جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه داستان رو ادامه بده!

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط سیما مشکات با نام داستان رو ادامه بده! ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,348 بازدید, 31 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع داستان رو ادامه بده!
نویسنده موضوع سیما مشکات
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سیما مشکات
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
نمی داند چه کند! تمام حواس او به ثنا بود و صورت سفید شده ی او.... درد عجیبی بود... دیگر انگار دنیا برای برهان تیره و تار گشته بود! مارها به سمت ثنا می خزیدند و برهان، مارهارا پرت می کرد به سمت و سوی دیگر ولی فایده ای نداشت از پشت سر دو مار بزرگ روی شانه های برهان قفل شدند و روح اورا تسخیر کردند برهان فریاد می زد:
- رهایم کنید... رهایم کنید! ثنا
ولی هیچ جوابی از سمت ثنا شنیده نشد...ناگهان سردی عمیقی سرتاپای برهان را در برگرفت و مار نیشش زد!
برهان تبدیل به انسانی شد با دومار بر روی شانه های خویش! همچو ضحاکی که سالیان سال برای خوراک مارها مجبور به کشتن جوانان شده بود...ثنا همچنان ساکت بود، صدای قلبش را هم نمیشنید، گویا که سرمای عظیمی بین برهان و ثنا رد و بدل میشد! سوز وحشتناکی حاکم شد و برهان خیره به نگاه بهت زده ی ثنا بود.
برهان: به چه خیره شده ای تو؟ من زنده هستم!
ثنا با لنکت گفت:
ثنا: زنده هستی! ولی با قید و شرط.
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Feb
467
7,014
مدال‌ها
2
نمی داند چه کند! تمام حواس او به ثنا بود و صورت سفید شده ی او.... درد عجیبی بود... دیگر انگار دنیا برای برهان تیره و تار گشته بود! مارها به سمت ثنا می خزیدند و برهان، مارهارا پرت می کرد به سمت و سوی دیگر ولی فایده ای نداشت از پشت سر دو مار بزرگ روی شانه های برهان قفل شدند و روح اورا تسخیر کردند برهان فریاد می زد:
- رهایم کنید... رهایم کنید! ثنا
ولی هیچ جوابی از سمت ثنا شنیده نشد...ناگهان سردی عمیقی سرتاپای برهان را در برگرفت و مار نیشش زد!
برهان به یک گودزیلای عجیب الخلقه تبدیل شد و به سمت ثنا دوید و با یک حرکت کل بدنش را تیکه تیکه کرد و جوید، تابه حال گوشتی به خوشمزگی گوشت ثنا را نخورده بود،تصمیم گرفت با سرعت باد به سمت پدر ثنا که برود چون میدانست که ثنا محصول خودش است و پدرش قطعا خوشمزه تر است....پس به راهش ادامه داد.
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
خودش هم درک نمی‌کرد. در یک لحظه چه‌شده بود؟!
قشنگ گند زدی به داستان الان چی بگم من!
قشنگیش به همینه مال چکاوک رو ببین اکشنش کرده😂
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
برهان به یک گودزیلای عجیب الخلقه تبدیل شد و به سمت ثنا دوید و با یک حرکت کل بدنش را تیکه تیکه کرد و جوید، تابه حال گوشتی به خوشمزگی گوشت ثنا را نخورده بود،تصمیم گرفت با سرعت باد به سمت پدر ثنا که برود چون میدانست که ثنا محصول خودش است و پدرش قطعا خوشمزه تر است....پس به راهش ادامه داد.
سپس به پدر ثنا رسید او مردی نابیناو پیر بود پرسید: ثنا تو هستی دخترم؟
ولی با خنده ی شیطانی برهان ترس به وجود پیرمرد افتاد و در یک لحظه دست و پای پیرمرد کنده شد و در دهان برهان بلیعده شد
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,567
مدال‌ها
12
برهان به یک گودزیلای عجیب الخلقه تبدیل شد و به سمت ثنا دوید و با یک حرکت کل بدنش را تیکه تیکه کرد و جوید، تابه حال گوشتی به خوشمزگی گوشت ثنا را نخورده بود،تصمیم گرفت با سرعت باد به سمت پدر ثنا که برود چون میدانست که ثنا محصول خودش است و پدرش قطعا خوشمزه تر است....پس به راهش ادامه داد.
پدر ثنا را از دور دید. تصمیم گرفت آهسته به او نزدیک شود تا پیرمرد را فراری ندهد. پس خم شد و از صدای گرومپ گرومپ پاهایش کاهید.
پیرمرد اما زرنگ‌تر از این حرف ها بود. نمی‌دانست دخترش بلعیده شده اما گودزیلا را دیده بود.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,567
مدال‌ها
12
سپس به پدر ثنا رسید او مردی نابیناو پیر بود پرسید: ثنا تو هستی دخترم؟
ولی با خنده ی شیطانی برهان ترس به وجود پیرمرد افتاد و در یک لحظه دست و پای پیرمرد کنده شد و در دهان برهان بلیعده شد
قبول نیس!
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,567
مدال‌ها
12
سپس به پدر ثنا رسید او مردی نابیناو پیر بود پرسید: ثنا تو هستی دخترم؟
ولی با خنده ی شیطانی برهان ترس به وجود پیرمرد افتاد و در یک لحظه دست و پای پیرمرد کنده شد و در دهان برهان بلیعده شد
برهان تا به حال غذایی به این خوشمزگی نخورده بود. اطرافش را نگاه کرد. مزرعه‌ی پیرمرد خالی از آدمیزاد بود. همه با دیدنش فرار کرده بودند. ناگهان گوشه‌ای از عشق میان خودش و ثنا را به یاد آورد. اما بعد گفت:
- نچ، به مزه‌اش نمی‌ارزید!
 
بالا پایین