داستان: تحویل سال
نویسنده: دردانه عوضزاده
- ببین عزیز! سیب رو بذاری اونورتر که از آینه مشخص باشه، بهتره!
- سیب روی تو چو در آینهی دل افتاد... .
- بیخیال عزیز! بذار کارمونو بکنیم، زیاد تا سال تحویل نمونده!
- عجب سالیست، سالی که با تو تحویل میشود!
- میدونم عزیز! عجب سالِ سالیست امسال! ولی الان اون سبزه رو یه خورده بیشتر هل بده!
- خونهای که تو رو داشته باشه چه نیاز به سبزه؟... خوبه جاش؟
- آره عزیز!... سبزی این خونه که از شماست، نفرمایید!
- بنشین در بر من، یار پریچهرهی من! تحویل سال نزدیکه!
- عزیز! توی این آخرین تیکتاکهای سال کهنه یه آرزو کن!
- آرزو میکنم تا ابد، هر تحویل سالی، آرزو کنم مثل سال کهنه، توی سال جدید هم باز تو یار من باشی و من عزیز تو!
نویسنده: دردانه عوضزاده
- ببین عزیز! سیب رو بذاری اونورتر که از آینه مشخص باشه، بهتره!
- سیب روی تو چو در آینهی دل افتاد... .
- بیخیال عزیز! بذار کارمونو بکنیم، زیاد تا سال تحویل نمونده!
- عجب سالیست، سالی که با تو تحویل میشود!
- میدونم عزیز! عجب سالِ سالیست امسال! ولی الان اون سبزه رو یه خورده بیشتر هل بده!
- خونهای که تو رو داشته باشه چه نیاز به سبزه؟... خوبه جاش؟
- آره عزیز!... سبزی این خونه که از شماست، نفرمایید!
- بنشین در بر من، یار پریچهرهی من! تحویل سال نزدیکه!
- عزیز! توی این آخرین تیکتاکهای سال کهنه یه آرزو کن!
- آرزو میکنم تا ابد، هر تحویل سالی، آرزو کنم مثل سال کهنه، توی سال جدید هم باز تو یار من باشی و من عزیز تو!