جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حزین لاهیجی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حزین لاهیجی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,083 بازدید, 41 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حزین لاهیجی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
*در این تاپیک مجموعه اشعار حزین لاهیجی قرار می‌گیرد
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ای وای بر اسیری، کز یاد رفـته باشد
در دام مانده باشد صـیاد رفته باشد!

آه از دمی که تنها، با داغِ او چو لاله...
در خون نشسته باشم، چون بـاد رفته باشد

امشب صدای تیشـه از بیسـتون نیامد
شاید به خوابِ شیرین، فرهـاد رفته باشد

خونش به تیغِ حسرت یا رب حـلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آهِ دردناکی سـازم خبر دلت را
وقتی که کوهِ صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گردِ دام زلفـت؟
با صد امـیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان، دامن کشان گذشتی
گو مشتِ خاک ما هم، بر باد رفته باشد!

پرشور از "حزین" است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
تو اگر به شعله شویی خطِ سرنوشت‌، ما را
نشود سترده هرگز غمت از سرشت، ما را

چه کنم اگر نه چون نی همه راه ناله پویم؟
که جهان به شادمانی نفسی نَهِشت ما را

به هزار داغ حسرت چه کنم؟ چرا نسوزم؟
که پیِ فتیله گردون رگ و ریشه رِشت ما را

چه کرم؟ کدام منّت ز خرابه‌ی جهانم؟
که به زیرِ سر شبی هم نگذاشت خشت، ما را

به ره از دل پرآتش همه شب چراغ دارم
که دهد نسیم کوی‌ات خبر از بهشت ما را

نه به نخل طور دارم نه به سدره التفاتی
که ازین میانه دهقان به کنار کِشت ما را

نبوَد حزین! از آنم به زلال خضر ذوقی
که برات عمر باقی به قدح نوشت مارا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
فروزان کن ز رخ کاشانه‌ای چند
بسوزان، شمعِ من! پروانه‌ای چند

فغانم گوش کن امشب، که فردا
ز من خواهی شنید افسانه‌ای چند

خماری نیست خونِ عاشقان را
سرت گردم، بکش پیمانه‌ای چند

به هر دفتر ز کلکِ آتش‌آلود
زما ماندست آتشخانه‌ای چند

حزین! از فوت فرصت با صد افسوس
کشیدم آه بی‌تابانه‌ای چند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد
پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد

دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد
در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد

کار سپند دل را انداختم به آتش
جز عشق، مشکل ما مشکل گشا ندارد

غوغای کفر و اسلام در دین عارفان نیست
خلوت سرای وحدت، ما و شما ندارد

خون مرا بحل کرد آن چشم نامسلمان
جوری چنین، فرنگی، هرگز روا ندارد

تا صبح سی*ن*ه از ما، درپیرهن نهفتی
خاطر نمی گشاید، محفل صفا ندارد

دوش از برم چو رفتی، آگه نگشتم، آری
عمریّ و رفتن تو، آواز پا ندارد

ای من خراب طورت، تعمیر دل نکردی
کاخ محبّت تو هرگز بنا ندارد

یکتاست در رسایی، قامت قیامت من
شوخ است مصرع سرو، امّا ادا ندارد

ای دل درین سر کو، پاس ادب ضرور است
از ناله لب فرو بند اینجا هوا ندارد

تمثال زشت و زیبا یک خامه می شناسد
نقش کنشت و کعبه جز یک خدا ندارد

پایان نمی پذیرد، شور حزین سرمست
حُسن ابتدا ندارد، عشق انتها ندارد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟
این قصه دراز است به یاران چه نویسیم؟

حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم
شد نام فراموش، به پایان چه نویسیم؟

مضمون چو بود شوخ، دل سنگ خراشد
ما شرح جگر کاوی مژگان چه نویسیم؟

صد نامه نوشتیم و نخواندیم جوابی
ای عهد فراموش، ز پیمان چه نویسیم؟

خواهیم به نامت نظر غیر نیفتد
از رشک ندانیم به عنوان چه نویسیم؟

ما مشق جنون کردهٔ این دامن دشتیم
از ابجد طفلانهٔ یونان چه نویسیم؟

سامان سخن کو، دل ویران حزین را؟
بغداد خراب است به سلطان چه نویسیم؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
فریاد ناله، گر نخراشد درون ما
گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما

جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم
چون آب، بی دریغ روان است خون ما

باید ز عشق جلوهٔ برق کرشمه ای
از سوز سی*ن*ه پخته نگردد جنون ما

مفت من است عشق، اگر رایگان بود
ای دل چه می کنی سخن از چند و چون ما؟

روز وصال یار، بود عید عاشقان
سال نو است و گرد تو گشتن، شگون ما

ای عشق تیشه بر سر افسردگان مزن
خوابیده چون شرر، به دل سنگ خون ما

بودیم دوش، گوش بر آواز دل حزین
دارد نوای یا صنمی، ارغنون ما
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
سپاه فتنه با آن چشم جلاد است می دانم
نگاهش را تغافل خواب صیاد است می دانم

ز تیر غمزه سندان شکاف او خطر دارد
به سختی گر دل آیینه فولاد است می دانم

نمی دانم کجا وحشی نگاهم می کند جولان
دل رم دیده من وحشت آباد است می دانم

نمی دانم چه شد بانگ درای محمل لیلی
دل صد چاک من لبریز فریاد است می دانم

به خونم دامن پاک نگه را گر نیالودی
ز قتلم غمزه نامهربان شاد است می دانم

نگاه بسملم مضمون حیرت را تو می دانی
مرا مطلب فراموش و تو را یاد است می دانم

چه سود احوال دل چون شمع گفتن با تو بی پروا
که در گوشت حدیث سوختن باد است می دانم

کجا سرپنجه من شانه زلف تو خواهد شد
که این دولت نصیب بخت شمشاد است می دانم

رقم زد عشق شیرین کار نقش بیستون از دل
خراش ناخنی سرمشق فرهاد است می دانم

کمال حسن بی باکی گل عشق است سربازی
لبالب جوی شیر از خون فرهاد است می دانم

علاج تنگى دل عشق آتش دست می داند
مزن بیهوده بال این بیضه فولاد است می دانم

نمی ‎دانم که تعلیم ازکدام آتش نفس دارد
به هر فنی که خواهی عشق استاد است می دانم

دو روزی شد که با دل بسته ای عهد وفا اما
بنای عشق و حسنت دیر بنیاد است می دانم

حزین آسان گرفتم می شود ربط سخن حاصل
قبول خاطر دلها خداداد است می دانم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی
یکی تو دشمن جانیّ و روزگار یکی

به خون من دو زبردست، هم زبان شده اند
نگاه مسـ*ـت یکی، چشم میگسار یکی

دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست
کمند طره یکی، زلف تابدار یکی

یکی، دو کرده غمم را فریب وعدهٔ تو
بلای هجر یکی، درد انتظار یکی

نه در دلی و نه در دیدهٔ خراب مرا
ازین دو خانه، نیامد تو را به کار یکی

نیم به هجر تو تنها، دو همنشین دارم
دل شکسته یکی، جان بی قرار یکی

به عندلیب چمن نوبت فغان نرسد
حدیث جورت اگر گویم، از هزار یکی

کنون دو سلسله جنبان بود جنون مرا
خط عبیر شمیمت یکی، بهار یکی

خدنگ های تغافل خطا نمی گردد
ز شست غمزه ات، ای نازنین سوار، یکی

گدا و شاه به تنهایی از جهان رفتند
درین دیار، به یاری نشد دچار، یکی

به دهر، الفت و انصاف نیست یاران را
یکی حریف نشاط است و سوگوار، یکی

زگرد حادثه میدان روزگار پر است
خدا کند که برآید ازین غبار، یکی

ز بزم وصل، حزین این قدر خبر دارم
که بیخودانه، سرم داشت درکنار، یکی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
آن شنیدم که شاعری بدگو
نامِ من می بَرَد بدونِ وضو

هرکجا هست بحث و انجمنی
ناسزا می دهد به همچو منی!

شعر گفتیم و ناسزا داده است
شعر، طوفان و ناسزا باد است!

خودْ ز طوفانِ نوح رفته بسی
بیخبر نیست این زمان مگسی!

باد اما کجا به یاد آمد؟!
ک.س نگوید که دوشْ باد آمد!
 
بالا پایین