- Jul
- 150
- 1,706
- مدالها
- 2
نام اثر : مجموعه داستانک درماندگان
نویسنده : احمد آذربخش
ژانر : تراژدی، اجتماعی
۵
نقاش جوان تنها زندگی میکرد.. او همیشه رویاهایش را نقاشی میکرد.. او روزها در زیرزمینی پر از بومهای نقاشی خود را مشغول میکرد ..به محض اینکه موضوعی به فکرش میرسید دست بکار میشد ..نقاشی هایش همه اسم و محتوا داشتند بومها با موضوعاتی چون در انتظار قاصدک ها ، امید کوچک ، آرزوی زیبا ..به شیرینی مجنون .. زندگی تلخ ، تنهایی و... او یک سبک جدیدی از نقاشی داشت که در نگاه اول شاید نامفهوم یا خیالی بنظر میرسید.ولی بعد از چندقیقه خیره شدن به نقاشی ها عناصر یکی یکی و هدفمند ظاهر میشدند و خودشان را نشان میدادند او دوست داشت در رویاهایش زندگی کند ..یک روز با خودش می گفت دوست دارم یک پرستو باشم و آزاد پرواز کنم .. او می گفت میخواهد لحظه پرواز را بکشد .. آواز پرستو را نقاشی کند ..و در آسمان چیزی از اوج و پرواز بکشد.. روزها با خودش خلوت میکرد و نقاشی میکشید ، ولی او کسی را نداشت که نقاشی هایش را ببیند و مردم شهر هم نقاشی هایش را دوست نداشتند و آنها را بچه گانه و یا بی مفهوم تلقی میکردند و مسخره اش میکردند چون فقط یک نگاه سطحی به آنها داشتند.. .نقاش جوان هرروز غصه میخورد و یکروز که دیگر از کشیدن خسته شد .. بومهای نقاشی را در سراسر زیرزمین خانه اش شکست و همه را پاره کرد .. یکی از کاغذهای مچاله را برداشت.. روی صندلی نشست نفس عمیقی کشید آنرا باز کرد .. و قلمی در دست گرفت .. کمی تمرکز کرد و بر ورق خیره شد سپس نوشت .. پرواز را کشیدم آواز را کشیدم ولی در آسمان کسی نقاشی ام را ندید سپس آه کشیدم .. امضایی زد و زیرش نوشت آه ..سپس از پنجره به آسمان نگاه کرد .. و تصمیم گرفت از این به بعد شعر بگوید..
نویسنده : احمد آذربخش
ژانر : تراژدی، اجتماعی
۵
نقاش جوان تنها زندگی میکرد.. او همیشه رویاهایش را نقاشی میکرد.. او روزها در زیرزمینی پر از بومهای نقاشی خود را مشغول میکرد ..به محض اینکه موضوعی به فکرش میرسید دست بکار میشد ..نقاشی هایش همه اسم و محتوا داشتند بومها با موضوعاتی چون در انتظار قاصدک ها ، امید کوچک ، آرزوی زیبا ..به شیرینی مجنون .. زندگی تلخ ، تنهایی و... او یک سبک جدیدی از نقاشی داشت که در نگاه اول شاید نامفهوم یا خیالی بنظر میرسید.ولی بعد از چندقیقه خیره شدن به نقاشی ها عناصر یکی یکی و هدفمند ظاهر میشدند و خودشان را نشان میدادند او دوست داشت در رویاهایش زندگی کند ..یک روز با خودش می گفت دوست دارم یک پرستو باشم و آزاد پرواز کنم .. او می گفت میخواهد لحظه پرواز را بکشد .. آواز پرستو را نقاشی کند ..و در آسمان چیزی از اوج و پرواز بکشد.. روزها با خودش خلوت میکرد و نقاشی میکشید ، ولی او کسی را نداشت که نقاشی هایش را ببیند و مردم شهر هم نقاشی هایش را دوست نداشتند و آنها را بچه گانه و یا بی مفهوم تلقی میکردند و مسخره اش میکردند چون فقط یک نگاه سطحی به آنها داشتند.. .نقاش جوان هرروز غصه میخورد و یکروز که دیگر از کشیدن خسته شد .. بومهای نقاشی را در سراسر زیرزمین خانه اش شکست و همه را پاره کرد .. یکی از کاغذهای مچاله را برداشت.. روی صندلی نشست نفس عمیقی کشید آنرا باز کرد .. و قلمی در دست گرفت .. کمی تمرکز کرد و بر ورق خیره شد سپس نوشت .. پرواز را کشیدم آواز را کشیدم ولی در آسمان کسی نقاشی ام را ندید سپس آه کشیدم .. امضایی زد و زیرش نوشت آه ..سپس از پنجره به آسمان نگاه کرد .. و تصمیم گرفت از این به بعد شعر بگوید..