جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [توهم زا] اثر «nemo کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط nemo با نام [توهم زا] اثر «nemo کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,964 بازدید, 30 پاسخ و 41 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [توهم زا] اثر «nemo کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع nemo
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط nemo
موضوع نویسنده

nemo

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
35
716
مدال‌ها
2
«خبر جدید»

اتاق توی ظلمات کامل به سر می‌برد. پشت میز نگاهم به اسکرین لپ‌تاپ قفل شده بود وهمزمان که عکس‌ها رو بالا و پایین می‌کردم به این فکر افتادم که بچه‌‎ها کی می‌رسن؟ صدای ویبره‌ی موبایلم که می‌گفت حدود سی دقیقه‌ی دیگه. خدای من! بین انبوهی از عکس‌های اجساد دنبال ردی از حرف‌های سام، پشت تلفن بودم، تا اینکه بین اون همه فاجعه تصویر صورت کبود و کج لادن مغزم و زمین گیر کرد! برای بار صدم بعد از اون ظهر لعنتی، حرکت سخت و سنگین پاترول رو روی بدن ظریف لادن متصور شدم، شکمم بهم پیچید! تصاویر از ده‌ها جهت مختلف و فیلم دوربین مداربسته‌ی دادگستری خوده، وحشت بود. اگه سرگرد فقط با اختلاف یک صدم ثانیه من و عقب نمی‌کشید الان توی قبر خوابیده بودم، لادن ابتدا در نظرم یک بازیگر و بعد یک مهره و بعد یک مادر تلقی شد. مادری که حدود پنج سال می‌شد که دنبال دختری به نام ترانه یا همون پرتو می‌گشت، گزارش مفقودی با نام ترانه پاکدل ثبت شد بود و به همین‌خاطر پیگیریش طاقت‌فرسا بود، ترانه یک سال بعد از گزارش گم‌شدنش توسط آدم نامعلومی کشته می‌شه، و جسدش توسط همون آدم توی دارک‌وب به فروش گذاشته می‌شه، از قضا طوفان با فریفته کردن مادر ترانه برای کمک به پیدا کردن دخترش، لادن و مجبور میکنه تا بدون خبر از اینکه توی سردخونه بالای سر بچه‌ی خودش وایستاده با شوهرش گریه کنه! کلی سوال توی مغزم بود و بی‌صبرانه منتظر اومدن سام و کیا بودم. نیاز داشتم کسی برام این موضوع رو شفاف توضیح بده ، خدای بزرگ، سامان حرف از خبر‌های سرسام‌آور می‌زد! دستم با حالت مریضی روی فیلم دوربین مداربسته کلیک شد، هدفون رو روی یکی از گوش‌هام گذاشتم و سعی کردم تمرکز کنم، اونقدری که گوی سبز نگاهم توی اسکرین برق می‌زد. صدای من از دور به حالت گنگ و جیغ‌مانندی می‌آمد، صدای هم‌همه‌ی مردم، همه و همه در یک قاب لحظات مرگ لادن رو به طبیعی‌ و دردناک‌ترین حالت ممکن نمایان کردن، فیلم دو دقیقه بیشتر نبود و در لحظات پایانی بود که چیزی توجهم رو جلب کرد، سرگرد در حالی که پاش و به دیوار تکیه زده بود داشت با موبایلش ور می‌رفت تا اینکه صدای ناله‎ی بلند لادن رو می‌شنوه و حرکت تند و تیزش توی گرفتن من، مثل یه خواب، غیر‌قابل باور بود! تا الان آدمی رو به این سریعی ندیده بودم.
- خدای م... .
جمله‌ام کامل نشده بود که صدای عمیق نفس‌های یک شخص همراه با یک جفت چشم درنده و فره از اسکرین لپ‌تاپ بهم لبخند زد، نفسم گیر کرد. دستم مثل دیوونه‌ها از کشوی میزم سلاح دفاعیم رو بیرون کشید، از جام خیز کردم و اون چاقو رو به حالت آماده توی انگشتام گرفتم!
هنوز نفس نمی‌کشیدم... . تنی سرتاسر پا مشکی روبه‌روم بود، کلاهی به سر داشت که سر تا سر صورتش رو گرفته بود و چشماش رو به نمایش می‌گذاشت، با پام صندلی رو پرت کردم تا فضای بیشتری به خودم بدم و مثل یک گلوله آتش به ضرب سلاح رو بالا بردم، در معرض برخورد با قفسه سی*ن*ه پهنی بود که با دستش، کاملاً گرفتارم کرد! انگشتاش روی مچ‌ها قفل بود و ملایمت سردی داشت. هوم خفیفی توی اتاق طنین‌انداز شد.
شروع به تقلا کردم و دستم و توی بند انگشتاش پیچوندم، دوباره خنجر رو بالا بردم که کلاه رو از روی سرش کشید.
- آروم باش خانم وکیل!
با دیدن موهای‎ پر کلاغی و خوش حالت کیا، «عوضی»گفتم و نفسم و با اختلاف بیرون دادم.
- سرعتت چشمگیره!
در حالی که در آستانه‌ی انفجار بودم خنجرو چرخوندم و با دسته‌اش ضربه‌ی نسبتاً محکمی نثار شانه‌اش کردم.
- به پای سرعت تو نمی‌رسه!
با هوف سرسام‌آوری چتری‌هام و بالا زدم و تمام لیوان آب رو سر کشیدم.
- اون کلاه مسخره چی میگه؟ مگه اومدی دزدی؟
اون هم به طبع موهاش و به شکل زیبایی بالا داد و دکمه‌های جلیقش و باز کرد.
_ با موتور اومدم.
نگاهی به اسکرین لپ‌تاپ من کرد و از همون‌جا با دراز کردن دستش فیلم رو به سطل زباله انتقال داد، چشم‌غره‌ای بهش انداختم و چراغ‌ زیر کناف اتاق رو روشن کردم.
- چجوری اومدی؟
از پشت سرم که رد شد بوی قوی و مرکبی از سرما و نسکافه زیر بینی‌ام پیچید، لعنتی!
-از در!
به محض اینکه خواستم با نثار فحش بهش خوش‌آمد بگم، سامان نصف بدنش وارد اتاق شد، و نصف دیگش از توی هال داشت با باران سر موضوع نامشخصی بحث می‌کرد!
بدنم شروع کرد به گر گرفتن، بدون وقفه به سمت پنجره هجوم آوردم.
-درود!
- چی داری؟
سام با جمله‌ی غیر منتظرانه‌ی من پوفی کرد و گفت:
- یادته اخلاص قرار بود یه افشاگری بزرگ با سناریوش مقابل پرتو و اتفاقاتی که واسش افتاده بکنه؟
سری تکون میدم.
- خب؟
- پای دخترای زیادی وسطه آنا، فقط پرتو نیست!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین