جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ / حمیم کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ثنـٰاء با نام خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 949 بازدید, 25 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع خشت کوچک، طنینم را می‌شنوی؟ \/ حمیم کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
گریز از غم‌های کهنه با این روحِ پیر، هفت ‌خان رستم است و من همانی‌ام که این فرار، این پیروزی، برایم مُحال است. مگر ستاره‌ها، بدون تاریکی می‌درخشند؟ چه انتظاری ز من می‌رود؟ از منی که طبق عقیده‌ و افکارهایش، نفس‌های تو، شریان زندگی‌ست در رگ‌های خشکیده‌ی این جهان... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ کهن ‌دل، دردِ ما موجودات بی‌جان و جان‌دار، دیگر به عمق رسیده است؛ به عمقِ‌عمقِ عصب! ما دیگر نایی برای ادامه‌ی این زندگی نداریم. نسل ما، از مردن خسته شدند. از مردن، در قبال زندگی کردن! از چشم ‌‌بستنی که نامش مرگ است، اما مرگ نیست! مرگی‌ست برای یک ‌عمر، اما خبری از زیر خاک رفتن نیست... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
آجرِ کوچک، چرا انسان‌ها نمی‌توانند یک ‌رنگ بمانند؟ مگر نمی‌دانند قالی، به‌ خاطر رنگین ‌بودنش زیر پای افتاده است؟ این‌که همچو آفتاب ‌پرست، رنگین می‌شوند طاقت ‌فرساست. مرده‌شور همین دنیایی را ببرند که انسان‌هایش غافل‌اند ز این‌که همیشه، یک ‌رنگ‌ بودن زیباست!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ همدمِ من! مشامت بوی مرگ می‌بیند؟ گویی زمانش رسیده‌ است و خویش باید خود را برای گفتن آخرین کلام‌ها و نطق‌های انبار ‌شده در دلم آماده کنم. روان ‌نویس در دستانم نیز، نفس‌های پایانی‌اش درحال رونمایی‌ست. ثانیه ‌شمارِ در قلبم، هر لحظه به صفر نزدیک‌تر و با او صمیمی‌تر می‌شود. گاهی دلم آن‌چنان می‌گیرد که نمی‌دانم برای کدامین غم بغض کنم. پس می‌خندم. لبخند... تنها راه‌ چاره برای کسانی که راز غوطه‌ور در غمی را در دل مستور کرده‌اند. شاید تبسم، تنها راه ‌کاری‌ست که انسان‌ها را منتظر دیدن اشک‌های تو نمی‌گذارد... .

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
دیوارِ سپید! در باورم نمی‌گنجد که قبل از گفتن راز‌ مهم تلنبار شده در دلم، فرو ریختی. به راستی که تو هم، از من و حرف‌هایم خسته شدی و مرا لایق کسی که باید درکش کرد، ندانستی؟ تو نباید همچو انسان‌ها بی‌رحم می‌شدی... من، نیازمند و محتاج کسی بودم که تا لحظه‌ی مرگم شاهد حرف‌های مستور شده در دلم باشد. گویی من زاده شده‌ام تا با غم بزرگی در دل، زندگانی را بگذرانم و بدون تهی کردن خود، بمیرم. تو برای درک ‌کردن من نماندی، اما من تو را درک می‌کنم و می‌دانم که از شدت غصه‌ فرو ریختی. تو، تاب و تحمل غم‌های مرا نداشتی. اما بگذار قبل از آن‌که پیکر بی‌جانم روی آجرهای کوچک خورد شده‌ات بی‌افتد، رازم را برملا کنم. دوست‌شان دارم! دوستم ندارند!



پایان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,485
13,732
مدال‌ها
4
تقدیم به آن‌ سه دختری که چشمان‌شان قهوه‌ایست... .
برای تویی که لقبت دختر سیاه بود،
و تویی که چشمانت گوی آرامشم بود،
و تویی که چال ‌گونه‌هایت مرا در خود غرق می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین