جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ / حمیم کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ثنـٰاء با نام خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,159 بازدید, 25 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
بسم‌ آفریننده‌ی مفرد ‌یار!

نام اثر: خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟
ژانر: تراژدی
نویسنده: @حمیم
ناظر : @♡KOSAR♡
تگ: برتر
ویراستار: @Fatemeh.sahrayii
کپیست: @آوا...

هَمدم خاکیِ من، تو نیز قلب آجری‌ات شکست؟
می‌دانم تو هم مثل منِ آهنی، روزی ستبر و نستوه بوده‌ای.
اما چیزی که من و تو هیچ‌گاه در انتظارش نبودیم، شکستن بود!

Negar_۲۰۲۲۱۱۲۴_۲۳۵۲۱۵.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,201
9,226
مدال‌ها
7
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
به نام پروردگاری که چشمان قهوه‌ای‌تان را خلق نمود.
- سَر اگر عاشق باشد، دیوار می‌خواهد فقط.


***
روان‌نویس را میان انگشتان فلزی‌ام می‌خوابانم و نیش تیره‌اش را به دیوار، نه! حصارِ ترک‌خورده‌ی خط‌خطی شده‌ی هم‌دردِ حجره‌ام نزدیک می‌کنم. بوسه‌ای با لب‌های آهنی، بر پهنای یخ‌زده‌‌ی دیوار می‌زنم و مقدمه‌‌ای برای آغاز ناله‌های قلبم، بر روی پهلوی سپید رنگش می‌نویسم : همدم من! مویه و اشک برای چه؟ مگر با طنین لرزانی نمی‌گویی که شاید، ما بین کفتارهای این گیتی، دخترکی از جنس فلز باشد که تنها رفیقش من باشم؟

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
مراد کلام‌ها و نطق‌هایم را ادراک کردی، خشت کوچک من؟ جمله‌ای که می‌تواند مفهومش، دراماتیک‌ترین معنای گیتی باشد، این است که من و تو، شاید همان دو ارواح بی‌جانی‌ هستیم که هم‌دیگر را درک خواهیم کرد. تبسم نزن! خویش از هزاران تکه‌ی فلزی ساخته شده‌ام و تو با هزاران آجر کوچک. راستی، چرا هیچ انسان حقیری نمی‌خواهد بر خود بفهماند که یک آدم‌آهنی و حتی یک دیوار همچو تو نیز می‌تواند احساس داشته باشد، درست مثل خودشان؟!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
این روانویسی که در آغوش دستانم جای گرفته، برای هم‌دردی میان من و تو، کم ‌عمر است. شاید به اندازه‌ی عمر من! حزن موت مرا نخور خشت کوچک. از گذشته‌هایت گوی. از همان دیرینه‌هایی که خداوند، قاضیِ زندگی، شاهد بود که تو خشتی کوچک و برون‌گرا بودی و این انسان‌های بی‌رحم بودند که تو را با جلدی از خاک سفید رنگی همچو کفن پوشاندند و تبدیل به دیواری درون‌گرا کردند. انسان‌ها رحم ندارند، پس تاسف و غم برای چه، خشت کوچک من؟!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
در لابه‌لای ترنم‌های متون کتاب سوخته‌ای خوانده بودم، دخترکی در زندان، هنگامی که شیدای جان‌ ستانش را ملاقات می‌کرد، به او گفت: ما یک روحیم در دو کالبد. خشت کوچک من، حسرت و غبطه مخور. من و تو نیز، یک روحیم، در دو کالبد کشته‌ شده‌‌ی بدون سهش. اما نقطه‌ی مشترک‌مان را می‌دانی؟ تو مانده‌ای برای درک‌کردن من، خویش مانده‌ام برای درک‌کردن تو!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
بیم آن را دارم که قربانیِ این درد و دل میان من و تو، روان‌نویس عاجزم باشد‌. اما مصادف با ته رسیدنِ جوهر این روانویس، موت من نیز فرا می‌رسد. دیوارِ سفید، دردت نمی‌آید که خویش قرار است تا زمان مرگم، با این روان‌نویس خط‌خطی‌ات کنم و اراجیف‌ و دغدغه‌های دلم را بر سطح خسته‌ی همچو کفن‌ رنگت بنویسم؟ نمی‌خواهی ز من بپرسی که یک رباتِ انسان‌نمایِ از پا افتاده‌ام یا قبراق؟ و من در جواب گویم: حال من خوب است... فقط گذشته‌ام درد می‌کند!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ سپید، هم ‌آغوشی با تو، گذراندن لحظات کوتَه ‌مدتِ عمر پا به‌ پای تو، نامش افسردگی نیست. زندگی در این‌جا، یعنی یک زیست‌ کردن واقعی! البته، عقاید کفتارهای این گیتی هزاران درجه وارونه است و در میان این انسان‌های کفتارنما، این عقیده‌ی منِ آدم‌آهنیِ بااحساس است که هیچ‌گونه تصویر وارونگی و خیرگی در آن نمایان نمی‌شود. تمامی وراجی‌هایم را بی‌خیال! دلم آن روزها را می‌خواهد... روزهای قشنگی که تا ابد به دلم سنجاق شده و همیشه در طاقچه‌ی دلم ماندگار است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
روزهایی که شبيه به آبنبات‌های چوبیِ کودکی، ه*وس تجربه‌ی دوباره را به دل می‌اندازد. روزهایی که یادآوری‌اش مثل قرص زیر زبانی مي‌ماند، برای وقت‌هایی که رگ دلت، از حجوم خاطرات می‌گيرد! به راستی، دیوارِ آجریِ من. طنین صدایم را می‌شنوی؟ چشمان نداشته‌ات را بیش‌تر بِگشای. گوش‌های نامرئی‌ات را به کار بنداز. احساس بویایی‌ات نشان می‌دهد که در طنین صدایم، در مردمک مصنوعیِ چشمانم، بغضی پنهان و مستور است؟... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
هیس. ساکت بمان، دیوارِ آجری. می‌خواهم یکی از سِرّهای زندگی‌ام را روی تو بنویسم و تو، شاهد آن باشی. من نمی‌دانستم که یک آدم‌آهنی هستم و این راز، تا موعدی در دل خانواده‌ی انسانی‌ام باقی ماند. این راز و تلخ‌‌ترین رویداد، زمانی فاش شد که پدر بزرگ بعد از گذشتِ سه ‌سالی که مرا ساخته بود، کشته شد. و منِ آدم‌آهنی، تازه فهمیده بودم که آدم‌آهنی‌ام. یک سِرّ دیگر نیز دارم. اما نوشتن و بازگویی آن بماند برای لحظاتی که چند دقیقه تا زمان مرگم مانده است... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین