- Apr
- 540
- 2,246
- مدالها
- 2
خانوم گردو هم در حال چیدن گردوها روی میز کنار سکو بود. راننده قطار آقای پرتقال هم اونجا بود. آقای خیار به ما گفت که شما بادکنکها و ابر و باد و تزئینات رو انجام بدین. آقای موزی هم به آقای خیار کمک کرد تا صندلیها رو بچینن. خیلی زود، همهی شهروندان شهر رنگیرنگی اومدن و روی صندلیها نشستن. دور تا دور صندلیها، میزهای بزرگ گذاشته بودن که روی هر کدوم پر از میوهها و آجیلهای خوشمزه بود. من و دارا، خیلی خوشحال بودیم که اونها رو میدیدیم. همه شاد بودن و بالا و پایین میپریدن.
برنامه شروع شد. آقای خیار روی سکو رفت و پشت میکروفون قرار گرفت و گفت:
- سلام به همه میوهها و آجیلها. خیلی خوشحال هستیم که پیش هم هستیم و جشن دیگهای به پا شده. امشب میخوام دو تا دوست جدید رو معرفی کنم، سارا و دارای عزیز.
همه برای من و داداشی دست زدن و هورا کشیدن. آقای خیار گفت:
- خیلی خوش اومدین. ما فردا صبح، سارا و دارا رو به خونشون میرسونیم. ما براشون خیلی خوشحالیم که بچه های خوبی هستن. ما امشب فقط قراره برقصیم و شادی کنیم.
و بعد آهنگ زیبایی پخش شد و همه بالا و پایین پریدن و خوشحال بودن. هرکس غذاها و کیکهایی که بلد بود رو روی میز گذاشته بود. روی میز پر بود از کیک گردویی، کیک پرتقالی، آبمیوه پرتقالی، آب هندوانه، آب سیب، پای سیب، شربت خیار، کیک موزی، پلو هویج، سالاد و پر از میوههای خوشمزه که روی میز تزیین شده بود. بچهها با بادکنک بازی میکردن. خیلی خوش گذشت.
جشن به خوبی و خوشی تموم شد و ما رفتیم خونهی خانوم گردو و اونجا خوابیدیم. قبل از خواب خانم گردو اومد و گفت:
- خب بچهها، تو این دو روز که که توی شهر رنگیرنگی بودین، چه چیزهایی یاد گرفتین؟
دارا گفت:
- من یاد گرفتم که وقتی میترسم اون کارو انجام بدم چون اون ترس واقعی نیست. به مامانی کمک کنم چون کار کردن خیلی سخته و آدم خسته میشه، مامانی هم باید استراحت کنه تا کمرش درد نگیره.
من گفتم:
- من هم یاد گرفتم که خوشاخلاق بودن و مهربون بودن خیلی خوبه. حیوونها ترسناک نیستن و خیلی هم خوبن. یاد گرفتم که میوه بخورم چون وقتی میوه میخورم و آجیل میخورم خیلی خوشحال میشن و وقتی اونها خوشحال میشن من هم خوشحال میشم. یاد گرفتم که کار کردن خیلی خوبه و توی کار کردن هست که آدم میتونه چیزهای خیلی زیادی یاد بگیره. یاد گرفتم که آدمها میتونن با همدیگه متفاوت باشن و تفاوتها خوب هستن. هر ک.س برای خودش خوبه. یاد گرفتم که تفاوتها رو بپذیرم و در کنار هم زندگی کنیم.
برنامه شروع شد. آقای خیار روی سکو رفت و پشت میکروفون قرار گرفت و گفت:
- سلام به همه میوهها و آجیلها. خیلی خوشحال هستیم که پیش هم هستیم و جشن دیگهای به پا شده. امشب میخوام دو تا دوست جدید رو معرفی کنم، سارا و دارای عزیز.
همه برای من و داداشی دست زدن و هورا کشیدن. آقای خیار گفت:
- خیلی خوش اومدین. ما فردا صبح، سارا و دارا رو به خونشون میرسونیم. ما براشون خیلی خوشحالیم که بچه های خوبی هستن. ما امشب فقط قراره برقصیم و شادی کنیم.
و بعد آهنگ زیبایی پخش شد و همه بالا و پایین پریدن و خوشحال بودن. هرکس غذاها و کیکهایی که بلد بود رو روی میز گذاشته بود. روی میز پر بود از کیک گردویی، کیک پرتقالی، آبمیوه پرتقالی، آب هندوانه، آب سیب، پای سیب، شربت خیار، کیک موزی، پلو هویج، سالاد و پر از میوههای خوشمزه که روی میز تزیین شده بود. بچهها با بادکنک بازی میکردن. خیلی خوش گذشت.
جشن به خوبی و خوشی تموم شد و ما رفتیم خونهی خانوم گردو و اونجا خوابیدیم. قبل از خواب خانم گردو اومد و گفت:
- خب بچهها، تو این دو روز که که توی شهر رنگیرنگی بودین، چه چیزهایی یاد گرفتین؟
دارا گفت:
- من یاد گرفتم که وقتی میترسم اون کارو انجام بدم چون اون ترس واقعی نیست. به مامانی کمک کنم چون کار کردن خیلی سخته و آدم خسته میشه، مامانی هم باید استراحت کنه تا کمرش درد نگیره.
من گفتم:
- من هم یاد گرفتم که خوشاخلاق بودن و مهربون بودن خیلی خوبه. حیوونها ترسناک نیستن و خیلی هم خوبن. یاد گرفتم که میوه بخورم چون وقتی میوه میخورم و آجیل میخورم خیلی خوشحال میشن و وقتی اونها خوشحال میشن من هم خوشحال میشم. یاد گرفتم که کار کردن خیلی خوبه و توی کار کردن هست که آدم میتونه چیزهای خیلی زیادی یاد بگیره. یاد گرفتم که آدمها میتونن با همدیگه متفاوت باشن و تفاوتها خوب هستن. هر ک.س برای خودش خوبه. یاد گرفتم که تفاوتها رو بپذیرم و در کنار هم زندگی کنیم.