- Sep
- 204
- 901
- مدالها
- 1
برای اینکه ساعت هفت بشه لحظه شماری میکردم.
و بلاخره اون لحظه رسید.
سعی کردم خیلی نامحسوس خودم و به باغ پشتی عمارت برسونم.
این باغ فقط یه درخت گیلاس داشت برای همین پیدا کردنش زیاد کار سختی نبود.
خوشبختانه ملیکاهم سروقت اونجا حاضر بود.
- خب میشنوم
- چقدر عجولی دختر جون. فکر نمیکردم بیای. ولی همین که امدی یعنی توهم دوست داری از اینجا خلاص بشی و این خیلی خوبه.
- زودتر بگو.
- من میدونم که تو میدونی بین من و کامیار یه خبرایی هست. و کاملا درسته.
- اگه میتونستم رسوات میکردم.
- ولی نمی تونی. من همیشه یه قدم جلوتر از توهم.
- بیخیال کارت بگو.
- من قراره فرداشب برای همیشه از اینجا برم.
- به سلامتی.
- ولی نمی تونم دست خالی از این عمارت برم. باید یه سری اسناد پیدا کنم و با خودم ببرم.
- میدونم. تو پیامات خونده بودم.
- آفرین. من ازت میخوام که تو اون اسناد برام بیاری
- من؟ تو خودت چندوقته دنبالشی نتونستی پیداش کنی. حالا چطور انتظار داری من تو یه شب پیداش کنم.
- آوردن اون اسناد برگه آزادی توعه.
- نمیشه.
- میشه فقط باید هرکاری که میگم انجام بدی. اگه طبق نقشه من پیش بری همه چیز درست میشه.
- خب نقشت چیه؟
- من ساعت هشت به بهمونه مهمونی از عمارت میزنم بیرون ولی برای مهمونی نمیرم میرم فرودگاه. تو از ساعتی که من میرم تا ساعت دوازده شب فرصت داری که اسناد گیر بیاری و بیاریش فرودگاه.
- من بیام فرودگاه؟
- یه ماشین برات میزارم با اون بیا. ساعت دو پرواز دارم. نباید دیرتر بیای
- خب چجوری اسناد گیر بیارم؟
دست کرد تو جیبش یه بسته درآورد.
- این بریز تو چایی رایان.
- این چیه؟
- این و که بخوره یجور حالت مثل مستی بهش دست میده. اگه زرنگ باشی میتونی از زیر زبونش جای اسناد بکشی بیرون.
- و اگه نکشیدم چی؟
- باید خودت یجوری پیداش کنی. چون اگه اسناد به دستم نرسه نمی تونم آزادت کنم.
- تو داری از اینجا میری. چجوری میخوای منو آزاد کنی؟
- اگه اون اسناد بیاری. کامیار خان میشه و وقتی کامیار خان بشه تو آزاد میشی.
سکوتم و که دید ادامه داد
- طبق نقشه عمل کن. من مطمئنم تو میتونی.
بعدم چشمکی برام زد و رفت.
تا زمانی که رایان خان باشه من اینجا اسیرم پس اگه کامیار خان بشه میتونم برم ولی آخه چجوری میتونم انقدر بدجنس باشم.
و بلاخره اون لحظه رسید.
سعی کردم خیلی نامحسوس خودم و به باغ پشتی عمارت برسونم.
این باغ فقط یه درخت گیلاس داشت برای همین پیدا کردنش زیاد کار سختی نبود.
خوشبختانه ملیکاهم سروقت اونجا حاضر بود.
- خب میشنوم
- چقدر عجولی دختر جون. فکر نمیکردم بیای. ولی همین که امدی یعنی توهم دوست داری از اینجا خلاص بشی و این خیلی خوبه.
- زودتر بگو.
- من میدونم که تو میدونی بین من و کامیار یه خبرایی هست. و کاملا درسته.
- اگه میتونستم رسوات میکردم.
- ولی نمی تونی. من همیشه یه قدم جلوتر از توهم.
- بیخیال کارت بگو.
- من قراره فرداشب برای همیشه از اینجا برم.
- به سلامتی.
- ولی نمی تونم دست خالی از این عمارت برم. باید یه سری اسناد پیدا کنم و با خودم ببرم.
- میدونم. تو پیامات خونده بودم.
- آفرین. من ازت میخوام که تو اون اسناد برام بیاری
- من؟ تو خودت چندوقته دنبالشی نتونستی پیداش کنی. حالا چطور انتظار داری من تو یه شب پیداش کنم.
- آوردن اون اسناد برگه آزادی توعه.
- نمیشه.
- میشه فقط باید هرکاری که میگم انجام بدی. اگه طبق نقشه من پیش بری همه چیز درست میشه.
- خب نقشت چیه؟
- من ساعت هشت به بهمونه مهمونی از عمارت میزنم بیرون ولی برای مهمونی نمیرم میرم فرودگاه. تو از ساعتی که من میرم تا ساعت دوازده شب فرصت داری که اسناد گیر بیاری و بیاریش فرودگاه.
- من بیام فرودگاه؟
- یه ماشین برات میزارم با اون بیا. ساعت دو پرواز دارم. نباید دیرتر بیای
- خب چجوری اسناد گیر بیارم؟
دست کرد تو جیبش یه بسته درآورد.
- این بریز تو چایی رایان.
- این چیه؟
- این و که بخوره یجور حالت مثل مستی بهش دست میده. اگه زرنگ باشی میتونی از زیر زبونش جای اسناد بکشی بیرون.
- و اگه نکشیدم چی؟
- باید خودت یجوری پیداش کنی. چون اگه اسناد به دستم نرسه نمی تونم آزادت کنم.
- تو داری از اینجا میری. چجوری میخوای منو آزاد کنی؟
- اگه اون اسناد بیاری. کامیار خان میشه و وقتی کامیار خان بشه تو آزاد میشی.
سکوتم و که دید ادامه داد
- طبق نقشه عمل کن. من مطمئنم تو میتونی.
بعدم چشمکی برام زد و رفت.
تا زمانی که رایان خان باشه من اینجا اسیرم پس اگه کامیار خان بشه میتونم برم ولی آخه چجوری میتونم انقدر بدجنس باشم.