- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
آهنگ و تنظیم سفر نرو توسط بابک مافی و شعر این آهنگ از امیر ارجینی بوده است و همچنین صدای زیبا و فوق العاده شنیدنی حجت اشرف زاده لحظات آرامش بخشی را برای شما می سازد .
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!البته تا آرامش رو چی بدونید! من وضعیت حال حاضر نیشابور رو با نیشابور زمان کودکی هام خیلی متفاوت می بینم!
بله پدر و مادرم در نیشابور زندگی می کنند و من بهشون سر می زنم.
سال 1383 بود. البته من از دوران دبیرستان یادمه که هر ده – پانزده روز یک بار برای آموزش فنون موسیقی می اومدم تهران و برمی گشتم. درواقع پیش استادان مختلف شاخه های مختلف موسیقی یاد می گرفتم که درنهایت با تشویق زنده یاد مشکاتیان، این کار ادامه پیدا کرد.
خب زمان ما، درست از سال های شصت ودو تا شصت وچهار به بعد، خانواده ها حس کردن که فرزند پسرشان می تواند در رشته های هنری تحصیل کند. تا قبلش این جرئت رو نداشتن و نگران بودن که آیا آینده ی فرزندشان برای تأمین زندگی با تحصیل در شاخه های هنری تأمین خواهد بود یا نه!
البته مخالفت های خانواده ها کاملاً بجا بود، چون در اون زمان، هنر ساز کار دقیقی نداشت. اما به تدریج زمانی که من در پایان دوران دبیرستان بودم هنرستان ها و دانشگاه های هنر جان گرفتند و رشته های درآمدزا در هنر، مثل گرافیک و سینما فعال شدند؛ بنابراین برای من بهتر بود که در یک رشته ی مهندسی و فنی هم تحصیل کنم که برای آینده ام مفید باشه که البته این رشته خیلی به دردم خورد.
سال هزار و سیصد و هشتادونه ازدواج کردم و خدا رو شکر از همسر وزندگی ام راضی ام، چون انتخاب ما، انتخاب خیلی خوبی بود. می دونید می گن:«ازدواج یک هندوانهی دربسته است» و خیلی از این «دوستم داری و دوستت دارم» ها تا پشت در خانه ی مشترک، یعنی وقتی دو نفر زیر یک سقف می روند خیلی از اتفاقات گذشته شون، تصمیمات و علایق شخصی شون، علایق غذایی و خیلی چیزهای دیگر تازه مشخص می شه؛ اما من بر اساس یک منطق درست که در خانواده بهش رسیده بودم، انتخاب درستی کردم. البته من می دونستم دنبال چی هستم و خانواده ام خیلی کمک کردند. خدا رو شکر! من از دوره ی احساسات و هیجانات، گذشته بودم و عاقلانه تصمیم گرفتم. البته همسرم هم همین طور، ایشون در رشته ی حقوق تحصیل می کرد و نوازنده ی دف بود و فعالیت ها و تحصیلات ایشون در رشته ی حقوق در دو سه دوره ی مهم از زندگی ام باعث نجات من شد.
اول بگم من به عشق در نگاه اول اصلاً اعتقاد ندارم. بهتر این که آدم ها در سایه ی «شناخت» به «عشق» برسند، چون وقتی در عشق شناخت حضور نداشته باشه، عشق جدی نیست. برای همین ممکنه بعضی ها رو نیم کیلو طلا هم خوشحال نکند.
همسر من غافلگیر شدن رو بیشتر دوست دارد، برای همین همیشه در مناسبت ها سعی می کنم غافلگیرش کنم و خوشبختانه خیلی هم از همدیگر توقع نداریم.
قطعاً همه ی کارهای هنرمند برای خودش دوست داشتنی هست، ولی اون اثری که مردم بیشتر پذیرفتن برای خودش هم دوست داشتنی ترمی شود. در مورد «ماه و ماهی» این اتفاق افتاد که به قول فاضل نظری :«فضل خدا بود». من بعد از یک سال، هنوز برای این کار پیام و پیشنهاد اجرا دارم. موفقیت این اثر هم به پشتوانه ی یک گروه خوب بوده. شعر خوب ِعلیرضا بدیع و موسیقی خوبِ امیر آرش بیات.
بله و پدرش هم اهل ادبیات. در نیشابور دورتادور مقبره ی خیام حوضچه های سه گوش با کاشی های فیروزه ای بود که وقتی آفتاب درون آب می تابید، تلألؤش با یک زاویه ای روی دیوار اطراف حوض انعکاس پیدا می کرد و این برای ما بچه ها تصویر زیبایی داشت. این همان تصویرهای ذهنی شاعر که حاصلش شعر «ماه و ماهی» شده است.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک