جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تو ارباب من نیستی] اثر «Mobina کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mobinaa با نام [تو ارباب من نیستی] اثر «Mobina کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 24,834 بازدید, 201 پاسخ و 23 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تو ارباب من نیستی] اثر «Mobina کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mobinaa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mobinaa

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
204
901
مدال‌ها
1
برای اینکه ساعت هفت بشه لحظه شماری میکردم.
و بلاخره اون لحظه رسید.
سعی کردم خیلی نامحسوس خودم و به باغ پشتی عمارت برسونم.
این باغ فقط یه درخت گیلاس داشت برای همین پیدا کردنش زیاد کار سختی نبود.
خوشبختانه ملیکاهم سروقت اونجا حاضر بود.
- خب میشنوم
- چقدر عجولی دختر جون. فکر نمیکردم بیای. ولی همین که امدی یعنی توهم دوست داری از اینجا خلاص بشی و این خیلی خوبه.
- زودتر بگو.
- من میدونم که تو میدونی بین من و کامیار یه خبرایی هست. و کاملا درسته.
- اگه میتونستم رسوات میکردم.
- ولی نمی تونی. من همیشه یه قدم جلوتر از توهم.
- بیخیال کارت بگو.
- من قراره فرداشب برای همیشه از اینجا برم.
- به سلامتی.
- ولی نمی تونم دست خالی از این عمارت برم. باید یه سری اسناد پیدا کنم و با خودم ببرم.
- میدونم. تو پیامات خونده بودم.
- آفرین. من ازت میخوام که تو اون اسناد برام بیاری
- من؟ تو خودت چندوقته دنبالشی نتونستی پیداش کنی. حالا چطور انتظار داری من تو یه شب پیداش کنم.
- آوردن اون اسناد برگه آزادی توعه.
- نمیشه.
- میشه فقط باید هرکاری که میگم انجام بدی. اگه طبق نقشه من پیش بری همه چیز درست میشه.
- خب نقشت چیه؟
- من ساعت هشت به بهمونه مهمونی از عمارت میزنم بیرون ولی برای مهمونی نمیرم میرم فرودگاه. تو از ساعتی که من میرم تا ساعت دوازده شب فرصت داری که اسناد گیر بیاری و بیاریش فرودگاه.
- من بیام فرودگاه؟
- یه ماشین برات میزارم با اون بیا. ساعت دو پرواز دارم. نباید دیرتر بیای
- خب چجوری اسناد گیر بیارم؟
دست کرد تو جیبش یه بسته درآورد.
- این بریز تو چایی رایان.
- این چیه؟
- این و که بخوره یجور حالت مثل مستی بهش دست میده. اگه زرنگ باشی میتونی از زیر زبونش جای اسناد بکشی بیرون.
- و اگه نکشیدم چی؟
- باید خودت یجوری پیداش کنی. چون اگه اسناد به دستم نرسه نمی تونم آزادت کنم.
- تو داری از اینجا میری. چجوری میخوای منو آزاد کنی؟
- اگه اون اسناد بیاری. کامیار خان میشه و وقتی کامیار خان بشه تو آزاد میشی.
سکوتم و که دید ادامه داد
- طبق نقشه عمل کن. من مطمئنم تو میتونی.
بعدم چشمکی برام زد و رفت.
تا زمانی که رایان خان باشه من اینجا اسیرم پس اگه کامیار خان بشه میتونم برم ولی آخه چجوری میتونم انقدر بدجنس باشم.
 

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین