای دامون به سمتش برگشتم.
دامون: شیشه رو بده بالا سرما میخوری.
- سرد نیست!
کانیا: رُزاد این شیشه رو بده بالا یخ زدم.
اخمی کردم و شیشه رو بالا دادم و گفتم:
- چندمین باره بهت میگم که نگو رزاد؟ مشکل تو با اسم من چیه که یکبار کامل اسمم رو نمیگی؟
کانیا خندید و روی شونهام زد و گفت:
- دلم میخواد خب.
دستش رو پس زدم و اجازه دادم ابروهام بیشتر همدیگه رو در آغوش بگیرن.
بعد از رسوندن کانیا به سمت خونه حرکت کردیم، ماشین غرق در سکوت بود و من هم علاقهای به شکستن این سکوت نداشتم.
در شاگرد رو باز کردم و نشستم و در رو تقریباً محکم کوبیدم با نشستن کانیا دامون ماشین رو به حرکت در آورد.
کانیا خودش رو کمی به سمت فضای بین دو صندلی خم کرد و گفت:
- احوال داش دامون؟ چیشد که شما افتخار دادین که بیایین دنبال ما؟
دامون ثانیهای سرش رو به سمت کانیا برگردوند و دوباره به جلو خیره شد و گفت:
- علیک سلام، بیرون کار داشتم و نخواستم خاله اذیت بشه که بیاد دنبالتون.
کانیا ابرویی بالا داد و گفت:
-اِه سلام، آها اوکی قانع شدم!
سرم رو به شیشه تکیه دادم و به ماشینهایی که در رفت و آمد بود نگاه کردم، آسمون ابری بود ولی هوا زیاد سرد نبود و خوب بود.
همیشه با دیدن آسمون ابری دلم میگرفت بی اختیار لبخند غمگین زدم و شیشه رو پایین دادم با صدای دامون به سمتش برگشتم.
دامون: شیشه رو بده بالا سرما میخوری.
- سرد نیست!
کانیا: رُزاد این شیشه رو بده بالا یخ زدم.
اخمی کردم و شیشه رو بالا دادم و گفتم:
- چندمین باره بهت میگم که نگو رزاد؟ مشکل تو با اسم من چیه که یکبار کامل اسمم رو نمیگی؟
کانیا خندید و روی شونهام زد و گفت:
- دلم میخواد خب.
دستش رو پس زدم و اجازه دادم ابروهام بیشتر همدیگه رو در آغوش بگیرن.
بعد از رسوندن کانیا به سمت خونه حرکت کردیم، ماشین غرق در سکوت بود و من هم علاقهای به شکستن این سکوت نداشتم.
آخرین ویرایش: