- Oct
- 42
- 152
- مدالها
- 2
چشمهاش رو باریک کرد و دستش رو از روی دستم برداشت. با لحنی شکاک گفت:
- میتونی دقیق بهم توضیح بدی چیشد که اومدی اینجا؟
تا خواستم دهن باز کنم و همه چیز رو بهش بگم، یکهو سه تقه به در خورد و بعد صدای ظریف دختری از پشت در بلند شد؛
- میتونم بیام داخل؟
چشمهای دختر مقابلم به یکباره بزرگ شد و دست من رو محکم چنگ انداخت، صورتش رو تا نزدیکترین حد ممکن به صورتم نزدیک کرد و خیلی تند، تند، مضطرب و با صدایی که سعی میکرد خیلی آروم باشه، گفت:
- یادت باشه تو آندیا سابرینمری اهل ایرانی و حلقه جادوییت هنوز بیدار نشده ولی استعدادشو تایید کردن که داری.
معلوم بود استرس خیلی بهش هجوم آورده بود و مربوط به دختر پشت دری بود. چیزی از حرفهاش نفهمیده بودم، ولی من که آندیا سابرینمری نبودم! از من فاصله گرفت و با صدای بلند و رسایی گفت:
- بفرما ت...
باز شدن ناگهانی در بزرگ طلایی، و نمایان شدن چهره خندان دختری در چارچوب در، حرفش رو ناتمام گذاشت. لبخندی زد و به دختری که حالا در رو بسته بود و داشت به سمت ما میومد، گفت:
- خوبی شکیلا؟
و بعد به سمت من چرخید و ادامه داد:
- این آندیاعه، نفر سومی که از ایران اومده و قراره باهامون بره به ریکز.
اون هیجانی که داشتم، حالا فروکش شده بود و جاش رو به ترس و اضطراب داده بود. اون دختری که حالا فهمیده بودم همون شیکلایی هست که همراه این دختر جادوگر بودند، لبخندش رو خورد و چشمهای عسلی رنگش رو بین من و دختر کناریم، حرکت داد. با شک گفت:
- ولی سُرمه، مگه فقط ما دوتا نبودیم؟ اصلا نشد باهات صحبت کنم بعد اتفاق این دختر
و با دست به من اشاره کرد و ادامه داد:
- از کل ایران ما دوتا بودیم که نام خانوادگی دریافت کردیم و بعد به اینجا اومدیم، نفر سومی درکار نبود.
فکر کنم اسم این دختر سُرمه بود که شکیلا، سرمه خطابش کرد. سرمه معلوم بود دستپاچه شده بود. قیافه منم که داد میزد " اینجا چه خبره". سرمه از جاش بلند شد و در حالی که سعی میکرد لبخند آرومی روی لبهای قلوهایش بنشونه و همه چیز رو آروم نشون بده، گفت:
- شکیلا، گفتم که یه نفر سومی بود و غ...
با بالا اومدن دست شکیلا، سرمه حرفش رو قطع کرد. شکیلا نگاهش رو به من دوخت و نمیدونم چرا دستپاچه تر شدم؛ دلشوره بدی افتاده بود به جونم. نگاهم رو از چشمهاش دزدیدم و به پایین دامن بلندش که تا زیر زانوهاش میومد و حالت کلوشی داشت، دوختم. شبیه یونیفرم بود؛، چون دقیقا سرمه هم از همین دامن پاش بود. اون کلاه عجیب و بزرگ که حالت هرم شکلی که داشت، مهر تاییدی میشد به اینکه لباس فرم جادوگری بود که تن هر دوشون بود.
بیمقدمه گفت:
- سرمه یه لحظه صبر کن، چرا خود آندیا توضیح نمیده چه اتفاقی افتاد و چیشد که یهو شد نفر سوم.
جمله آخرش طعنه آمیز بود. چشمهای مشکی نگران سرمه حالا من رو نشونه گرفته بود، ابروهای پر و تاجدارش رو خمیده کرد و لبش رو به دندون گرفت.
شکیلا با نگاه منتظر به دهن من چشم دوخته بود. نمیدونستم حتی باید بهش چی بگم.
دهنم رو مثل ماهی باز و بسته کردم، یهو یاد حرف سرمه افتادم و دقیقا عینش رو بازگو کردم:
- من هنوز حلقه جادوییم تشکیل نشده ولی تایید کردن که استعدادشو دارم.
- میتونی دقیق بهم توضیح بدی چیشد که اومدی اینجا؟
تا خواستم دهن باز کنم و همه چیز رو بهش بگم، یکهو سه تقه به در خورد و بعد صدای ظریف دختری از پشت در بلند شد؛
- میتونم بیام داخل؟
چشمهای دختر مقابلم به یکباره بزرگ شد و دست من رو محکم چنگ انداخت، صورتش رو تا نزدیکترین حد ممکن به صورتم نزدیک کرد و خیلی تند، تند، مضطرب و با صدایی که سعی میکرد خیلی آروم باشه، گفت:
- یادت باشه تو آندیا سابرینمری اهل ایرانی و حلقه جادوییت هنوز بیدار نشده ولی استعدادشو تایید کردن که داری.
معلوم بود استرس خیلی بهش هجوم آورده بود و مربوط به دختر پشت دری بود. چیزی از حرفهاش نفهمیده بودم، ولی من که آندیا سابرینمری نبودم! از من فاصله گرفت و با صدای بلند و رسایی گفت:
- بفرما ت...
باز شدن ناگهانی در بزرگ طلایی، و نمایان شدن چهره خندان دختری در چارچوب در، حرفش رو ناتمام گذاشت. لبخندی زد و به دختری که حالا در رو بسته بود و داشت به سمت ما میومد، گفت:
- خوبی شکیلا؟
و بعد به سمت من چرخید و ادامه داد:
- این آندیاعه، نفر سومی که از ایران اومده و قراره باهامون بره به ریکز.
اون هیجانی که داشتم، حالا فروکش شده بود و جاش رو به ترس و اضطراب داده بود. اون دختری که حالا فهمیده بودم همون شیکلایی هست که همراه این دختر جادوگر بودند، لبخندش رو خورد و چشمهای عسلی رنگش رو بین من و دختر کناریم، حرکت داد. با شک گفت:
- ولی سُرمه، مگه فقط ما دوتا نبودیم؟ اصلا نشد باهات صحبت کنم بعد اتفاق این دختر
و با دست به من اشاره کرد و ادامه داد:
- از کل ایران ما دوتا بودیم که نام خانوادگی دریافت کردیم و بعد به اینجا اومدیم، نفر سومی درکار نبود.
فکر کنم اسم این دختر سُرمه بود که شکیلا، سرمه خطابش کرد. سرمه معلوم بود دستپاچه شده بود. قیافه منم که داد میزد " اینجا چه خبره". سرمه از جاش بلند شد و در حالی که سعی میکرد لبخند آرومی روی لبهای قلوهایش بنشونه و همه چیز رو آروم نشون بده، گفت:
- شکیلا، گفتم که یه نفر سومی بود و غ...
با بالا اومدن دست شکیلا، سرمه حرفش رو قطع کرد. شکیلا نگاهش رو به من دوخت و نمیدونم چرا دستپاچه تر شدم؛ دلشوره بدی افتاده بود به جونم. نگاهم رو از چشمهاش دزدیدم و به پایین دامن بلندش که تا زیر زانوهاش میومد و حالت کلوشی داشت، دوختم. شبیه یونیفرم بود؛، چون دقیقا سرمه هم از همین دامن پاش بود. اون کلاه عجیب و بزرگ که حالت هرم شکلی که داشت، مهر تاییدی میشد به اینکه لباس فرم جادوگری بود که تن هر دوشون بود.
بیمقدمه گفت:
- سرمه یه لحظه صبر کن، چرا خود آندیا توضیح نمیده چه اتفاقی افتاد و چیشد که یهو شد نفر سوم.
جمله آخرش طعنه آمیز بود. چشمهای مشکی نگران سرمه حالا من رو نشونه گرفته بود، ابروهای پر و تاجدارش رو خمیده کرد و لبش رو به دندون گرفت.
شکیلا با نگاه منتظر به دهن من چشم دوخته بود. نمیدونستم حتی باید بهش چی بگم.
دهنم رو مثل ماهی باز و بسته کردم، یهو یاد حرف سرمه افتادم و دقیقا عینش رو بازگو کردم:
- من هنوز حلقه جادوییم تشکیل نشده ولی تایید کردن که استعدادشو دارم.