- Dec
- 660
- 11,828
- مدالها
- 4
نفسم رو حبس کردم و با حفظ لبخندم، نیمنگاهی به مهندس کتابی انداختم. خواستم منشی رو صدا بزنم، اما از اونجایی که میترسیدم خرابکاری به بار بیاره، تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم.
- ببخشید جناب مهندس! من الان برمیگردم.
بفرماییدی گفت و کاتالوگ روی میز رو به دست گرفت. از اتاق بیرون رفتم و در رو نیمهباز گذاشتم. با سه قدم، خودم رو به میزش رسوندم. از پشت سیستمش، گردنم رو جلو کشیدم و زیر لب، با پایینترین صدای ممکن، اما در نهایت عصبانیت، خطاب به چهرهای که گیج و مبهم نگاهم میکرد، گفتم:
- پس فایلها کو؟! مگه نگفتم آماده باشه؟!
نفسش رو بیرون فرستاد و خونسرد و آروم، به پشتی صندلیش تکیه داد. پلک روی هم گذاشت و گفت:
- بله آقای مهندس! همش آمادهست.
چشمغرهای بهش رفتم و دستم رو به طرف اتاقم گرفتم.
- پس چرا چیزی روی سیستمم نبود؟!
نگاهش بین صورتم و مسیر اشارهم چرخید. لبخند ملیحی زد و آرومتر از قبل زمزمه کرد:
- مگه باید روی سیستم میریختم؟!
چشمهام رو روی هم فشردم و عصبی نفس کشیدم. مشتم رو بالا آوردم، اما برای جلوگیری از سروصدای احتمالی، به هوا کوبوندمش!
- خانم آزاد! همین الان اون فایلها رو بریز توی فلش و بده به من!
انگار تازه متوجه شد چه اتفاقی افتاده! دستش به سمت کشوی میزش رفت و درحالی که فلش رو درمیآورد و به سیستم وصل میکرد، تندتند گفت:
- چشم آقای مهندس، اصلاً نگران نباشین! چون همهچیز آمادهست و الان سریع روی فلش میریزم و خدمتتون تقدیم میکنم، خواهش میکنم آروم باشین.
و بعد از چند کلیک روی موس، فلش رو از سیستم جدا کرد و به سمتم گرفت. بیحرف، اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم، فلش رو از دستش چنگ زدم و غریدم:
- ممنون بابت جملات آرامبخشتون!
نگاهم رو ازش گرفتم و به طرف اتاقم رفتم... .
لبخند پر از رضایت مهندس کتابی و برق نگاهش، شاید بهترین اتفاقی بود که امروز میتونست بیفته تا دلم به اتفاقات خوب آینده گرم بشه. این هم یک قرارداد موفقیتآمیز دیگه! برای صحبتهای مرحلهی بعد باید با فربد میرفتیم و خیلی خوب شد که مرحلهی اول رو تونستم به تنهایی، نتیجهبخش به ثمر برسونم. فقط میموند تماس تأییدی مهندس کتابی که همون لبخند و نگاه این اطمینان رو بهم داد که به زودی اتفاق میفته. به لبهی میز تکیه دادم و گردنم رو به آرومی به چپ و راست حرکت دادم. نگاهم رو از مبلی که تا الان جایگاه مهمان بود، گرفتم و به قاب عکس مستطیلی بابا، که روی دیوار نصب بود، خیره شدم. انگشتم رو به سمتش گرفتم.
- دیدی آقای جاوید؟ از پس اینم بر اومدم! فقط قول بده با مامان دعواتون نشه! هم به خودت رفتم، هم به مامان مهندسم!
- ببخشید جناب مهندس! من الان برمیگردم.
بفرماییدی گفت و کاتالوگ روی میز رو به دست گرفت. از اتاق بیرون رفتم و در رو نیمهباز گذاشتم. با سه قدم، خودم رو به میزش رسوندم. از پشت سیستمش، گردنم رو جلو کشیدم و زیر لب، با پایینترین صدای ممکن، اما در نهایت عصبانیت، خطاب به چهرهای که گیج و مبهم نگاهم میکرد، گفتم:
- پس فایلها کو؟! مگه نگفتم آماده باشه؟!
نفسش رو بیرون فرستاد و خونسرد و آروم، به پشتی صندلیش تکیه داد. پلک روی هم گذاشت و گفت:
- بله آقای مهندس! همش آمادهست.
چشمغرهای بهش رفتم و دستم رو به طرف اتاقم گرفتم.
- پس چرا چیزی روی سیستمم نبود؟!
نگاهش بین صورتم و مسیر اشارهم چرخید. لبخند ملیحی زد و آرومتر از قبل زمزمه کرد:
- مگه باید روی سیستم میریختم؟!
چشمهام رو روی هم فشردم و عصبی نفس کشیدم. مشتم رو بالا آوردم، اما برای جلوگیری از سروصدای احتمالی، به هوا کوبوندمش!
- خانم آزاد! همین الان اون فایلها رو بریز توی فلش و بده به من!
انگار تازه متوجه شد چه اتفاقی افتاده! دستش به سمت کشوی میزش رفت و درحالی که فلش رو درمیآورد و به سیستم وصل میکرد، تندتند گفت:
- چشم آقای مهندس، اصلاً نگران نباشین! چون همهچیز آمادهست و الان سریع روی فلش میریزم و خدمتتون تقدیم میکنم، خواهش میکنم آروم باشین.
و بعد از چند کلیک روی موس، فلش رو از سیستم جدا کرد و به سمتم گرفت. بیحرف، اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم، فلش رو از دستش چنگ زدم و غریدم:
- ممنون بابت جملات آرامبخشتون!
نگاهم رو ازش گرفتم و به طرف اتاقم رفتم... .
لبخند پر از رضایت مهندس کتابی و برق نگاهش، شاید بهترین اتفاقی بود که امروز میتونست بیفته تا دلم به اتفاقات خوب آینده گرم بشه. این هم یک قرارداد موفقیتآمیز دیگه! برای صحبتهای مرحلهی بعد باید با فربد میرفتیم و خیلی خوب شد که مرحلهی اول رو تونستم به تنهایی، نتیجهبخش به ثمر برسونم. فقط میموند تماس تأییدی مهندس کتابی که همون لبخند و نگاه این اطمینان رو بهم داد که به زودی اتفاق میفته. به لبهی میز تکیه دادم و گردنم رو به آرومی به چپ و راست حرکت دادم. نگاهم رو از مبلی که تا الان جایگاه مهمان بود، گرفتم و به قاب عکس مستطیلی بابا، که روی دیوار نصب بود، خیره شدم. انگشتم رو به سمتش گرفتم.
- دیدی آقای جاوید؟ از پس اینم بر اومدم! فقط قول بده با مامان دعواتون نشه! هم به خودت رفتم، هم به مامان مهندسم!
آخرین ویرایش: