جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حضرت مولانا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام حضرت مولانا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,589 بازدید, 316 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حضرت مولانا
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گاه از غم او دست ز جان می‌شوئی
گه قصهٔ آ، به درد دل می‌گوئی

سرگشته چرا گرد جهان می‌پوئی
کو از تو برون نیست کرا می جویی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
می‌فرماید خدا که ای هرجائی
از عام ببر که خاص آن مائی

با ما خو کن که عاقبت آن دلدار
پیشت آید شبانگه تنهائی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی

میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بی‌جان و جهان هیچ کسی زیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
می‌فرماید خدا که ای هرجائی
از عام ببر که خاص آن مائی

با ما خو کن که عاقبت آن دلدار
پیشت آید شبانگه تنهائی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم و مکان را

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را

ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را

جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را

به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را

ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را

منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را

بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
جز پادشه بی‌چون قدر تو کجا داند

عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از تو
حق تو زمین داند یا چرخ سما داند

این پرده نیلی را بادیست که جنباند
این باد هوایی نی بادی که خدا داند

خرقه غم و شادی را دانی که که می‌دوزد
وین خرقه ز دوزنده خود را چه جدا داند

اندر دل آیینه دانی که چه می‌تابد
داند چه خیالست آن آن ک.س که صفا داند

شقه علم عالم هر چند که می‌رقصد
چشم تو علم بیند جان تو هوا داند

وان ک.س که هوا را هم داند که چه بیچارست
جز حضرت الاالله باقی همه لا داند

شمس الحق تبریزی این مکر که حق دارد
بی مهره تو جانم کی نرد دغا داند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چو سحرگاه ز گلشن
مه عیار برآمد
چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد

ز رخ ماه خصالش
ز لطیفی وصالش
همه را بخت فزون شد همه را کار برآمد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر

هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر

سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر

تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر

جمله جان‌های پاک گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر

ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر

چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر

مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گر داد کنی درخور خود داد کنی
بیچاره کسی را که تواش یاد کنی

گفتی تو که بسیار بیادت کردم
من میدانم که چون مرا یاد کنی
 
بالا پایین