با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!+ یه آرزوی قشنگ بکن!
ـ مامان همیشه حالش خوب باشه... .
خودم به این جملهای که میگم زیاد اعتماد ندارم ولیجنگهمدیدیمولیپسریکبشهبهشاعتمادکرد؟هرگز.
درسته اما حتی قشنگترین حضور، وقتی بیاعتمادی باشه، مثل نوریه پشت پردهی ضخیم هست، ولی نمیتابه.آدم مناسب هم اگه بیاد، بیاعتمادی نمیذاره ببینیش، لمسش کنی، یا باورش کنی.خودم به این جملهای که میگم زیاد اعتماد ندارم ولی
میاد یکی دقیقا با اخلاقیات خودمون
به قول مامانم یه روزی میاد و زبونت هر چقدر که بخواد بگه نه نمیتونه...
امیدواری یروز یه دختری بیاد که بهش اعتماد کرد... ولی بعید می دونم حتی بعد جنگ.
اول از همه باید بدونیم که بیاعتمادی و خ*یانت حالا دیگه دختر و پسر نمیشناسه دل شکستگی و شکست عشقی هم همینطور، ولی لازم نیست به آدمها اعتماد کنیم میتونیم به خدایی اعتماد کنیم که صلاح همهمون رو بهتر از هر کسی میدونه.درسته اما حتی قشنگترین حضور، وقتی بیاعتمادی باشه، مثل نوریه پشت پردهی ضخیم هست، ولی نمیتابه.آدم مناسب هم اگه بیاد، بیاعتمادی نمیذاره ببینیش، لمسش کنی، یا باورش کنی.
امیدوارم اون روزی که میگی بیاد برامون
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک