جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {تمام او} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط DLNZ با نام {تمام او} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 843 بازدید, 21 پاسخ و 25 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {تمام او} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
امشب هم نیستی.
جسمت هست، اما روحت نیست!
دستانت هست، اما فکرت نیست!
چشمانت هست، اما قلبت نیست!
و باز هم آغوش‌های عاری از احساس.آهای قصدک آمده‌ای از عشق خبر نیاوردی!
آسمانت همواره پر کلاغ باد.
طاووس به چه فخر می‌فروشی؟
من در آسمان بی‌پروا به اوج،
به عشق رسیده‌ام به عرش
و شکوه تو در نگاهم
آن‌جاست که رنگ می‌بازد.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
هرگاه می‌بینمت جدال قلب و مغز در درونم رخ می‌دهد و دوئلی آغاز می‌شود.
قلبی که کورکورانه همواره خواهان عشقیست نافرجام! و مغزی که از منطق دم می‌زند!
یکی می‌گوید بدون او نمی‌توانم و دیگری با منطق سخن از فراموشی می‌زند.
چیزی در درونم می‌خواهد از احساسم بگویم ولی زبان در گفتنش به فرمان مغز می‌ایستد!
با این حال نمی‌دانم چرا برای خود سفسطه می‌بافم.
قلب شرورانه تورا می‌خواهد و مغزم پای رفتن را به جدایی می‌برد.
اما این دوئل تا کی ادامه دارد؟
وقتی برد با قلب گستاخم است!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
کاش من هم سهمی از قلبت داشتم
تا عشق را به تو بیاموزم
تا چشمانت را ستاره باران کنم
تا آغوشم را به تو هدیه دهم
مگر فراموش کرده‌ای من بهترین آموزگار عشق هستممجنون من چرا هم‌چون بنفشه
در گریبان خود فرو رفته‌ای بیدار شو از اندوه غفلت
بیدار شو تا ببینی لیلی‌ات با غم دوری‌ات چگونه می‌سوزد!
تا ببینی بی‌قراری‌هایم را در انتظارت
چگونه بسان غنچه‌ای ساکت و مبهم
نشسته‌ام مجنون من!
بیدار شو تا باری دیگر عشق را بیافرینیم.
ای تمام تو!
چشمانت ماه را به یغما برده‌اند!
و عاشقانه‌های من
دریغ از لبخندی که نثارشان کنی
با این حال
اما لحنم تغییر نخواهد کرد.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
من ماه را در نگاه چشمانت یافتم!
دستانت هم بی‌مثال به ستاره نیست!
خورشید بر لبان توست که می‌خندد!
بیا و در آسمان بی‌فروغ دنیای تاریکم نور افشانی کن ای کهکشان من. به عقل شمع شک می‌کنم
این همه سوختن برای آب، خون و پروانه شک برانگیز نیست؟
ای شمع، آیا گریه به حال من معقول‌تر نیست؟ در این تاریکی مطلق!
تورا فراموش کرده‌ام، خیلی وقت است!
از وقتی ل*ب‌هایت جدایی را در گوشم زمزمه کرد!
از وقتی برای آخرین بار اشک در چشمانم در خفا حلقه زد و ابر هم برای هم‌دردی، مروارید‌های اشکش را با گریه‌هایم ادغام کرد تا مبادا غرور شکسته‌ام را ببینی!
از آن شب دیگر تورا فراموش کرده‌ام.
اصلا تو کیستی؟!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
عشق ما نمی‌میرد، تا ابد جاریست.
من این را می‌فهمم، از نگاه مملو از عشقت می‌فهمم، از دستان مهربانی بخشت می‌فهمم، عشق ما هرگز نخواهد مرد. عبور می‌کنی.
بی‌آنکه دل عاشقم را با خود ببری!
بی‌اهمیت به این‌که می‌دانی نسیم عطرت هوش و حواس برایم باقی نمی‌گذارد!
می‌روی بی‌توجه به اين‌که لبخندت دیوانه‌ام می‌کند.
احساساتم را نادیده می‌گیری، ساده گذر می‌کنی.
مهربانم!
به احترام تمامی روزهای گذشته وآرزوهای به رود رفته‌ی چشمانم و به قدر تمامی ستاره‌های ریز و درشت تالالو نگاهت که خاطرم نیست چه‌قدر دوستم داشتی!
دوستت دارم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
ای تمام تو!
من به آسمان‌ها سوگند می‌خورم. چشمان تو، خورشیدی‌ست که با عشق نور افشانی می‌کند لحظه‌های تاریک زندگی‌ام را.
گویند شعر و غزل حرف‌های نگفته‌ی یک شاعر است. پس من که نه سخن از غزل دانم، نه با مثنوی بحثی برای آشنایی
چگونه بگویم دیر سالی‌ست که زبانم به شعر باز است؟
ردیف و قافیه هم نمی‌دانم! اما دلنوشته‌ای دارم، پیش کش چشمانت راه آسمان را گم کرده‌ام؟
هزار بار ناگفته است که دوستت دا. من هر بار می‌اندیشم به این سخن سنگین و غریب، ای تو، ای تمام من!
من نمی‌دانم به چه سبب این‌گونه ساده و تنگا‌تنگ دوستت دارم... .
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
دلم بی‌شک انبوه از خیال توست!
که تو رویایی، عشقی، اندیشه‌ای.
و جایت هرگز خالی نخواهد بود،
در آغوش دلتنگی‌هایم... .
و شاید بی‌اندازه شنیده‌ای از قناری دلتنگ نگاهم،
اما باز هم می گویم، دوستت دارم مهربانم.
نمی‌دانم حالا شب است یا روز؟
راه خانه راگم کرده‌ام! در حواشی چشمه‌ای.
شاهد بوسیدن ستارگان، به ماهی‌های خسته از آب می‌نگرم.
اما مگر چاره‌ای جز با آب بودن دارند؟
مثل من که خسته از زندگی، بدون تو این راه پر از ناهمواری را طی می‌کنم.
حق ندارم حالا شب و روز را ندانم؟
چه برسد به راه خانه‌ات!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
مدام می‌گویی دوستت دارم.
این روزها از زبانت نمی‌افتد واژه‌های عاشقانه!
و بوسه‌های گاه و بی‌گاهت بر روی گل‌های لطیف گونه‌های سرخ به شرم نشسته‌ام از قلم نمی افتد.
این آزارم می‌دهد!
نمی‌دانم چرا این روزها حس می‌کنم،
دوستت دارم‌هایت به رنگ طبیعی عاشقانه‌ی رنگین‌کمان نگاهت نیست.
باز این ستاره‌ها هستند که مهمان چشمان رویایی‌ات شدند امشب.
گویی جشنی دارند که این‌گونه نورافشانی می‌کنند و صدای رقص و آوازشان را به گوش قلب محتاج به عشقم می‌رسانند.
کاش هیچ‌گاه ابرهای بارانی را به سقف خانه چشمانت راه ندهی!
تا همیشه من باشم و تو و نورافشانی ستاره‌ها... .
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
امشب غریب‌ترین ستاره را به دفتر شعرم مهمان کرده‌ام. غریب است اما برای، واژه های بی‌فروغ اشعارم چراغی روشن است. خلوتی‌ست بین ما وستاره‌هاست... .
ای تمام تو امشب ناخوانده مهمانم می‌شوی؟ که خورشید سحر کند، نوری امیدی بتابد بر ما و هم تاریکی نوشته‌هایم.
مرد قصه‌های دلنوشته‌هایم!
امشب ابری را از آسمان هفتم به امانت گرفته‌ام، می‌خواهم بشویم غصه‌ی تلخ افکارم را. می‌آیی دستی به سر و روی این خانه‌ی غبار گرفته بکشیم؟
بهار در راه است، سبزه‌ها را با دستان نجیبت برایم بنشانی، این ابر مقدس است. دریای چشمانت
عجیب غرقم می‌کنند!
چه زیباست بهترین لحظات عمرت را در دریای خروشان چشمان تنها امید زندگی‌ات بگذرانی!
رهایی در دریای نگاهت، یعنی رسیدن مطلق.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
13,007
مدال‌ها
17
شب وقتی سکوت آرام بخش ستاره‌ها مهمان تاریکی است، به آسمان می‌نگرم!
شهابی در نقاشی رویایی آسمان رد می‌شود، که یادآور آرزوهای بی‌فرجامم است! اما باز هم با گستاخی، آرزو می‌کنم تنها یک بار دیگر، آغوشت سهم من باشد.
ای تمام تو امشب هوا بی‌نهایت چون دلم سرد است!
چقدر با انگشت روی شیشه‌ی بخار گرفته‌ی اتاق تنهایی‌های دلم نامت را بنویسم، نامت همانند بودنت این‌جا در روی شیشه‌های دلم حتی ماندگار نیست!
می‌دانم که می‌دانی چه‌قدر دوستت می‌داشتم ای همیشه مانده بر خاطره‌های ذهن آشفته‌ام.
آسمان نگاهم در تب و تاب ابرها در هم می‌لرزد، حادثه‌ی بارش در راه است.
ناگهان طراوتی تازه می‌یابد باغ نگاهم آن زمان که سرور سر بر افراشته‌ی باغ اشعار دلم پلک‌هایم را بی‌پروا می‌بوسد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین