- Jun
- 539
- 5,372
- مدالها
- 2
به تو اعتماد داشتم، آنقدر که وقتی قلبم را تقدیمت کردم و فشنگی پر از گلوله را به دستت دادم، میدانستم که شلیک نمیکنی، حدسم درست بود شلیک نکردی، دست پیش میگرفتی پس نیوفتی اما قشنگ پر، قربانی در مسلخ، دستور دادی« تیر بارانش کنید.»
- رمان پیوند یادها
- رمان پیوند یادها