جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [داستان کوتاه تانسو] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط وآنیل با نام [داستان کوتاه تانسو] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 197 بازدید, 5 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [داستان کوتاه تانسو] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع وآنیل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
نام داستان کوتاه: تانسو
ژانر: علمی _ تخیلی
نویسنده: محدثه حسن زاده
عضو گپ نظارت: (1)S.O.W
خلاصه: دروازه‌ای در بین آسمان ششم و هفتم قرار دارد که سرنوشت دخترک را دگرگون می‌کند. دخترکی که مانند زلالی چشمه است اما در این میان قدرت برتری وجود دارد که موجودات پلید دنبال آن هستند و دخترکی که تمام قدرت برتر در دست او و یک فرد ناشناخته است. به راستی آن فرد کیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,445
مدال‌ها
12
1694070705039.png
-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال 10 پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل 20 پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از 25 پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما 30 پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»




×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
مقدمه:
دوتا خطِ موازی، بی سر و ته که به‌هم دیگه وصل نمی‌شن.
دو نفر که به شدت، علاقه به‌هم دارنم، گاهی خسته می‌شن.
گاهی وقت‌ها یک قهرِ کوچک؛ برایِ رابطه لازمِ؛ باشه قبول!
ولی عینِ جهنمِ دنیام، وقتی چشم‌هات بسته می‌شن.
من بلدت بودم، سرِ عشقِ تو سوختم‌‌و، رفت تو چشم‌هایِ خودم دودم.
نه! شاکی نیستم ازت، می‌دونم که مقصرِ اصلی یک قصّه، خودم بودم.
بعداً به این کارهات می‌خندی؛ نه فکر می‌کردی من ساده بودم‌.
من دل بسته بودم بهت که اِن‌قدر، بد پایِ عشقت وایساده بودم.
هرکاری هم کنی؛ عشقِ من، بعضی از اخلاقات زشته.
ولی بهت میگم فرشته! یعنی من جهنمم، تو بهشتِ منی.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
گلویش می‌سوخت. از دیشب تا به حال چیزی نخورده بود. انگار وسط جهنم ایستاده بود. گرم بود. خیلی گرم بود.
****
از صدای سپاهیان دشمن همهمه‌ای در شهر به پا شد. اهورا آرام زمزمه کرد:
- پس بالاخره اومدن
درب قصر با صدای محکمی باز شد. اهورا با وحشت سرش را برگرداند اما با دیدن فرشته کمی آرام شد.
- اینجا چی میخوای
فرشته با پریشانی نزدیکش شد و گفت:
- چی میخوام؟ اهورا خودت رو به نفهمی نزن هم من، هم تو و هم همه‌ی مردم خوب میدونیم شیاطین برای چی اینجان.
اهورا با عصبانیت داد زد:
- میدونم فرشته می‌دونم ولی میگی چیکار کنم هان؟
فرشته آرام اشک‌هایش را پاک کرد و با بغض گفت:
- به زمین میفرستیمش این بهترین راهه اهورا
اهورا با تعجب به فرشته زل زد، فکر نمی‌کرد او چنین پیشنهادی بدهد. با صدای مردی نگاهشان را از هم گرفتند.
- به به زوج عاشق خوش میگذره
کامو بود، پادشاه شیاطین.
درب اتاق کودک با شدت باز شد و کامو و یارانش وارد شدند. کامو با تعجب اتاق را نگاه کرد اثری از بچه نبود. داد زد:
- بچه کجا...‌ .
که ناگهان قصر منفجر شد... .
*****
نیمه‌ی شب با صدای درب منزلشان از خواب بیدار شد. با خود فکر کرد چه کسی این وقت شب مزاحم مردم میشود.
درب خانه را آرام و بی سروصدا باز کرد. با دیدن بچه‌ای در سبد جلوی درب خانه‌اش چشم‌هایش گرد شد. با خود زمزمه کرد:
-خدایا این بچه‌ی کیه؟
 
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
مثل همیشه سعی در قانع کردن همسرش داشت.
- آخه گوش کن. امیر به خدا منم مثل توهم نگرانم اما به خدا تو دلت میاد این بچه رو ول کنی به امون خدا؟
امیر همسرش را در آغوش خود گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد:
- مرضیه جان، قربونت برم، می‌دونم اما پس فردا مامان باباش بیان اون وقت من و تو به این بچه وابسته شدیم من نگران اینم عزیز دلم
مرضیه خود را از آغوش امیر بیرون کشید و گفت:
- نگران نباش مادر و پدرش نمیان می‌دونی چرا؟ چون اگه این بچه رو دوست داشتند ولش نمی‌کردند.
امیر آرام لب زد:
- باشه اما عاقبتش پای خودت.
شاید امیر راضی به ماندن آن کودک زیبا نبود اما در انتهای دلش آن کودک زیبا را دوست داشت.
پنج روز از آمدن آن کودک به خانشان می‌گذشت و این دو زوج اسم این کودک زیبا را تانسو گذاشتند.
تانسو دخترک زیبایی بود اما سرنوشت آن چه بود؟
****
شکنجه‌ها تمامی نداشت. مردم صبرشان لبریز شده بود و کم مانده بود اقدام به جنگ کنند. اما اینجا میان این همه سردرگمی یک نفر دلش رنگ غم باخته بود. تنها امید زندگی‌اش کنارش نبود. تک تک گوشه‌های دنیا را گشته بود، اما؛ فرزندش نبود. ذهنش مدام در یک جایی می‌چرخید اما امیدوار بود که فرزندش در آنجا نباشد و اگرنه تا آخر عمر همانجا باقی می‌ماند و او غصه‌دار فرزند از دست رفته اش.
و اما آنجا جایی نبود جز دروازه‌ی جهنم... .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین