جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {خاک سرد} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط DLNZ با نام {خاک سرد} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,297 بازدید, 23 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {خاک سرد} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
کجا هستند؟
لباس‌هایت را می‌گویم.
نصیب که شدند؟
دلتنگ شده‌ام برای آن پیراهن چهارخانه‌ی سورمه‌ای رنگ با خط‌های بنفش؛
دلتنگم برای هیکل ورزیده‌ات، برای کفش‌های سایز بزرگت، برای سنگک‌های داغ و نرمت!
من را این دلتنگی می‌کشد آخر.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
هر چقدر دور شوم
کیلومترها، شهرها، مرزها باز هم همیشه و هر لحظه به این فکر می‌کنم که تو؛
در خانه‌ات نشسته‌ای و منتظر من هستی!
به رنگ کرمی حسرت دارم!
یادآور آخرین هدیه‌ات، آخرین لباس تنت، رنگ ماشین‌ات، رنگ گوشی موبایلت.
آخر من با هجوم این خاطرات که دق می‌کنم!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
آدمیزاد، قبول می‌کند!
درد را رنج را، دوری را، جدایی را و حتی
مرگ را... .
مثلا با گذشت چهارماه
من همین اوایل به خود قبولانده‌ام،
که تو، دیگر نیستی!
دیگر قرار نیست بیایی
دیگر قرار نیست مرا بخندانی!
و من هرثانیه دلتنگ آن خاک سرد می‌شوم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
این انصاف نبود.
تو بروی همه باشند!
من بمانم تو نباشی... .
دلم گرفته است، برای خاکت تنگ شده است این دل!
یعنی این قدر راحت دور است؟!
هیچ‌ک.س نمی‌داند من با یادت زجه‌های درون بالشت می‌زنم و فردا صبح، از فرط سر درد اخم می‌کنم!
این است روزهای بدون تو
با چاشنی دلتنگی برای خاک سردت!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
به که بگویم دلتنگ شده‌ام؟
کسی باور نمیکند درد قلبم را.
ساعت‌ها خیره می‌شوم به عکست. عکسی که این روزها، دوای قلب مریضم شده است!
خاطرات را مرور می‌کنند!
آخر سر هم می‌گویند:
- خدا بیامرزدش! مرد خوبی بود.
آن آه، در گلوی من سنگ می‌شود!
پائین می‌رود و دردی عجیب در قفسه‌ی سی*ن*ه‌ام به وجود می‌آورد!
کاش نگویند... .
تو که نرفته‌ای!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
مرور خاطرات قبل از مریضی که تمام شود،
به سراغ خاطرات دوران مریضی‌ات می‌روم.
آن روزها که قطره‌ای آب را با درد می‌نوشیدی؛
الان کجایی؟
آب و غذایت را که می‌دهد؟
من حسرت خاک‌های در آغوشت را می‌خورم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
هق‌هق دردناکم چهارشنبه‌ها خیلی آزار دهنده است!
چرا که می‌دانم، فردا و این پنجشنبه قرار نیست در خانه‌ات به دور هم جمع شویم و ما، به سمت آن خاک خواهیم آمد!
با هر اسم، نام و نشان به یادت میوفتم!
کار تقدیر است دگر؛
تو آن‌جا و من این‌جا!
دست‌مان به هم نمی‌رسد آقا جان... .
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
هر روزی که به پنجشنبه نزدیک می‌شود. لبخند پر از بغض و شادی‌ام برای دیدار با تو بیشتر می‌شود!
چه می‌شد الان نرفته بودی؟
کنار مادر جان در خانه نشسته بودی
آه چه حسرت پر از دردی!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
شب‌ها؛
تمام آن نه اسفند لعنتی را دوره می‌کنم!
از لحظه‌ی باخبر شدنم گرفته تا اولین اذان مغرب بی تو!
اضافی بودی؟! کجای جهان به این بزرگی را گرفته بودی که تورا بردن؟ به دل سوخته‌ی ما فکر نکردی؟
امروز؛
میان فرزندانت بحث بود. دعوا می‌کردن و زجه‌های دخترانت عمیقاً استخوان‌های مغزم را می‌سوزاند!
چرا رفتی؟!
کجای جهان به این بزرگی را گرفته بودی که الان این‌گونه بعد از رفتنت دعوا و بحث‌ها بالا گرفته است!
من امروز، بهتر از ديروز فهمیدم که تو دیگر نخواهی آمد.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
جای خالی‌ات روزها بیشتر به چشم می‌آید و شب‌ها؛
امان از شب‌ها، این شب‌ها درد نبودنت را
مانند تیزی سه‌شاخ می‌سازند و سپس در جایی میان قلب و گلویم فرو می‌روند.
خیلی‌ها پنجشنبه و جمعه‌ها را دلگير می‌دانن!
من؛ ا ما می‌دانم قرار است به دیدنت بیایم. پس دلم نمی‌گیرد با این که نیستی.
بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگت شده‌ام!
آن‌قدری که مورد تمسخره قرار گرفته‌ام
به قولی " نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم"
چه می‌شود پُلی برای برگشت بیابی؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین