پردیس:بچهها اینجا چهقدر قشنگه!
امیرعلی حرفش را تایید کرد. دنیا دستی به مقنعهش کشید، امیرعلی با صدای بمش پردیس و دنیا را صدا زد.
امیرعلی: پردیس، دنیا بیاید دوربین آماده شده.
پردیس: الان مییایم.
نزدیکهای شب بود، ساعت بیست و ده دقیقه دوربین را جلو گرفت و با دستانش تنظیم کرد.
امیرعلی: شروع کنید.
پردیس شروع به گفتن کرد.
پردیس: سلام بینندگان عزیز شبکه ... ما الان در یکی از جاذبههای گردشگریِ زیبا و عجیب ایران هستیم؛ دریاچه زیبا و مرموز، دریاچه تخت سلیمان در آذربایجانغربی.
دنیا: میگن صدها نفر به این دریاچه مرموز رفتن ولی هیچوقت برنگشتن که هیچ، هیچوقت جسدشون هم پیدا نشده و به خشکی نرسیده!
پردیس و دنیا خوشحال از اینکه اینبار گزارش گردشگریشان خراب نشده، پردیس لبخندی بزرگ زد و ادامه داد.
پردیس: گنجی در این دریاچه هست که باستانی و ارزشمنده ولی طبق گزارشات ما اصلاً و ابداً توصیه نمیشه به این دریاچه برید، محلیها تایید کردند که خیلیها به این دریاچه رفته ولی هیچوقت باز نگشتهاند.
دنیا: این هم گزارش جدید شبکه ... امیدوارم لذت برده باشید.
پردیس: پردیس عالمی، امیرعلی و دنیا عبادی؛ جاذبه گردشگریِ آذربایجانغربی.
دوربین که قطع شد، امیرعلی رو زمین نشست و سیبی سرخ را برداشت و گاز زد، دنیا کنار امیرعلی برادرش نشست و سیب را از دستش قاپید. پردیس خشکش زد، با وحشت جیغ بلندی کشید.
پردیس: دنیا، امیرعلی.
دنیا و امیرعلی با دو سمت پردیس رفتند، پردیس حالت وحشتزدگی یقه امیرعلی را چنگ زد.
پردیس: من دیدمش اون هنوزم دنباله میکنه خیلی ترسناکه، از چشمهاش خون میاد لبخندهای وحشتناکی میزنه، سیاهِ رنگ پوستش سیاهِ عین سایه دنبالم میکنه.
دنیا چشمهایش را ترسیده چرخاند و باز همان موجود را دید، آن هم جیغ بلندی زد. امیرعلی تازه نگاهش به سمتی که پردیس گفت رفت، تازه آن را دیده بود، داشت به طرفشان میآمد. خشکشان زده بود، دوربین و سبد را برداشتند و داخل ماشین نشستند، صدای ناخنهای قرمز آن موجود روی کاپوت را شنیدند. دنیا و پردیس جیغ میکشیدند، امیرعلی پایش را محکم روی گاز گذاشت و تا توانست از آنجا دور شد. پردیس وقتی خیابان را دید جیغ زد.
پردیس: بپیچ تو خیابون میره سمت جاده اصلی بدو زود باش حداقل به یک ده کورهای برسیم.
امیرعلی داخل خیابان پیچید. دستهای از موجودات شناور با لباسهای پاره و زرد رنگ با چشمانی قرمز و پارهگی درشت روی دست و پایشان دنبالشان میآمدند. صدای داد امیرعلی و جیغ پردیس و دنیا سکوت خیابان را میشکست. خیلی وقت بود که دنبالشان میآمدند، خیلی نزدیک شدند ولی ناگهان... .