جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین وصال پور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین وصال پور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,135 بازدید, 100 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین وصال پور
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
بیرون بزن از خانه
باران قشنگی دارد می بارد
هنوز میان خاک ها بویِ گِل جاری است
هنوز آسمان بی منت هوای مارا دارد...
ببین چگونه لاله قرمز
صورت زمین را
با سیلی سرخ نگه داشته است ...
ببین هنوز پرنده ها از پرواز می گویند
و بادها ملایمانه با درختان
آغوش می گیرند ...
باران قشنگی دارد میبارد؛
و تو همچنان کنار من راه میروی
ولش کن ؛جغرافیای مکان را
و جبر نامعلوم زمان را
بگذار همین چند لحظه را
به عظمت عشق زندگی کنیم ...
و اما؛
یادمان باشد آخر این قدم ها
گِلهای کفش هایمان را نتکانیم
شاید ،شاید این آخرین باران باشد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
انتهای گریه را رفتم،نمی خندم دگر
پاره شد ریسمان احساسم نمی بندم دگر

من که سرمای نگاهت را به خود آغشته ام
از تب و غوغای چشمانت حذر کردم دگر

هفت خان عشق را تا وصل تو رفتم ولی
غیر تنهایی به آغوشی نپیوندم دگر ...


رفتم از دریای آغوشت به کوچ خستگی
حبس را از دوش من بردار که دل کندم دگر

با من از روزهای سبز زندگی حرفی نزن
ای نسیم دلگشا دیرآمدی ، زردم دگر

درد را بادرد میخواهی که تسکینش کنی؟
دور شو جانا که من آغشته ی دردم دگر...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
دریای چشمانت عجب دنیای زیباییست
با تو جهنم هم برایم جای زیباییست!

هرشب خیالاتم برای بودن با تو
خودرا به رویامیزنند،رویای زیباییست

لب تر کنی جام شکر در آب می غلتد
لبهای شیرنت عجب حلوای زیباییست

هر مژه ی چشمان تو صد جلد قانون است
هر تار از موهای تو فتوایِ زیباییست!

بیهوده می گردد قلم در وصف معناها
وقتی نگاهت بهترین معنایِ زیباییست

تشبیه تو بر تو فقط امکان می یابد
اینگونه می گویم تو را ،زیبایِ زیباییست!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
دلداده فراوان ولی هم نفسی نیست
جز همهمه ی کوچ دراینجا جرسی نیست

در کنج قفس ناله نکن مرغک بی بال
فریاد بسی هست ولی داد رسی نیست ...

ای آنکه مرا بردی از یاد خبرت هست
اندر دل من غیر وصالت هوسی نیست

جز گل طلب عشق و لطافت نکن ای دوست
کاین ناز و محبت بَرِ هر خار و خسی نیست

تا چند پریدن چو کبوتر لب هر بام...
بیهوده نگرد عشق در آغوش کسی نیست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
این حوالی همه هستند و درونم خالیست


بی تو متروکه ترین جای جهان است دلم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
کی این حال و پریشانی به علت می رسد ؟
کی چشم من به چشمانت به صحت می رسد؟

ما فریب ظاهر خورشید را خوردیم و بس
آخرش این روشنی هم تا به ظلمت می رسد!

بس دروغ است این زبان چرب و نرم آدمی!
هرچقدر از عشق می گوید به شهوت می رسد !

گفت تا کی زندگانی با تو می آید به ره؟
گفتمش تا وقت پیری هست ؟فرصت می رسد؟

این همه شکرت کردیم پس خدا با ما بگو
کی دری از سمت حکمت ها به رحمت می رسد؟

بخت هرکس سوی اقیانوس لذت ها دوید
سهم من اما به دریاهای حسرت می رسد !

من ازاین زندان بگریزم کجا باید روم؟
هرکجا هم میرود پایم به غربت می رسد !
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
باز چشمم به نگاه تو گرفتار آمد
آه تنها به دلم ،غصه سزاوار آمد !

باز از پیله ی تنهایی خود دورشدم
چون حبابی که غریبانه به نیزار آمد

یادت انگار خداوند و رگ گردن من
بسته ام هرچه در اما به دیوار آمد!

دلم از خانه امنم برون گشت ولی
به تمنای خودش رفت و به اصرار آمد

جمع کن نعش مرا ، در وسط مردم شهر
پای کوبان به تو می رفت وعزادار آمد

سیب ممنوعی و من لذت چیدن دارم
آدم از روز ازل خیره سری بار آمد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
اگر دیدی که تنهایم اگر دیدی که بی رنگم
بدان با آخرین تصویر تو در ذهن می جنگم

سکوت سرد دنیایم به یک پلک تو می ریزد
بیا تنها نگاهم کن که من بی واژه دل تنگم

پس از تو هرکه آمد ،دید و خندید،رفت!
شدم بد نام نا اهلان ،پراز انگم،پراز ننگم

غم انگیزم ،غروبم ،سردو بی روحم ،زمستانم
دلم تنگ است،تاریکم ،و تنها قطعه ای سنگم


صدای پای رفتن ها،صدای باد و تنهایی
اگر بودست،این بوده است تمام عمر آهنگم ....

بیا شعر مرا در زیر پای عابران بردار
درخت زرد پاییزم و این هم آخرین برگم ...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
از پیش من رفتی و هیچ ک.س گمان نبرد!
از من ربودی تحفه ای را که جهان نبرد!

گفتم که عمر مانده را با تو به سر کنم
صد سال تنهایی شد و خیلی زمان نبرد!

چوپان درست گفته بود گرگی در این وادی است
گرگ برد هرچند گله را،اما نهان نبرد!

در پیش چشمهای خود ، بر باد رفته ام
غیر از تو هیچ ک.س این چنینم از میان نبرد!

هیچ ک.س به سر سختی ما زندگی نکرد
مرگ هم گرفت جان ما ،اما گران نبرد ...

هر آنکه بر چشمان تو افتاد خون گریست!
هرکه در این معرکه ها افتاد،جان نبرد!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
پشت این پنجره دلتنگ تماشای توام
کاش سنگی بزنی شیشه تنهای مرا...
 
بالا پایین