آمریکای جنوبی
سال 2001
- چاره چیست؟ قدرتها باید به یک نفر برسند.
جادوگر (نیک) فریاد زد:
- نمیتوانیم!
زنی با صدای نازک از میان محفل گفت:
- ما دوقلویی در اختیار نداریم که اینکار را انجام دهیم.
(لیندا) چشمهای آبی رنگش را برای کمی تفکر بست. قدرتی که بیاجازه وارد محفلاش شده بود توان فکر را از او گرفته بود. این قدرت طبیعت، برای آزمایش او بود. آزمایشی بدون هیچ مقدمهای. از میان محفل روبرویش که همه دور یک میز طویل نشسته بودند، کسی ندای امید داد:
- آیا میتوان از دو نوزاد که در یک روز، یک ساعت، یک دقیقه و یک لحظه به دنیا آمدند استفاده کرد؟
چشمهایش برق زد. ایدهی ناب آن جادوگرِ جوان بدجور به دلش نشسته بود. همه منتظر بودند تا صدای لرزان لیندا برای مخالفت را بشنوند. لرزان صدایش بخاطر استرس و نگرانی نبود! او از فِرت خستگی و پیرسالی به این روز افتاده بود. لیندا دستان چروکیدهاش را بالا برد:
- بهترین ایدهای بود که میتوانستی بدهی اَگنِس از آن استفاده خواهیم کرد... .
صدای اعتراضها بلند شد. ولی لیندا از جا بلند شد و گفت:
- این آخرین وصیت من به شما جادوگرانِ قدرتمندِ محفل است.
رفتهرفته تن صدایش پایینتر میآمد. انگار نفسهای همیشه مقطعاش دیگر با او همکاری نمیکردند. جادوگران مات و مبهوت مانده بودند. چشمهانش هم دیگر نمیخواستند پا به پای او بمانند. چند لحظه بیشتر طول نکشید... .
***
آمریکا - شیکاگو
سال 2022
لازم نبود پدر و مادر دخترک، داماد آیندهشان را در یک قرار رسمی مشاهده کنند. آنها همیشه یکدیگر را میدیدند. همه این را میدانستند؛ آن دو عاشق هم بودند و گویی جانشان برای هم در میرفت. ولی مادر هنوز دل نگران بود.