- Sep
- 34
- 157
- مدالها
- 1
با صدای خسته نباشید از جانب سرکارگر بلند شدم و فوری دستکشهام رو بیرون کشیدم کمرم درد میکرد پاهام که دیگه بدتر کلا بی حس بودند...
با خداحافظی از سمیه خانم که زن میانسالی بود از زمین بیرون اومدم و به سمت روستا به راه افتادم هوا انگار بارونی بود!
نفس عمیقی کشیدم و دستهام رو تا کشش داشت به سمت بالا بردم.
- آخیش! امروز حسابی خسته شدم و...
با صدای جیغهای پسر بچهای و صدای مردی که داد میزد باعث شد حرفم رو فراموش کنم.
با کنجکاوی به سمت صدا رفتم تا به حیاط گلیای رسیدم توی حیاط پر از پرتقالهای رسیده و نرسیده بود...
با صدای جیغ بچهای نزدیکتر شدم که دیدم پسر بچهای رو که زیر شلاقهای پسری بیستوشش سالهای داشت از درد جیغ میزد...
با عجله به سمتشون رفتم و مرد رو با عصبانیت به کناری هول دادم که از این حرکت ناگهانی من بر روی زمین افتاد و سرش به گوشهی دیوار گلی برخورد کرد و از درد صورتش جمع شد...
با عصبانیت رو به مرد گفتم:
- چته رم کردی وحشی؟ این چه برخورد با یک بچه هست؟ تو از سن خودت خجالت نمیکشی که به خودت اجازه میدی رو بچهی شش ساله دست بلند کنی؟
زود به سمت پسر رفتم که نیمه بیهوش بود صورتش کبود شده بود با نگرانی نگاهش کردم.
- پسر جون خوبی؟
نمیتونست جواب بده خواستم حرف بزنم که با دردی که پشت گردنم حس کردم برای لحظهای نفس کشیدن هم از یاد بردم.
با درد بعدی که روی شونم حس کردم چشمهام رو بستم.
صدای مردی که با عصبانیت داشت سرم داد میزد رعشهای به جونم افتاد.
مرد: تو خره کی باشی کوچولو؟ هان؟
با هانی که گفت از جا پریدم
با خداحافظی از سمیه خانم که زن میانسالی بود از زمین بیرون اومدم و به سمت روستا به راه افتادم هوا انگار بارونی بود!
نفس عمیقی کشیدم و دستهام رو تا کشش داشت به سمت بالا بردم.
- آخیش! امروز حسابی خسته شدم و...
با صدای جیغهای پسر بچهای و صدای مردی که داد میزد باعث شد حرفم رو فراموش کنم.
با کنجکاوی به سمت صدا رفتم تا به حیاط گلیای رسیدم توی حیاط پر از پرتقالهای رسیده و نرسیده بود...
با صدای جیغ بچهای نزدیکتر شدم که دیدم پسر بچهای رو که زیر شلاقهای پسری بیستوشش سالهای داشت از درد جیغ میزد...
با عجله به سمتشون رفتم و مرد رو با عصبانیت به کناری هول دادم که از این حرکت ناگهانی من بر روی زمین افتاد و سرش به گوشهی دیوار گلی برخورد کرد و از درد صورتش جمع شد...
با عصبانیت رو به مرد گفتم:
- چته رم کردی وحشی؟ این چه برخورد با یک بچه هست؟ تو از سن خودت خجالت نمیکشی که به خودت اجازه میدی رو بچهی شش ساله دست بلند کنی؟
زود به سمت پسر رفتم که نیمه بیهوش بود صورتش کبود شده بود با نگرانی نگاهش کردم.
- پسر جون خوبی؟
نمیتونست جواب بده خواستم حرف بزنم که با دردی که پشت گردنم حس کردم برای لحظهای نفس کشیدن هم از یاد بردم.
با درد بعدی که روی شونم حس کردم چشمهام رو بستم.
صدای مردی که با عصبانیت داشت سرم داد میزد رعشهای به جونم افتاد.
مرد: تو خره کی باشی کوچولو؟ هان؟
با هانی که گفت از جا پریدم
آخرین ویرایش: