- Jan
- 130
- 245
- مدالها
- 2
بعد از مدتها آنلاین شدن حسِ خوبی داشت برام! : )
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!منظور عشق واقعی بود نه دلبستگی هایی که اسمشو عشق گزاشتن.بنده خدا نمیدونست، عشق، استارتش با از بین بردن آرامشه...
منظور عشق واقعی بود نه دلبستگی هایی که اسمشو عشق گزاشتن.
ولی حرفت کلا درسته
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...
بله کاملاً درستهاگه از یه دیدگاه دیگه بهش نگاه کنیم و عشق رو از جنبههای گستردهتر ببینیم، نه صرفا علاقهی قلبی بین دو شخص!
بلکه میتونه عشق به انجام یه کار یا فعالیتی و انجام اون به نحو احسن، حتی عشق ورزیدن به خودت باشه.
به این معنا که عشق میتونه بهعنوان یک محرک عمل کنه در پیشبرد علایق و اهدافمون و در نهایت آرامش رو نصیبمون کنه.
و بهنظرم نمیشه گفت این جملهی ویکتور هوگو غلطه...
عشق به فعالیت یا ایده، وقتی عشق واقعیهاگه از یه دیدگاه دیگه بهش نگاه کنیم و عشق رو از جنبههای گستردهتر ببینیم، نه صرفا علاقهی قلبی بین دو شخص!
بلکه میتونه عشق به انجام یه کار یا فعالیتی و انجام اون به نحو احسن، حتی عشق ورزیدن به خودت باشه.
به این معنا که عشق میتونه بهعنوان یک محرک عمل کنه در پیشبرد علایق و اهدافمون و در نهایت آرامش رو نصیبمون کنه.
و بهنظرم نمیشه گفت این جملهی ویکتور هوگو غلطه...
خب این متن عالی بود منظوره منم همین بود،مختصر گفتم شما بازش کردی حق مطلب ادا شد.عشق به فعالیت یا ایده، وقتی عشق واقعیه
یعنی دیگه دنبال لذت لحظهای از اون کار نیستی،
بلکه خودتو خرجش میکنی؛
وقت، خواب، آسایش، حتی گاهی روابطتو قربانی میکنی…
نه بهخاطر شهرت یا سود،
بلکه چون احساس میکنی بیاون، «تو» ناقصی.
ونگوگ: عاشقانه نقاشی میکشید، ولی در فقر و جنون مُرد.
تسلا: از ثروت و شهرت گذشت، برای ایدههای آزادسازی انرژی.
مولوی: از خودش گذشت، تا در شعلهی شمس، آتشی از معنا خلق کنه.
عشق به کار یا فعالیت، اگه با گذشتن از خود همراه نباشه، فقط علاقهست.
ولی وقتی منِ محدود رو کنار میذاری،
و اجازه میدی خودت در مسیر اون ایده یا کار «محو» شی،
اونوقته که این عشق هم به همون شدتِ عشق انسانی یا الهی میرسه...
و همونقدر هم بیقرار و پرفشار میشه.
گذشتن از خود، شرط ورود به دنیای عشقه،
چه معشوق انسانی باشه، چه الهی، چه هنری، چه حتی رؤیایی که فقط تو میفهمیش.
بله کاملاً درسته
اشتباه آدمها اینجاست که عشق رو فقط در حس ورابطه ی دوطرفه دو جنس مخالف محدود میکنند.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک