جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده داستان لامپ‌‌ خاموش اثر شبنم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط شبنم با نام داستان لامپ‌‌ خاموش اثر شبنم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 806 بازدید, 12 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع داستان لامپ‌‌ خاموش اثر شبنم
نویسنده موضوع شبنم
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AYSEL
موضوع نویسنده

شبنم

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
54
288
مدال‌ها
2
مژگان اسلحه روی شقیقه‌اش می‌گذرد.
- داری چی‌کار می‌کنی مژگان؟!
صابر هر لحظه منتظر است جلو بیاید، این پا و آن پا می‌کند، که مژگان می‌گوید:
- جلو نیا!
- باشه، باشه مژگان تو رو خدا این کار رو نکن قول میدم احسان رو برگردونم پیشت، قول میدم هر طوری شده بیارمش پیش تو، فقط این کار رو نکن! حتی حاضرم التماسش کنم.
- جلو نیا! نمی‌خواد تو زحمت بکشی! خودم التماسش رو کردم؛ حتی به پاهاش افتادم قبول نکرد. اگه می‌خواست برگرده برمی‌گشت اگه به زور بیاریش دوباره یه روزی میره احسان دیگه تموم شد درست مثل من، فقط یادت باشه که تو باعث شدی!
فرید بخاری ماشین را روشن کرد و منتظر صابر بود، که با صدای شلیک گلوله از جا پرید و نگاه‌اش به سمت کلبه چرخید، از ماشین پیاده شد و به سمت در رفت؛ هنوز روی اولین پله پا نگذاشت، که صدای دومین گلوله هم بلند شد.
پله‌ها را دوتا یکی بالا رفت، راه‌رو خاموش بود. وقتی فرید در را باز کرد پدر و دختری را دید، که با چشمانی باز کنار هم آرمیده بودند.



پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده

مهمان
🔺️داستان در دست نقد شورا می‌باشد!🔺️
تاریخ قفل شدن تاپیک: ۸ تیر ۱۴۰۰
تاریخ باز شدن تایپک: ۱۸ تیر ۱۴۰۰

لطفا تا پایان نقد صبور باشید و رمان خود را ویرایش نکنید!
 
بالا پایین