RPR"
سطح
4
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 3,525
- 24,022
- مدالها
- 6
مشکلی در داخل خانه است؟ چه چیزی در داخل خانه وجود دارد که دهها خریدار دیگر را ترسانده است؟ نمیتوانم به صدای خراش وحشتناک آن شب فکر نکنم. وقتی مشاور املاک با ما تماس گرفت و اعلام کرد که مناقصه را بردهایم، خیلی خوشحال شدم. اما از روز نقل مکان تاکنون مدام فکر میکنم مرتکب اشتباه وحشتناکی شدهایم.
جانیس میخواهد موضوع بحث را عوض کند، بنابراین میگوید: «شام با سوزت و جاناتان چطور بود؟ خوش گذشت؟»
سرم را تکان میدهم. احساس سوزش میکنم. اکنون دلیل اصرارش برای ماندن را میفهمم. میخواهد به بدگویی از همسایهها بپردازد. برای همین اکنون اینجا نشستهام تا معجون بدمزهاش را سر بکشم.
میگویم: «خوب بود.» اما از صمیم قلب دوست دارم از سوزت بدگویی کرده و
رفتار آن شبش را تلافی کنم.
میگوید: «خوب بود؟ من که باورم نمیشه.»
میگویم: «به نظرم آدمای خوبی باشن.»
لبهایش را جمع میکند و میگوید: «اونا آدمای خوبی نیستن، باور کن. من پنج سال باهاشون همسایه بودم.»
باید جلوی زبانم را بگیرم و نگویم که سوزت راجع به او چه حرفهایی زده است. وگرنه آتش بزرگی به پا میشود. به هر حال، حقیقت این است که سوزت آدم خوبی به نظر نمیرسد. آن شب، هر چه سعی کردم با او صمیمی شوم، در عوض بیشتر متنفر شدم. جانیس میگوید: «سوزت برای جاناتان بدترین گزینه است.»
شاید سوزت زن خوبی نباشد؛ اما آن قدرها هم وحشتناک نیست. میگویم: «واقعاً؟»
میگوید: هر بار که جاناتان بهش نزدیک میشه، اون با تمام قدرت پسش میزنه. نمیدونم اونا چهجور زن و شوهری هستن.»
سعی میکنم به حرفهایش فکر نکنم. جانیس به پنجره آشپزخانه خیره میشود که به پلاک دوازده اشراف کامل دارد. میتواند از آشپزخانهاش تمام رفت و آمدهای خانه سوزت را ببیند.
جانیس ادامه میدهد: «سوزت لاوِل بدترین زنیه که تا حالا دیدم.»
خدای من! من نیز از سوزت خوشم نیامد، اما این یک قضاوت بیرحمانه است.
جانیس میخواهد موضوع بحث را عوض کند، بنابراین میگوید: «شام با سوزت و جاناتان چطور بود؟ خوش گذشت؟»
سرم را تکان میدهم. احساس سوزش میکنم. اکنون دلیل اصرارش برای ماندن را میفهمم. میخواهد به بدگویی از همسایهها بپردازد. برای همین اکنون اینجا نشستهام تا معجون بدمزهاش را سر بکشم.
میگویم: «خوب بود.» اما از صمیم قلب دوست دارم از سوزت بدگویی کرده و
رفتار آن شبش را تلافی کنم.
میگوید: «خوب بود؟ من که باورم نمیشه.»
میگویم: «به نظرم آدمای خوبی باشن.»
لبهایش را جمع میکند و میگوید: «اونا آدمای خوبی نیستن، باور کن. من پنج سال باهاشون همسایه بودم.»
باید جلوی زبانم را بگیرم و نگویم که سوزت راجع به او چه حرفهایی زده است. وگرنه آتش بزرگی به پا میشود. به هر حال، حقیقت این است که سوزت آدم خوبی به نظر نمیرسد. آن شب، هر چه سعی کردم با او صمیمی شوم، در عوض بیشتر متنفر شدم. جانیس میگوید: «سوزت برای جاناتان بدترین گزینه است.»
شاید سوزت زن خوبی نباشد؛ اما آن قدرها هم وحشتناک نیست. میگویم: «واقعاً؟»
میگوید: هر بار که جاناتان بهش نزدیک میشه، اون با تمام قدرت پسش میزنه. نمیدونم اونا چهجور زن و شوهری هستن.»
سعی میکنم به حرفهایش فکر نکنم. جانیس به پنجره آشپزخانه خیره میشود که به پلاک دوازده اشراف کامل دارد. میتواند از آشپزخانهاش تمام رفت و آمدهای خانه سوزت را ببیند.
جانیس ادامه میدهد: «سوزت لاوِل بدترین زنیه که تا حالا دیدم.»
خدای من! من نیز از سوزت خوشم نیامد، اما این یک قضاوت بیرحمانه است.