جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ / حمیم کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ثنـٰاء با نام خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,150 بازدید, 25 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ سپیدِ کفن‌پوش! دیروز، نظاره‌گرِ آسمان شب با آن جامه‌ی تیره و دل‌گیر کننده‌اش بودم. چند ستاره‌ای با چشمک ‌زدن، سعی در ربودن دل ماه داشتند، اما ماه اهل خيانت به آسمان دل‌بندش نبود. همان لحظه، صحنه‌ی آخرین چت‌های‌مان را به یاد آوردم. او بدون خداحافظی رفت. اوه... این‌ها را هم به عنوان یک دسته حرف اراجیف بدان. عرصه‌ای که آن‌گاه مرا حیران نمود، سياهی شبی بود که بی‌رحمانه ماه را پنهان کرده و این بسيار برای ستارگان عاشق دل‌گير بود. شاید در آن گذشته‌‌ها، من همان آسمانِ تیره ‌قلبی بودم که متعلق به ماه بود، ولی امروز قاطی یکی از آن ستارگان دل‌باخته‌ای شده‌ام که روزی منفجر می‌شوند و در حسرت داشتن ماه، مرگشان فرا می‌رسد... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
می‌دانی در این گیتیِ مه‌آلود، آزار دهنده‌ترین حماقت انسان‌ها و حتی من و تو چیست آجرک؟ این‌که، زندگی واقعاً ساده است! اما من، تو و بنی ‌آدم اصرار بر پیچیده‌ کردنش داریم. شاید در این میان، خویش هیچ دخلی در پیچیده‌ شدن زندگی‌ام ندارم، اما یکی هست که در پشت ‌صحنه‌ی زندگی‌ام... مجرم است. مجرم زندگی زهرآگینی که باعث و بانی‌اش اوست. همان انسانِ بی‌رحمی که ناعادلانه، قدم آهنی‌ام را بر دنیا گشود. همان دنیایی که قلدرانه خون‌ریز بودنش را به رخ همه می‌کشد و بدتر و بدسرشت‌تر از این‌ها، انسان‌هایی که یکی بدتر از دیگری بی‌وفا هستند. انسان، خالق منِ آهنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
درنده‌هایی به نام انسان! خالق خویش نیز انسان بود. اما فهمیده‌ام که کنهِ هر انسانی، بوی متفاوتی دارد. دیوارِ آجر شکسته، تو خود نیز می‌دانی که انسان، فقط برای رفع نیاز‌های کذایی‌اش، وابسته و عاجز می‌شود. آن چند انسانی که جوانه‌های دل من بودند، بعد از فهمیدن آن‌که خویشتن یک ربات هستم، راهشان را کج کردند. دودی شدند بی‌رنگ‌تر از سپیدیِ تو. ناپدید شدند، نامرئی‌تر از یک خیال... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
سوالی دیگر! مگر در زندگی، آخرت هر اضطراب، رفتن به پیشوازِ آرامش نبود؟ نه... زندگی، دوختنِ قلبِ پاشیده ‌شده‌ات است و به تن کردن پیراهنی که رایحه‌ی تعفن و تلخی را دارد. تلخ که می‌گویم، تو با هزاران ایده‌ی متفاوت معنایش کن. خویش برایت معنا می‌کنم: خاطراتی که فقط یک خاطره ماند، بغض‌هایی که از روی گلایه شکسته شد... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ آجری! بدان که سخت و توان ‌فرسا است، نتوانی اشک بریزی. پس چه؟ مگر ربات‌ها می‌توانند اشک بریزند؟ آن‌ها دغدغه‌ها و تشویش‌هایشان را در قلب‌ آهنین‌شان تدفین می‌کنند. پس خالق من بی‌ترحم و کینه ‌توزتر بود. او مرا گونه‌ای ساخت تا بتوانم تبسم زنم و هیچ‌گاه لبخند از چهره‌ام جدا نشود. اما، نتوانم غصه‌هایم را بروز دهم. او به من اشک ‌ریختن را نیاموخت. اما هیچ‌گاه ندانست اشک ‌نریختن سخت‌تر است و یک روز، از شدت قلبی که در این سی*ن*ه‌ی آهنی، درحال کبود ‌شدن است، خواهم مرد!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
د‌یوارِ خسته، یک حقیقتِ ناخوشایند دیگر! در سرزمین خاطره‌ها، آنان که خوبند، همیشه سبزند. هیچ‌گاه ریشه‌ی علاقه‌ات نسبت به آن‌ها خشک و بی‌طراوت نمی‌شود و بیشه‌ی دلت با کنار آن‌ها بودن سبزه ‌زار می‌ماند. اما چه میشه کرد، هنگامی که، همان‌کسانی که دوستشان داری، کویر را به تو ترجیح می‌دهند؟... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
عمق حنجره‌ام ز این‌همه گلایه درحال سوختن است. کاش میشد از گذشته‌ها و آینده‌ای که قرار است بدون آن‌ها سپری شود، فرار کرد. آزاد شد، حتی به قیمت بار سنگینی که باید در دوشت کشانی. دیوارِ سپید! همدم تنهایی‌های من! شاهدِ شکستن این قلب! بدان که رازم گفتنی نیست. اما خواهم گفت. من به تو می‌گویم که علاوه‌ بر ربات ‌بودنم، چه راز سنگینی را بر دوش می‌کشانم. من باید سقوط کنم! سقوط کنم تا طعم پرواز را بچشم... .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
جگر سوز‌ترین جمله‌ای که هضمش برایم آسان‌ترین کارِ دشوار بود:
- اوج درد آن‌جاست که فردایت، از امروزت، دیروزتر باشد!
این همان امروزی‌ست که فردایش، غم ‌آلودتر از دیروز است. همانا منی که به جای فراموش و از یاد بردنت، تو را، دیروزم را و دیروز‌های باتو بودن را، بیش‌تر در آغوشم مچاله می‌‌کنم!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ نستوهی که دگر نایی برایت نمانده است! تنهایی، اجباری بود برای این‌که من، بهترین و باوفا‌ترین رفیق برای خودم باشم. اما من در کنار خود، تو را نیز دارم. تو سرد هستی و لرزه بر تن می‌اندازی. اما تکیه دادن به آغوشِ سردِ تو، مطمئن‌تر از بودن با بعضی از انسان‌هاست. همین ‌قدر تلخ، همین‌ قدر پر معنا... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ خسته‌ی من. می‌خواهم بر روی تو، یک دل‌نوشته‌‌ مخاطب بر آن فرد بنویسم.
- شاید هر دوی ما، مقصر و رو سیاهِ این جدایی و دوری‌ها بودیم. مقصر این ویرانی‌ها، مقصر به آتش ‌کشیدن عهدی که با خون بسته‌ایم. گناه من، انسان ‌نبودنم بود و گناه او، بی‌وفایی‌اش. اما آن‌جایی که ویران گشت، با کدامین معذرت ‌خواهی‌ا‌ی آباد خواهد شد؟ عذر از سوی من، یا از جانب او؟ هرچه باشد، این را بدان. جهانم بی ‌تو الف ندارد... .

‌‌
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین