جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [جادوگران تئودور] اثر «آل۱۱ کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آل۱۱ با نام [جادوگران تئودور] اثر «آل۱۱ کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 600 بازدید, 17 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [جادوگران تئودور] اثر «آل۱۱ کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع آل۱۱
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آل۱۱
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
چشم‌هاش رو باریک کرد و دستش رو از روی دستم برداشت. با لحنی شکاک گفت:
- می‌تونی دقیق بهم توضیح بدی چیشد که اومدی اینجا؟
تا خواستم دهن باز کنم و همه چیز رو بهش بگم، یکهو سه تقه به در خورد و بعد صدای ظریف دختری از پشت در بلند شد؛
- می‌تونم بیام داخل؟
چشم‌های دختر مقابلم به یک‌باره بزرگ شد و دست من رو محکم چنگ انداخت، صورتش رو تا نزدیک‌ترین حد ممکن به صورتم نزدیک کرد و خیلی تند، تند، مضطرب و با صدایی که سعی می‌کرد خیلی آروم باشه، گفت:
- یادت باشه تو آندیا سابرین‌مری اهل ایرانی و حلقه جادوییت هنوز بیدار نشده ولی استعدادشو تایید کردن که داری.
معلوم بود استرس خیلی بهش هجوم آورده بود و مربوط به دختر پشت دری بود. چیزی از حرف‌هاش نفهمیده بودم، ولی من که آندیا سابرین‌مری نبودم! از من فاصله گرفت و با صدای بلند و رسایی گفت:
- بفرما ت...
باز شدن ناگهانی در بزرگ طلایی، و نمایان شدن چهره خندان دختری در چارچوب در، حرفش رو ناتمام گذاشت. لبخندی زد و به دختری که حالا در رو بسته بود و داشت به سمت ما میومد، گفت:
- خوبی شکیلا؟
و بعد به سمت من چرخید و ادامه داد:
- این آندیاعه، نفر سومی که از ایران اومده و قراره باهامون بره به ریکز.
اون هیجانی که داشتم، حالا فروکش شده بود و جاش رو به ترس و اضطراب داده بود. اون دختری که حالا فهمیده بودم همون شیکلایی هست که همراه این دختر جادوگر بودند، لبخندش رو خورد و چشم‌های عسلی رنگش رو بین من و دختر کناریم، حرکت داد. با شک گفت:
- ولی سُرمه، مگه فقط ما دوتا نبودیم؟ اصلا نشد باهات صحبت کنم بعد اتفاق این دختر
و با دست به من اشاره کرد و ادامه داد:
- از کل ایران ما دوتا بودیم که نام خانوادگی دریافت کردیم و بعد به اینجا اومدیم، نفر سومی درکار نبود.
فکر کنم اسم این دختر سُرمه بود که شکیلا، سرمه خطابش کرد. سرمه معلوم بود دست‌پاچه شده بود. قیافه منم که داد می‌زد " اینجا چه خبره". سرمه از جاش بلند شد و در حالی که سعی می‌کرد لبخند آرومی روی لب‌های قلوه‌ایش بنشونه و همه چیز رو آروم نشون بده، گفت:
- شکیلا، گفتم که یه نفر سومی بود و غ...
با بالا اومدن دست شکیلا، سرمه حرفش رو قطع کرد. شکیلا نگاهش رو به من دوخت و نمی‌دونم چرا دست‌پاچه تر شدم؛ دلشوره بدی افتاده بود به جونم. نگاهم رو از چشم‌هاش دزدیدم و به پایین دامن بلندش که تا زیر زانو‌هاش میومد و حالت کلوشی داشت، دوختم. شبیه یونیفرم بود؛، چون دقیقا سرمه هم از همین دامن پاش بود. اون کلاه عجیب و بزرگ که حالت هرم شکلی که داشت، مهر تاییدی می‌شد به اینکه لباس فرم جادوگری بود که تن هر دوشون بود.
بی‌مقدمه گفت:
- سرمه یه لحظه صبر کن، چرا خود آندیا توضیح نمیده چه اتفاقی افتاد و چیشد که یهو شد نفر سوم.
جمله آخرش طعنه آمیز بود. چشم‌های مشکی نگران سرمه حالا من رو نشونه گرفته بود، ابروهای پر و تاج‌دارش رو خمیده کرد و لبش رو به دندون گرفت.
شکیلا با نگاه منتظر به دهن من چشم دوخته بود. نمی‌دونستم حتی باید بهش چی بگم.
دهنم رو مثل ماهی باز و بسته کردم، یهو یاد حرف سرمه افتادم و دقیقا عینش رو بازگو کردم:
- من هنوز حلقه جادوییم تشکیل نشده ولی تایید کردن که استعدادشو دارم.
 
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
و بعد با چشم‌های نگران به شکیلایی که منتظر بود بقیه حرفم رو بگم، نگاه کردم. خنده‌ی بلند سرمه، باعث شد من و شکیلا از جامون بپریم. سرمه مثل دیوونه‌ها خندید و گفت:
- پس برای همین تو آزمون اثبات جادو شرکت نکرده بودی؟
مثل اشخاص خنگ که اولین بار بود همچین چیز‌هایی رو می‌شنید، بهش نگاه کردم. فکر کنم باید حرفش رو تایید می‌کردم.
لبخند ضایعی زدم و گفت:
- آره
سرمه باز مثل دیوونه‌ها خندید و گفت:
- پس بگو چرا خیس آب شدی چون حلقه جادوییت تشکیل نشده بود.
ربط خیس شدنم به حلقه جادویی رو نمی‌تونستم درک کنم، ولی باز هم با همون لبخند مسخره گفتم:
- آره آره
سرمه سرش رو به نشانه تایید تکون داد و همچنان با همون خنده‌ی رو اعصابش گفت:
- خب حالا همه چی حل شد.
رو به شکیلا کرد و ادامه داد:
- من هم منتظر بودم بیدار شه ازش این سوالا رو بپرسم. دم ورود به کشتی از یه نگهبان شنیدم که داشت می‌گفت یه ورودی ویژه دارن که نام خانوادگی خیلی خاصی دریافت کرده ولی حلقه جادوییش هنوز فعال نشده. فکر نمی‌کردم ایرانی باشه ولی بعد از خیس شدنش و شوکی که بهش وارد شد شک کردم همین باشه و الانم مطمئن شدم.
شکیلا که انگار کامل قانع نشده بود و به مسخره بازی‌های سرمه نگاه می‌کرد، گفت: خب حالا چرا مثل روانیا رفتار می‌کنی بدون خنده نمی‌تونستی این چیزا رو بگی؟ خنده هات واقعا رو مخه.
با حرفش کاملا موافق بودم. سرمه باز همون‌طوری خندید و گفت:
- آه راست میگی ولی دست خودم نیست، یک موضوع برام جالب به نظر بیاد اینطوری میشم.
شکیلا سرش رو به نشانه نا‌امیدی به چپ و راست تکون داد و بعد رو به من کرد و گفت:
- خب آندیا این نام خانوادگیت چیه که به خاطرش قبول کردن قبل از ظاهر شدن حلقه جادوییت، بیارنت اینجا؟
فکر کنم باید اسمی که سرمه قبل از ورود شکیلا به من گفته بود، رو می‌گفتم.
- اسم من آندیا ساب...
صبر کن ببینم...سرمه چی گفته بود؟ نام خانوادگیم چی بود؟
با استرس به چشم‌های سرمه نگاه کردم، چشم‌هاش ترس رو داشت داد می‌زد. شکیلا مشکوک بهم نگاه کرد و گفت:
- آندیا ساب چی؟
با تته پته گفتم:
- آم خب اسم من...آندیا...چیز
چرا باید تو همچین موقعیتی یادم بره آخه فامیلی جعلیم چی بود!
چشم‌هام رو به لب‌های سرمه دوختم که داشت سعی می‌کرد زیر لب بهم بگه. تمام تمرکزم رو گذاشتم روی لب‌خوانی.
شکیلا که شکش داشت بیشتر می‌شد، با لحنی شکاک‌تر گفت:
- خب بگو دیگه، آندیا ساب چی؟
لب‌خوانی واقعا سخت بود.
- آم من آندیا سابدین چری...
سرمه چشم‌هاش رو گرد کرد و سرش رو به معنای نفی به طرفین تکون داد و سعی کرد بهتر فامیلیم رو بهم برسونه‌.
- آندیا سابدین چری؟
بلند و ناخوداگاه گفتم:
- نه
شکیلا کنجکاوانه گفت:
- پس چی؟
- آندیا سابدین هری
سرمه دو دستش رو به معنی نه تکون داد و تقریبا داشت خودش رو می‌کشت تا بهم بفهمونه دقیقا فامیلیم چیه.
شکیلا خواست یه چیزی بگه، من بلند‌تر گفتم:
- نه!
شکیلا که حالا عصبی شده بود گفت:
- پس چی؟
پر استرس گفتم:
- آندیا سابرین مری
شکیلا صداش رو بلند کرد و گفت:
- الان مطمئنی دیگه این همون فامیلیته یا باز اشتباه گفتی؟
من و سرمه همزمان بلند گفتیم: "آره"
 
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
شکیلا هیچ تلاشی برای پنهان کردن شک و ظنش به ما، نمی‌کرد. موهای بلند و خرمایی که دورش رها شده بود رو، یک تکه‌اش رو به دستش گرفت و بازی کرد و در همان حالت گفت:
- تا حالا به این فکر کردید دوتاتونم شدیدا مشکوک رفتار می‌کنید؟
رو به سرمه کرد و با لحن گله‌مندی ادامه داد:
-خیلی تابلو دروغ می‌گید گاو نیستم که میفهمم آندیا همش به تو نگاه می‌کرد وقتی می‌خواست فامیلیشو بگه.
رنگ سرمه پرید و دستاش رو مشت کرد. آب گلوش رو قورت داد و گفت:
- نه اینطور نیست.
و بعد انگار که بهونه‌ای نمی‌تونست برای حرفش پیدا کنه، به کف زمین چوبی خیره شد. شکیلا پوف بلندی کشید و سعی کرد خیلی آروم و شمرده حرفش رو بزنه:
- ببین سرمه دقیق بگو این دختر کیه و چطوری اومد اینجا؟
سرمه سکوت کرد که باعث شد شکیلا با حالت پرخاشگری به سمت من بیاد و بگه:
- اصلا خودت چرا نمی‌گی دقیقا از کجا اومدی؟ میدونی اگه بفهمن یه غریبه اینجاست، باهات ممکنه چیکار کنند؟
و بعد که انگار می‌خواست خودش رو کنترل کنه، آروم‌تر ادامه داد:
- ببین آندیا بهم بگو از کجا اومدی. ممکنه بتونیم کمکت کنیم.
دست کمی از سرمه نداشتم؛ رنگم پریده بود و با تصور اینکه مقابل دو جادوگر وایستادم، همه چیز رو برام سخت‌تر می‌کرد. هنوز باورم نشده بود. شکیلا سرش رو پایین گرفت و ابرو‌های نازکش رو درهم کرد. باید صحبت می‌کردم تا می‌فهمیدم کجام و چطوری اینجام.
آب دهانم رو قورت دادم و گفتم:
- تو راه مدرسه بودم.
شکیلا و سرمه، خیلی تیز سرشون رو به سمتم چرخوندند و مشتاق به حرفم گوش دادند.
نگاهم به یونیفرم سرمه ثابت موند. یه لباس چهارخونه‌ی قرمز و مشکی.
- یه گرگ خیلی بزرگ افتاد دنبالم. به سمت جنگل دوییدم. وسط جنگل کنار یه کنده درخت افتادم و گرگه غیب شد ولی بعدش زمین از هم باز شد و افتادم داخلش.
پتوی ساده ولی ضخیمی که روم انداخته بودند رو برداشتم و به دور خودم پیچیدم که سرمه نزدیکم اومد و با گرفتن پتو و درست کردنش دورم، نشون داد که واقعا بهم اهمیت میده. دلیل این همه انسان دوستیش رو نمی‌فهمیدم. به هر حال سرد بود لباسامم نم داشت.
- انتظار داشتم بیفتم بین دو سنگ داخل زمین، ولی خب برعکس. داخل یه توده سبز رنگ کشیده شدم و بعدش افتادم تو دریا و یهو از این کشتی سر در آوردم.
سرمه سریع گفت:
- اون پرنده از کجا اومد پس؟
از داخل دهنم گونه‌م رو گاز گرفتم و چشمام رو بین شکیلا و سرمه گردوندم و ادامه دادم:
- خب من از اون توده سبز یهو سقوط کردم تو دریا. تو آسمون بودم یهو افتادم رو اون پرنده بدبخت و از ترس گرفتمش و ...
خنده‌ی نخودی شکیلا باعث شد ادامه حرفم رو بخورم.
سرمه ملیح خندید و گفت:
- بیچاره پرنده.
شکیلا کم‌کم شدت خنده‌اش زیاد‌تر شد و به خاطر رنگ پوست خیلی سفیدش، باعث شد سریع‌تر از مردم عادی از خنده قرمز شه.
سرمه لب پایینیش رو گزید تا بیشتر از این نخنده.
سرم رو تکونی دادم و گفتم: خب حالا میشه بگید دقیقا اینجا داره چه اتفاقی می‌افته و من چطوری اومدم اینجا؟
 
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
شکیلا وسط خنده‌اش، یهو قیافش جدی شد و تقریبا ترسیده به نظر رسید. سرمه هم نگران بود انگار. به هم‌دیگه نگاه کردند و بعد ترسیده و نگران به من نگاه کردند. قیافه‌هاشون ناخوداگاه من رو هم نگران می‌کرد.
سرمه پیش‌دستی کرد و رو به شکیلا گفت:
- به خاطر همین می‌خواستم از توام مخفیش کنم.
شکیلا به سرمه نزدیک‌تر شد و با لحن نسبتا خشنی گفت:
- اشتباهت همینجاست، اصلا نباید مسئولیتش رو گردن می‌گرفتی که کار به اینجا کشیده بشه و بعدشم بخوای از من مخفیش کنی. الان می‌خوای چیکار کنی؟ طرف حتی یه نمه استعدادم نداره الکی پرت شُده اینجا...
هر دوشون ساکت شدن و شکیلا با حالت پرسشگر و زمزمه مانندی ادامه داد:
- یهویی پرت شده اینجا؟
هردوشون با چشم‌های متعجب به هم نگاه کردند، انگار که یه چیزی فهمیده باشند، دوباره به من نگاه کردند.
سرمه سریع به سمتم هجوم آورد و جلوم، پایین تخت زانو زد. این حرکت یهوییش باعث شد کمی خودم رو عقب تر بکشم و مبهوت بهش نگاه کنم.
سرمه با تن صدای لرزونی گفت:
- گفتی دقیقا چطوری اومدی اینجا؟
شکیلا نزدیک شد و با لحن باور نکردنیی پی حرف سرمه رو گرفت:
- بعد اینکه گرگ افتاد دنبالت چطوری اومدی اینجا؟
با نگاه گیج و منگی به هر دوشون نگاه کردم و گفتم:
- خب کنار یه کنده درخت افتادم و بعد زمین از هم باز شد و افتادم اینجا.
شکیلا دقیقا جفتم نشست و صورتم رو بین دو دستش گرفت و تا حد امکان خودش رو به صورتم نزدیک کرد، جوری که کل زاویه دیدم فقط به عسلی چشم‌هاش ختم می‌شد. متعجب از این کارش سعی کردم خودم رو عقب بکشم ولی مانع شد. واقعا حرکت خوبی به نظر نمی‌رسید و اصلا عادی نبود. چرا داشت این کار رو می‌کرد. با صحبت کردنش به خودم اومدم
- ساعت چند بود تقریبا که این اتفاق افتاد.
اخم‌هام رو درهم کشیدم و گفتم:
- چرا اینجوری می‌کنی، برو عقب.
و بعد دستم رو به تخت سی*ن*ه‌اش چسبوندم و سعی کردم به عقب هلش بدم، ولی فایده نداشت. صدای سرمه از بغل گوشم بلند شد:
- این عادتشه باید جوابشو بدی تا ازت فاصله بگیره.
فکر کنم دستم انداختند، ولی برای خلاص شدن از این وضعیت باید جوابش رو بدم.
- فکر کنم طرفای ساعت ۷ و نیم بود.
دور شدن ناگهانی شکیلا، باعث تعجب بیشترم شد. جدا ازم فاصله گرفت. متعجب به سرمه نگاه کردم که کلا تو باغ نبود و مسخ شده به گوشه اتاق خیره بود و داشت فکر می‌کرد. نگاهم رو به شکیلا دوختم که اونم دست کمی از سرمه نداشت. از کنجکاوی داشتم می‌مردم‌، اینجا کجاست و چیشده که این‌ها اینجوری شدند؟
سرمه و شکیلا همزمان به هم نگاه کردند و با هیجان گفتند: دروازه مسندیا.
انگار که سوتی داده باشند، دستشون رو جلوی دهنشون گرفتند و به هم زل زدند.
با گیج و منگی گفتم:
- چی؟ دروازه مسندیا؟
هر دوشون یک‌هو به سمتم هجوم آوردند و دستشون رو جلوی دهنم گذاشتند. با این‌کارشون چشم‌هام بزرگ شد و ترسیده بهشون نگاه کردم.
 
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
سرمه پر استرس گفت:
- هرگز این کلمه رو تکرار نکن.
دست‌هاشون رو از روی دهنم کشیدند و من سریع پرسیدم:
- چرا؟
سرمه نگاهی به شکیلا کرد و گفت: بهتره همه چیز رو بهش بگیم.
شکیلا هم شوکه بود و هم عصبی به نظر میومد:
- تو دردسر انداختی خودت رو بعد میگی بهتره بگیم؟ اصلا میفهمی گیر چی افتادی؟
سرمه اخم‌آلود گفت:
- من نمیدونستم حتی جادوعم نداره. فقط...
شکیلا فوق العاده عصبانی حرفش رو قطع کرد و گفت:
- فقط چی؟ به خاطر این مهربونی کاذبت آخرش هم خودت‌ رو به کشتن میدی هم بقیه رو.
و بعد با سرعت به سمت در حرکت کرد و قبل از رسیدن به در، با همون لحن خشنش گفت:
- این موضوع به من هیچ ربطی نداره، گیر افتادید اسم من رو جرعت کنید بیارید ببینید چیکارتون می‌کنم.
دقیقا پشت در ایستاد و سمت ما چرخید. رو به سرمه گفت:
- این شرایط هیچ دخلی به من نداره. دوست ندارم روز اول ورودم به این دنیا، ازش طرد شم پس سرمه، اگه گیر افتادی، اسم من رو هرگز وسط نیار، به جاش منم شتر دیدم ندیدم.
نگاه تیز و عصبیش رو برای بار آخر از روی من گذروند و منتظر نموند سرمه جوابش رو بده، در رو باز کرد و خارج شد و پشت سرش محکم به هم کوبید.
نگاه نا امید سرمه، به در دوخته شده بود. نفس پر از آهی کشید و به من نگاه کرد. از چشم‌هاش پشیمونی می‌بارید.
همه این اتفاقات هر لحظه برام غیر قابل باور‌تر می‌شد، ولی فعلا قابل هضم بود.
لب زدم:
- میشه بهم بگی چرا خطر داره و شکیلا این حرف‌ها رو گفت؟ مگه چیکار کردیم؟
سرمه کاملا نا امید اومد کنارم نشست و گفت:
- همه چیز رو از اول بهت می‌گم. پس خوب گوش کن و ...
حرفش رو خورد و چشم‌هاش رو محکم روی هم فشار داد.
- چیزی که می‌گم شاید برات غیرقابل باور باشه؛ جادو وجود داره، اونم نه فقط روی زمین، توی تمام کیهان وجود داره. موجودات دیگه‌ای غیر از انسان‌ها در سراسر کیهان وجود داره که ما زمینی‌ها بهشون می‌گیم آدم فضایی. و ادم فضایی‌ها هم جادو دارند.
با چشم‌هایی که از شدت هیجان و تعجب، تا ته باز شده بود، نگاهش می‌کردم. لبخند شل‌ و‌ ولی روی لب‌هام نقش بست. سرمه نفس عمیقی گرفت و گفت:
- با این اتفاق‌هایی که برات افتاده، فکر نکنم باور نکرده باشی.
سرم رو تند‌تند بالا پایین کردم و مشتاق منتظر موندم که ادامه حرفش رو بزنه. تک خنده‌ای کرد و گفت:
- انگار خیلی مشتاقی.
این‌بار لب‌هام رو از هم باز کردم و با صدای لرزان از هیجان، گفتم:
- آره.
چشم‌هاش رو از من گرفت و به پتویی که دورم بود، دوخت. پوست سفید و چشم‌ها و ابروهای سیاهش، نشان‌دهنده یک قیافه شرقی اصیل بود. لب‌هاش قلوا‌ی و کمی به سفیدی می‌زد. "قند خونش اومده بود پایین که انقدر لب‌های سرخش حالا به سفیدی می‌زد؟" تو فکر بود و چهره‌اش نگران شده بود.

با دوختن یهویی چشم‌هاش به چشم‌هام، جا خوردم و از دید زدنش دست برداشتم. لب‌هاش رو با زبونش تر کرد و گفت:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
و مکث کرد. کم‌کم دلهره به سراغم اومد.
منتظر به لب‌هاش چشم دوختم. لب‌هاش رو با زبونش تر کرد و گفت:
- نباید اینجا باشی آندیا! اگه بفهمن جادوگر نیستی ممکنه نفرین شی یا ...چمیدونم، خلاصه گرون برات تموم میشه.
چشم‌هاش رو محکم روی هم فشرد و نفسش رو محکم به بیرون فوت کرد، پشت بندش خیلی سریع گفت:
- ممکنه منی که جادوگر بودن تو رو ادعا کردم، هم بمیرم.
حس کردم یه چیزی تو وجودم لرزید. انگار قفل شده بودم. با من‌من گفتم:
- یعنی ممکنه من بمیرم؟...آخه..آخه الان چیکار کنم؟
انگار تازه متوجه عمق فاجعه شده بودم. من جایی بودم که بهش تعلق نداشتم!
چشم‌هام رو تا حد امکان گشاد کردم و گفتم:
- چطوری باید برگردم؟
لبش رو گزید و گفت:
- باید تا سال بعد صبر کن...
وسط حرفش پریدم و بلند ادامه دادم:
- سال بعد؟
سرمه با دو دستش جلوی دهنم رو گرفت و با چشم‌های گشادی بهم زل زد.
- داد نزن الان همه می‌فهمند.
با یاس و نا‌امیدی بهش چشم دوختم. آروم دست‌هاش رو از رو لب‌هاش کنار برد و خیلی جدی گفت:
- تا سال بعد، مجبوریم یه جوری پنهونت کنیم تا نه تو تکی خطر بیوفتی و نه من سرم بره.
دستی توی موهاش برد و از شدت کلافگی به همشون ریخت. چشم‌هاش رو بست و با انزجار ادامه داد:
- باید بگیم که استعداد جادوگری داری ولی هنوز پدیدار نشده. و یه چیز دیگه
توی صورتم تیز شد و گفت:
- نام خانوادگی تو سابرین‌مری هست. مخفف اسم دو جادوگر بزرگ توی تاریخ و همین باعث میشه در قبال این‌که هنوز قدرت جادوییت بیدار نشده، سکوت کنن وگرنه به اون آکادمی‌ای که ما می‌ریم تو رو راه نمی‌دن.
گیج به حرف‌هاش گوش می‌دادم و تایید می‌کردم. کم‌کم صدای سرمه برام ناواضح‌تر شد، به طوری که دیگه صداش رو نمی‌شنیدم و فقط لب‌هاش تکون می‌خورد. با گفتن کلمه آکادمی، مغزم شروع به خیال‌پردازی کرده بود. آکادمی‌ای که متعلق به جادوگران بود، مثل هاگوارتز. ولی من باید به جادوگر بودن تظاهر می‌کردم. یه جادوگر تقلبی!
با تکون خوردن دست سرمه، جلوی چشم‌هام به خودم اومدم. یه اخم ریز بین ابروهای پرپشتش نشونده بود و با لحن شاکی‌ای گفت:
- مگه با تو نیستم؟ چرا مثل دیوونه‌ها لبخند می‌زنی؟ کجای اعدام شدنمون خنده‌داره؟
خنده رو لبم خشک شد. اعدام؟، ضربان قلبم رو دور نوسان بود. یادم رفته بود اگر لو برم ممکنه من رو بکشند! علاوه بر خودم سرمه رو هم می‌کشتند.
سوالی که مغزم رو درگیر کرده بود رو پرسیدم:
- چرا بهم کمک کردی؟
مکثی کرد و توی چشم‌هام زوم کرد‌. آروم گفت:
- نمی‌دونم، یه حس غریزی بود... که بهت کمک کردم. یه احساسی بهم گفت که کمکت کنم. شبیه یه الهام یا... توهم؟
با قیافه متفکری به کف زمین خیره شد. انگار خودشم نمی‌دونست چرا کمکم کرده. سرم رو خاروندم و گفتم:
- به هر حال ممنونم سرمه. ممنون که کمکم می‌کنی. ولی الان چه‌طوری باید تا سال بعد صبر کنم. اصلا باید چیکار کنم؟
عمیق بهم نگاه کرد، بدون هیچ صحبتی فقط بهم چشم دوخت. مسخ شده گفت:
- با همون دلیل پدیدار نشدن قدرتت تظاهر می‌کنیم، بقیه‌اش رو خدا عالمه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
چشم‌هاش رو باریک کرد و دستش رو از روی دستم برداشت. با لحنی شکاک گفت:
- می‌تونی دقیق بهم توضیح بدی چیشد که اومدی اینجا؟
تا خواستم دهن باز کنم و همه چیز رو بهش بگم، یکهو سه تقه به در خورد و بعد صدای ظریف دختری از پشت در بلند شد؛
- می‌تونم بیام داخل؟
چشم‌های دختر مقابلم به یک‌باره بزرگ شد و دست من رو محکم چنگ انداخت، صورتش رو تا نزدیک‌ترین حد ممکن به صورتم نزدیک کرد و خیلی تند، تند، مضطرب و با صدایی که سعی می‌کرد خیلی آروم باشه، گفت:
- یادت باشه تو آندیا سابرین‌مری اهل ایرانی و حلقه جادوییت هنوز بیدار نشده ولی استعدادشو تایید کردن که داری.
معلوم بود استرس خیلی بهش هجوم آورده بود و مربوط به دختر پشت دری بود. چیزی از حرف‌هاش نفهمیده بودم، ولی من که آندیا سابرین‌مری نبودم! از من فاصله گرفت و با صدای بلند و رسایی گفت:
- بفرما ت...
باز شدن ناگهانی در بزرگ طلایی، و نمایان شدن چهره خندان دختری در چارچوب در، حرفش رو ناتمام گذاشت. لبخندی زد و به دختری که حالا در رو بسته بود و داشت به سمت ما میومد، گفت:
- خوبی شکیلا؟
و بعد به سمت من چرخید و ادامه داد:
- این آندیاعه، نفر سومی که از ایران اومده و قراره باهامون بره به ریکز.
اون هیجانی که داشتم، حالا فروکش شده بود و جاش رو به ترس و اضطراب داده بود. اون دختری که حالا فهمیده بودم همون شیکلایی هست که همراه این دختر جادوگر بودند، لبخندش رو خورد و چشم‌های عسلی رنگش رو بین من و دختر کناریم، حرکت داد. با شک گفت:
- ولی سُرمه، مگه فقط ما دوتا نبودیم؟ اصلا نشد باهات صحبت کنم بعد اتفاق این دختر
و با دست به من اشاره کرد و ادامه داد:
- از کل ایران ما دوتا بودیم که نام خانوادگی دریافت کردیم و بعد به اینجا اومدیم، نفر سومی درکار نبود.
فکر کنم اسم این دختر سُرمه بود که شکیلا، سرمه خطابش کرد. سرمه معلوم بود دست‌پاچه شده بود. قیافه منم که داد می‌زد " اینجا چه خبره". سرمه از جاش بلند شد و در حالی که سعی می‌کرد لبخند آرومی روی لب‌های قلوه‌ایش بنشونه و همه چیز رو آروم نشون بده، گفت:
- شکیلا، گفتم که یه نفر سومی بود و غ...
با بالا اومدن دست شکیلا، سرمه حرفش رو قطع کرد. شکیلا نگاهش رو به من دوخت و نمی‌دونم چرا دست‌پاچه تر شدم؛ دلشوره بدی افتاده بود به جونم. نگاهم رو از چشم‌هاش دزدیدم و به پایین دامن بلندش که تا زیر زانو‌هاش میومد و حالت کلوشی داشت، دوختم. شبیه یونیفرم بود؛، چون دقیقا سرمه هم از همین دامن پاش بود. اون کلاه عجیب و بزرگ که حالت هرم شکلی که داشت، مهر تاییدی می‌شد به اینکه لباس فرم جادوگری بود که تن هر دوشون بود.
بی‌مقدمه گفت:
- سرمه یه لحظه صبر کن، چرا خود آندیا توضیح نمیده چه اتفاقی افتاد و چیشد که یهو شد نفر سوم.
جمله آخرش طعنه آمیز بود. چشم‌های مشکی نگران سرمه حالا من رو نشونه گرفته بود، ابروهای پر و تاج‌دارش رو خمیده کرد و لبش رو به دندون گرفت.
شکیلا با نگاه منتظر به دهن من چشم دوخته بود. نمی‌دونستم حتی باید بهش چی بگم.
دهنم رو مثل ماهی باز و بسته کردم، یهو یاد حرف سرمه افتادم و دقیقا عینش رو بازگو کردم:
- من هنوز حلقه جادوییم تشکیل نشده ولی تایید کردن که استعدادشو دارم.
و بعد با چشم‌های نگران به شکیلایی که منتظر بود بقیه حرفم رو بگم، نگاه کردم. خنده‌ی بلند سرمه، باعث شد من و شکیلا از جامون بپریم. سرمه مثل دیوونه‌ها خندید و گفت:
- پس برای همین تو آزمون اثبات جادو شرکت نکرده بودی؟
مثل اشخاص خنگ که اولین بار بود همچین چیز‌هایی رو می‌شنید، بهش نگاه کردم. فکر کنم باید حرفش رو تایید می‌کردم.
لبخند ضایعی زدم و گفت:
- آره
سرمه باز مثل دیوونه‌ها خندید و گفت:
- پس بگو چرا خیس آب شدی چون حلقه جادوییت تشکیل نشده بود.
ربط خیس شدنم به حلقه جادویی رو نمی‌تونستم درک کنم، ولی باز هم با همون لبخند مسخره گفتم:
- آره آره
سرمه سرش رو به نشانه تایید تکون داد و همچنان با همون خنده‌ی رو اعصابش گفت:

- خب حالا همه چی حل شد.
 
موضوع نویسنده

آل۱۱

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Oct
42
152
مدال‌ها
2
رو به شکیلا کرد و ادامه داد:
- من هم منتظر بودم بیدار شه ازش این سوالا رو بپرسم. دم ورود به کشتی از یه نگهبان شنیدم که داشت می‌گفت یه ورودی ویژه دارن که نام خانوادگی خیلی خاصی دریافت کرده ولی حلقه جادوییش هنوز فعال نشده. فکر نمی‌کردم ایرانی باشه ولی بعد از خیس شدنش و شوکی که بهش وارد شد شک کردم همین باشه و الانم مطمئن شدم.
شکیلا که انگار کامل قانع نشده بود و به مسخره بازی‌های سرمه نگاه می‌کرد، گفت: خب حالا چرا مثل روانیا رفتار می‌کنی بدون خنده نمی‌تونستی این چیزا رو بگی؟ خنده هات واقعا رو مخه.
با حرفش کاملا موافق بودم. سرمه باز همون‌طوری خندید و گفت:
- آه راست میگی ولی دست خودم نیست، یک موضوع برام جالب به نظر بیاد اینطوری میشم.
شکیلا سرش رو به نشانه نا‌امیدی به چپ و راست تکون داد و بعد رو به من کرد و گفت:
- خب آندیا این نام خانوادگیت چیه که به خاطرش قبول کردن قبل از ظاهر شدن حلقه جادوییت، بیارنت اینجا؟
فکر کنم باید اسمی که سرمه قبل از ورود شکیلا به من گفته بود، رو می‌گفتم.
- اسم من آندیا ساب...
صبر کن ببینم...سرمه چی گفته بود؟ نام خانوادگیم چی بود؟
با استرس به چشم‌های سرمه نگاه کردم، چشم‌هاش ترس رو داشت داد می‌زد. شکیلا مشکوک بهم نگاه کرد و گفت:
- آندیا ساب چی؟
با تته پته گفتم:
- آم خب اسم من...آندیا...چیز
چرا باید تو همچین موقعیتی یادم بره آخه فامیلی جعلیم چی بود!
چشم‌هام رو به لب‌های سرمه دوختم که داشت سعی می‌کرد زیر لب بهم بگه. تمام تمرکزم رو گذاشتم روی لب‌خوانی.
شکیلا که شکش داشت بیشتر می‌شد، با لحنی شکاک‌تر گفت:
- خب بگو دیگه، آندیا ساب چی؟
لب‌خوانی واقعا سخت بود.
- آم من آندیا سابدین چری...
سرمه چشم‌هاش رو گرد کرد و سرش رو به معنای نفی به طرفین تکون داد و سعی کرد بهتر فامیلیم رو بهم برسونه‌.
- آندیا سابدین چری؟
بلند و ناخوداگاه گفتم:
- نه
شکیلا کنجکاوانه گفت:
- پس چی؟
- آندیا سابدین هری
سرمه دو دستش رو به معنی نه تکون داد و تقریبا داشت خودش رو می‌کشت تا بهم بفهمونه دقیقا فامیلیم چیه.
شکیلا خواست یه چیزی بگه، من بلند‌تر گفتم:
- نه!
شکیلا که حالا عصبی شده بود گفت:
- پس چی؟
پر استرس گفتم:
- آندیا سابرین مری
شکیلا صداش رو بلند کرد و گفت:
- الان مطمئنی دیگه این همون فامیلیته یا باز اشتباه گفتی؟
من و سرمه همزمان بلند گفتیم: "آره"
شکیلا هیچ تلاشی برای پنهان کردن شک و ذنش به ما، نمی‌کرد. موهای بلند و خرمایی که دورش رها شده بود رو، یک تکه‌اش رو به دستش گرفت و بازی کرد و در همان حالت گفت:
- تا حالا به این فکر کردید دوتاتونم شدیدا مشکوک رفتار می‌کنید؟
رو به سرمه کرد و با لحن گله‌مندی ادامه داد:
-خیلی تابلو دروغ می‌گید گاو نیستم که میفهمم آندیا همش به تو نگاه می‌کرد وقتی می‌خواست فامیلیشو بگه.
رنگ سرمه پرید و دستاش رو مشت کرد. آب گلوش رو قورت داد و گفت:
- نه اینطور نیست.
و بعد انگار که بهونه‌ای نمی‌تونست برای حرفش پیدا کنه، به کف زمین چوبی خیره شد. شکیلا پوف بلندی کشید و سعی کرد خیلی آروم و شمرده حرفش رو بزنه:
- ببین سرمه دقیق بگو این دختر کیه و چطوری اومد اینجا؟
سرمه سکوت کرد که باعث شد شکیلا با حالت پرخاشگری به سمت من بیاد و بگه:
- اصلا خودت چرا نمی‌گی دقیقا از کجا اومدی؟ میدونی اگه بفهمن یه غریبه اینجاست، باهات ممکنه چیکار کنند؟
و بعد که انگار می‌خواست خودش رو کنترل کنه، آروم‌تر ادامه داد:
- ببین آندیا بهم بگو از کجا اومدی. ممکنه بتونیم کمکت کنیم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین