- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
اون پا کردم و بالاخره دستش رو فشردم:
- باید قول بدی دیگه از این بازیها درنیاری... .
- قول شرف میدم. تازه خیلی چیزهای دیگه هم هست که باید بدونی.
مشتاق نگاهش کردم که خندید و گفت:
-اما الان وقتش نیس تو یک فرصت مناسب باهات تماس میگرم و خبرت میکنم. فردا رو استراحت کن و از پسفردا بیا شرکت. فعلاً هیچ بارگیری نداریم. برو به خودت استراحت بده. قهوهت هم که سرد شد بذار بگم یکی دیگه واست بیارن
- نه مرسی.خیلی خستم میرم خونه دیگه.
از جا بلند شدم. آراد هم به تکون دادن سرش اکتفا کرد و من بیهیج حرفی اونجا رو ترک کردم... .
میشد باهاش بیشتر به جدل بیوفتم و بحث کنم اما فایدهای نداشت. کار درست رو اونها انجام داده بودن و اگر دعوا میکردم، میونم رو باهاش بد میکردم فقط. باید سریع برم خونه و با عمو صحبت کنم قطعا منتظر منن. اما قبلش باید ماشینم رو ببرم کارواش. البته نه کارواش ساده یه کارواشی که کارکنانش از مامورهای پلیسن و فقط تایمهای خاصی رو اونجا کار میکنن بقیهی روزها کارکنهای معولی خودشون اونجا هستن، مثل الان که منتطرن من برم، در ظاهر مامورهای پلیس ماشین رو میشورن اما در اصل دارن چک میکنن ببین تو ماشین ردیاب و یا شنود و دوربین کار گذاشته شده یا نه... البته جوری که کسی نفهمه، با یک سری دستگاههای کوچولویی که توی لباسهاشون جاساز شده اینکار رو انجام میدن و وقتی مشتریهای خاصی دارن میدونن چیکار کنن.
تقریباً پونزده دقیقهای میگذشت که داشتن ماشین رو تمیز میکردن که یکی از اون دوتایی که داشتن رو ماشین من کار میکردن به سمتم امد.
- چی شد؟
- ستوان افخم همونطور که حدس زدین توی ماشین ردیاب و شنود کار گذاشته شده.
- اوکی
- پاکسازیش کنیم؟
- نه نیازی نیست ممنون... .
سوار ماشینم شدم و بانهایت سرعت به سمت خونه روندم به محض اینکه وارد ساختمون شدم اول رفتم خونهی خودم چون ممکن بود تو خونه هم شنود و یا دروبین کار گذاشته شده باشه که البته فهمیدن اون خیلی سخت نیس چون، همونطور که قبلاً گفتم اینجا یه ساختمان شخصیه که ساکنان توش همه از همکارهای خودم که تو اگاهی کار میکنن اما بدون هویت و اگه کسی وارد بشه نگهبان اطلاع میده. خیلی عادی قفل درو باز کردم و وارد شدم. شال و مانتوم رو از تنم دراوردم که زنگ خونه به صدا درامد، پس ظاهراً تو خونه ورود نکرده بود، درب رو که باز کردم با عمو روبهرو شدم... بیحرف همرو بغل کردیم... عمو پدرانه پیشونیم رو بوسید
- دلم واستون تنگ شده بود عموجونم.
- من بیشتر.
- کلی حرف دارم باهاتون.
عمو سرش رو تکون داد و گفت:
- منم عزیزم.
دستش رو پشت کمرم گذاشت و به داخل هدایتم کرد:
- بیا بریم.
کلیدهای خونم رو برداشتم، درب رو بستم و وارد واحد کناری شدیم که با متین رو به رو شدیم. به هم سلام کوتاهی دادیم که عمو گفت:
- من برم شماهم بیایین. عمو که رفت بیمعطلی پریدم تو بغ*ل متین و دستهای
- باید قول بدی دیگه از این بازیها درنیاری... .
- قول شرف میدم. تازه خیلی چیزهای دیگه هم هست که باید بدونی.
مشتاق نگاهش کردم که خندید و گفت:
-اما الان وقتش نیس تو یک فرصت مناسب باهات تماس میگرم و خبرت میکنم. فردا رو استراحت کن و از پسفردا بیا شرکت. فعلاً هیچ بارگیری نداریم. برو به خودت استراحت بده. قهوهت هم که سرد شد بذار بگم یکی دیگه واست بیارن
- نه مرسی.خیلی خستم میرم خونه دیگه.
از جا بلند شدم. آراد هم به تکون دادن سرش اکتفا کرد و من بیهیج حرفی اونجا رو ترک کردم... .
میشد باهاش بیشتر به جدل بیوفتم و بحث کنم اما فایدهای نداشت. کار درست رو اونها انجام داده بودن و اگر دعوا میکردم، میونم رو باهاش بد میکردم فقط. باید سریع برم خونه و با عمو صحبت کنم قطعا منتظر منن. اما قبلش باید ماشینم رو ببرم کارواش. البته نه کارواش ساده یه کارواشی که کارکنانش از مامورهای پلیسن و فقط تایمهای خاصی رو اونجا کار میکنن بقیهی روزها کارکنهای معولی خودشون اونجا هستن، مثل الان که منتطرن من برم، در ظاهر مامورهای پلیس ماشین رو میشورن اما در اصل دارن چک میکنن ببین تو ماشین ردیاب و یا شنود و دوربین کار گذاشته شده یا نه... البته جوری که کسی نفهمه، با یک سری دستگاههای کوچولویی که توی لباسهاشون جاساز شده اینکار رو انجام میدن و وقتی مشتریهای خاصی دارن میدونن چیکار کنن.
تقریباً پونزده دقیقهای میگذشت که داشتن ماشین رو تمیز میکردن که یکی از اون دوتایی که داشتن رو ماشین من کار میکردن به سمتم امد.
- چی شد؟
- ستوان افخم همونطور که حدس زدین توی ماشین ردیاب و شنود کار گذاشته شده.
- اوکی
- پاکسازیش کنیم؟
- نه نیازی نیست ممنون... .
سوار ماشینم شدم و بانهایت سرعت به سمت خونه روندم به محض اینکه وارد ساختمون شدم اول رفتم خونهی خودم چون ممکن بود تو خونه هم شنود و یا دروبین کار گذاشته شده باشه که البته فهمیدن اون خیلی سخت نیس چون، همونطور که قبلاً گفتم اینجا یه ساختمان شخصیه که ساکنان توش همه از همکارهای خودم که تو اگاهی کار میکنن اما بدون هویت و اگه کسی وارد بشه نگهبان اطلاع میده. خیلی عادی قفل درو باز کردم و وارد شدم. شال و مانتوم رو از تنم دراوردم که زنگ خونه به صدا درامد، پس ظاهراً تو خونه ورود نکرده بود، درب رو که باز کردم با عمو روبهرو شدم... بیحرف همرو بغل کردیم... عمو پدرانه پیشونیم رو بوسید
- دلم واستون تنگ شده بود عموجونم.
- من بیشتر.
- کلی حرف دارم باهاتون.
عمو سرش رو تکون داد و گفت:
- منم عزیزم.
دستش رو پشت کمرم گذاشت و به داخل هدایتم کرد:
- بیا بریم.
کلیدهای خونم رو برداشتم، درب رو بستم و وارد واحد کناری شدیم که با متین رو به رو شدیم. به هم سلام کوتاهی دادیم که عمو گفت:
- من برم شماهم بیایین. عمو که رفت بیمعطلی پریدم تو بغ*ل متین و دستهای
آخرین ویرایش توسط مدیر: