- Dec
- 6,904
- 15,671
- مدالها
- 11
چند قدم از بچهها فاصله گرفتم و در حالیکه عقب گرد میکردم نگاهم رو به اطراف دوخته بودم که احساس کردم چیزی زیر پام رفت!
نگاهم رو سمت پایین سوق دادم و یک قدم عقب رفتم تا بتونم اون چیزی که زیر پام بود رو ببینم.
یک برگه سفید که اندازه کف دست میشد اینجا چیکار میکرد؟
صدای حنا از پشت سرم اومد که میگفت:
- بچهها اینجا انگار یه چیزی هست.
متعجب در حالی که خم میشدم برگه رو از روی زمین بردارم با صدای بلندی گفتم:
- چی؟ حنا!
در حالی که انگشتهام کاغذ سفید رنگ رو لمس میکرد، اون رو بین انگشتهام گرفتم و کمرم رو صاف کردم و برگشتم و به دنبال حنا گشتم.
وقتی اون رو نزدیک دیوار دیدم دنبالهی حرفم رو گرفتم و دوباره گفتم:
- حنا؟ چیزی شده؟
حنا در حالی که متعجب به دیوار خیره بود گفت:
- بیا.
مخاطب حرفش معلوم نبود منم یا شخص دیگهای، اما من به سمتش حرکت کردم و وقتی به چند قدمیش رسیدم من هم متعجب نگاهم به سمت نوشته ای که روی دیوار بود کشیده شد.
خدای من، نکنه کسی شوخیش گرفته که داره اینکار رو با ما میکنه؟
در حالی که نگاهم رو از دیوار میگرفتم حنا رو مخاطب حرفم قرار دادم و گفتم:
- این چه بازی مسخره ایه؟ کی داره اینکار رو میکنه؟
برگشتم عقب تا چیزی بگم که نگاهم به بقیه بچهها افتاد که اونها هم متعجب به نوشتهی روی دیوار خیره بودن.
از طرز نگاه کردنشون میشد فهمید که کار اونها نیست.
اگه کار اونها نبود پس کار کی بود؟ کی بازیش گرفته و سعی میکرد با اینکار ما رو بترسونه و چند روز گشنگی بهمون بده.
نگاهم رو سمت پایین سوق دادم و یک قدم عقب رفتم تا بتونم اون چیزی که زیر پام بود رو ببینم.
یک برگه سفید که اندازه کف دست میشد اینجا چیکار میکرد؟
صدای حنا از پشت سرم اومد که میگفت:
- بچهها اینجا انگار یه چیزی هست.
متعجب در حالی که خم میشدم برگه رو از روی زمین بردارم با صدای بلندی گفتم:
- چی؟ حنا!
در حالی که انگشتهام کاغذ سفید رنگ رو لمس میکرد، اون رو بین انگشتهام گرفتم و کمرم رو صاف کردم و برگشتم و به دنبال حنا گشتم.
وقتی اون رو نزدیک دیوار دیدم دنبالهی حرفم رو گرفتم و دوباره گفتم:
- حنا؟ چیزی شده؟
حنا در حالی که متعجب به دیوار خیره بود گفت:
- بیا.
مخاطب حرفش معلوم نبود منم یا شخص دیگهای، اما من به سمتش حرکت کردم و وقتی به چند قدمیش رسیدم من هم متعجب نگاهم به سمت نوشته ای که روی دیوار بود کشیده شد.
خدای من، نکنه کسی شوخیش گرفته که داره اینکار رو با ما میکنه؟
در حالی که نگاهم رو از دیوار میگرفتم حنا رو مخاطب حرفم قرار دادم و گفتم:
- این چه بازی مسخره ایه؟ کی داره اینکار رو میکنه؟
برگشتم عقب تا چیزی بگم که نگاهم به بقیه بچهها افتاد که اونها هم متعجب به نوشتهی روی دیوار خیره بودن.
از طرز نگاه کردنشون میشد فهمید که کار اونها نیست.
اگه کار اونها نبود پس کار کی بود؟ کی بازیش گرفته و سعی میکرد با اینکار ما رو بترسونه و چند روز گشنگی بهمون بده.
آخرین ویرایش: