- Jun
- 13,756
- 32,215
- مدالها
- 10

این داستان از زبان دیرین دیرین میباشد!
تاریکی اتاق اذیتش میکرد، نگاهش را به دو جانی روبهرویش دوخت، ناگه از آن سوی اتاق کسی فریاد زد:
- الـــاغ! نه نه! خـــر!
« @دلوین :) » چشمغرهای به فرد رفت و دست به سی*ن*ه نگاهش را به مجرم دوخت، ناگهان بر زمین نشست و همانطور که بر زمین مشت میزد، با لحنی که با بغض آغشته شده بود گفت:
- چطور تونستی؟!
نگاه سرخش را به « @کنجِ دلی :) » دوخت و پاهایش را بر زمین کوبید، همانند مرغ قدق...عذر میخواهم! همانند فرشتهای مهربان و دلسوز خوب گفت:
- یسنا چطور تونستی به من خ*یانت کنی و موضوع به این مهمی رو بهم نگی؟!
سپس بیتوجه به چشمان کنجِ دلی انجمن، با چوبی که در دستانش بود به پای « @DELROBA. » کوبید و گفت:
- مثل نمیدونم چی اینجا واینستا! برو چمدونم به « @ویتامین :) » بوگو بیاد!
دلربا نگاهی متاسف به یسنا انداخت و به سوی درب اتاق گام برداشت. دوباره شخصی نعره کشید:
- الـــاغ!
دلوین:) با حرص گفت:
- نفیسسسسس! خر! تکرار کن! خررررر!
« @Nafiseh.H » با چشمانی همانند خروس نگاهش را به او دوختو گفت:
- خر خودتی دَرسا!
دلوین:) همانطور که همانند کارتونها، اشکهایش خانه را دریاچه کرده و خانه نابود شد داستان تموم شد!
شرمنده! دلوین:) داره بهم میگه ادامه داستان رو بگم!
داشتم میگفتم! همانطور که اشک میریخت گفت:
- من چه گناهی کردم گیر تو افتادم؟!
نفیس همانطور که دندانهای سفید همانند خمیر دنداناش را به نمایش گذاشته بود گفت:
- چه کار خیری کردی که گیر من افتادی! اینو باید میگفتی!
ویتامین همانند هالک وارد اتاق شد، درب را کوبید بهطوری که از درب خون...اون برای انسانه نه در! شرمنده...
- یسنا عزیزم خودت رو کشته شده فرض کن!
یسنا متعجب از رفتار ویتامین انجمن از روی صندلی پاشد و فریادی همانند فریاد شتر مرغ کشید:
- چی میگین شما؟!
نگاهی به دلوین:) کرد و گفت:
- دلوین داشم چه اتفاقی افتاده اینطوری میکنی؟!
سرش را به دیوار صور...نفیسه ی مشکل فنی! مگه اتاق تاریک نبود؟! من چطور رنگ دیوار رو دیدم؟! آها حله حله!
سرش را به دیوار کوبید و با حرص گفت:
- چه خیانتی کردم؟! چی بهت نگفتم؟!
نفیسه وارد شد و گفت:
- خـــر! نگفتی تولدته! میفهمــــی؟!
سپس همهگی همزمان گفتند:
- تولدتتتتتت مباااااارککککک!
عزیز دلم تولد مبارک باشه!
این نیز هدیه...خیلی دست و دلبازی کردم میدونم!

آخرین ویرایش: