جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Yammakh با نام {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 624 بازدید, 34 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Yammakh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Yammakh
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
نام دلنوشته: گیتی‌ام برای گیلاس
نام نویسنده: ساناز بندی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
عضو دفتر نظارت ادبی یکم

1000004252.png

مقدمه:
تو بذر بودی و من تکه سنگی بی‌ثمر.
مگر در اذهان می‌گنجید که یک سنگ این چنان دلِ نداشته‌اش را ببازد!
ولیکن اتفاق افتاد؛ تو آمدی و خالقِ ضربان‌های کالبد بی‌قلبم شدی. هرچند هیچ وصول بی‌رنجی در کار نیست؛ پس من تمام اندوه، حسرت و دلتنگی این گذر دوران را با بردباری تاب می‌آورم.
و روزی که ای کاش تو، بذر بامزه‌ی من، دوباره در قاب چشمانم نقشت را طرح بزنی.

 
آخرین ویرایش:

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,048
2,289
مدال‌ها
2
1683008322482 (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
به نام پدید آورنده‌ی نسیمی که تو را رقصان‌رقصان به نزد من آورد
°•●________________________________●•°​

در کنار رودِ خروشان، تکه سنگی تنها بودم. تا این‌که نسیمِ خنک بهاری از راه رسید.
یکتا نبود، تو نیز رقصان‌رقصان همراهی‌اش می‌کردی. محو تماشایت شدم. نسیم نگاه خیره‌ام را که روی تو دید، لبخندکی زد و برای لحظه‌ای ایستاد.
کنارم روی زمین سقوط کردی. رنگ نگاهت به اطراف، ترسیده‌خاطر به نظر می‌رسید. چشمانِ ترسانت در قابِ بامزه‌ی صورتت و لُپه‌های گرد و سرخت همان ابتدای نخِ دلباختگی من بودند.
بذرک بامزه‌، در همان نگاه اول، دیدنت وجود سنگی‌ام را پودر و پر از خاک‌ریزه کرد؛ که گویی پس از هزاران سال، در منِ سنگ قلبی خلق شد و به تپش افتاد.
مدهوش، مات و مبهوت می‌نگریستمت.
تمام دانه‌ جثه‌ات را لپ‌های سرخت فرا گرفته بود. ای کاش می‌شد آن گل‌گلی‌ها را لابه‌لای انگشتان نداشته‌ام بگیرم اما افسوس؛ این <<من>> چیزی بیش از یک سنگ با کالبد محدود نبود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
من تمام عمرم فقط یک سنگ بودم ولیکن حال به این می‌اندیشم قلبی که پیشکشی‌اش کردی قرار است تا ابدِ حیاتم برایت بتپد.
گمان می‌بردم همه چیز ساکن و همیشگی‌ست و دیر دانستم که برای داشتنِ این همیشگی‌ها باید تا پای جان دوید و هرگز درنگ نکرد.
حالی که در تصورات خویش سرخوش بودم، طوفان روزگار آمد، بذر بامزه‌ی من را از من دزدید و دوید.
امان و آی امان از غفلت!
اگر از نخستین لحظات در جریان رسم روزگار می‌بودم پودر می‌شدم و تو را در اعماق وجود خاک‌ریزه گشته‌ام می‌کاشتم. تو نیز در قلبم جوانه می‌زدی و در آخر درخت می‌شدی.
طوفان روزگار از غفلت من استفاده‌ی سوء کرد، تو را در دل گردبادش ربود. تو نیز می‌چرخیدی و می‌چرخیدی و مدام از من دورتر و دورتر می‌شدی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
اشک‌هایم فریاد می‌کشیدند اما طوفان هیچ یک را نمی‌شنید. آن بیدادگر تو را ظالمانه وادار به رقص در چرخش‌هایش می‌کرد، آن بیدادگر تو را از فراخ اقیانوس‌ها عبور داد و تا برافراشته‌ترین صخره‌ی جهان برد.
خسته شد یا چه؟ نمی‌دانم! اما روی صخره طوفان عصیانگر جان پس داد و تو را نیز همان‌جا به حال خود رها کرد. قرار بود چه بر سرِ بذرِ بامزه‌ی من بیاید؟

در دورترین نقطه در آن سوی این زمین قرار گرفته بودی و من چیزی بیش از سنگ به نظر می‌رسیدم؟
نه پرنده بودم به سویت پر بزنم و نه پا داشتم تا به سمتت بدوم.
فقط با قلب پیشکشی شده می‌دیدمت. بعید ولیکن زنده. همین برایم کافی بود؛ آری همین که دم می‌بلعیدی و بازدم‌هایت را بیرون می‌فرستادی برایم کافی بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
روی صخره که افتادی، لغزیدی و لغزیدی و ناگه از لابه‌لای ترک‌های صخره سقوط کردی.
در تاریکی میان‌ آن سنگ‌های غول‌پیکر از سرما می‌لرزیدی. خاک چون مادر تو را در آغوش خویش کشید. گویی گرما به جانت دمیده شد که از روی رضایت، لبخندی روی قابِ صورتِ لُپ سرخی‌ات طرح خورد.
از تبسمت روی آن صورتک بامزه و سرخت وجودم گُر گرفت. بغض به گلویم چنگ زد؛ بغضی که نداشتنت را برای به آغوش کشیدنت فریاد میزد.
همچنان مشغول تماشایت بودم؛ زیباترین تصویر جهانِ سنگی‌ام. نمی‌دانم چند گاه گذر کرد که یک‌آن باران گرفت و مرا به خود آورد. پروا به دلم نیفتاد و آسوده‌خاطر بودم چرا که خاک چون دایه‌ای مهربان با آغوش نرمش از تو مراقبت می‌کرد.
پس اوقاتت مطلوب بود. بذرِ لپ گُلی من، چه چیزی در جهان برایم مهم‌تر از حالِ خوبِ دل و روح توست؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
باران قطره شلاق‌هایش را بر تن و سنگِ صخره‌ها می‌کوبید اما تو از ضربه‌هایش در امان بودی. قطره‌ها از لابه‌لای ترک‌ها می‌گریختند و به خانه‌ی جدیدت هجوم می‌آوردند. خاک نیز قطرات را مهار می‌کرد تا تو را زنده نگه دارد ولی تو تا می‌توانستی آب نوشیدی. لپ سرخ من، چند روز بود که تشنه مانده بودی؟

باران خستگی ناپذیرانه چند روزی به بارشش ادامه داد. بذرِ من آنقدر آب نوشیده بودی که شکمِ کوچکت، حجم گرفته بود و بامزه‌تر از قبل به نظر می‌رسیدی. جوری که به خاک حسادت می‌ورزیدم که تو را در آغوش کشیده
و من در اینجا روز به روز، از دوری‌ات بیشتر فرسوده‌ می‌شدم.
می‌گفتم بذرِ من، می‌گفتم...
باران که جان سپرد تو، بذر شیرین رخ من، از سرما می‌لرزید و غر می‌زدی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
گلگون لپ من، یقیناََ صدای تو بود که خورشید را از خوابش بی‌خواب ساخت و وادارش کرد از لابه‌لای ابرها سرک بکشد. اما تو هنوز سردت بود و غرهایت تمامی نداشت.
خورشید نیز ابرها را کنار زد و یکی از پرتوهایش را مستقیم به سمت خانه‌ی تو گرفت.
از روی قدردانی میان لُپ‌هایت، لبانت از روی تبسم غنچه شدند. خورشید نیز در پاسخ دندان‌های طلایی‌اش را به نمایش نگاهت گذاشت.
چه؟
خورشیدِ بذر باز، نباید خیره نگاهت کند و با عشوه برایت بخندد. تو فقط بذرِ منی!
اصلاََ بامزه‌ی من، حتی اگر همه تو را دوست دارند تو فقط برای من بخند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
می‌گویند تغییرات معشوق را فقط عاشق می‌تواند به چشم ببیند و خب، حقیقت دارد.
به دیده می‌دیدم که روز به روز در حال رشد و ریشه انداختنی!
ولی کاش من دایه‌ات می‌شدم و تو با ریشه‌هایت مرا به آغوش می‌کشیدی اما افسوس که من سنگی محدود بیش نبودم.
درست است حسادت می‌ورزم ولیکن خوشحالم که زنده ماندی و همچنان نفس می‌کشی.
اکنون اگر نزدت بودم جوانه شدنت را جشن می‌گرفتیم. من نیز تک برگکِ سبز و کوچک روی سرت را نوازش می‌کردم و قربان صدقه‌‌ات می‌رفتم.
اما دورم؛ درست هزاران هزار فرسخ آن‌سوتر از تو. به جای این آرزوهای محال، دعا می‌کنم که حتی اگر من روی زمین وجود نداشته باشم؛ تو همچنان باشی و رشد کنی.
نمکین بذر من، جوانه شدنت مبارک!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
89
619
مدال‌ها
2
به‌خاطر نداشتم که جوانه شده‌ای و قصدم این بود که بذرِ بامزه‌ی من خطابت کنم.
هرچند حتی اگر یک درخت کهن سال هم شوی برای من آن بذر لُپ سرخ باقی خواهی ماند. اما ترجیحم این است با زمان پیش بروم. پس تو اکنون جوانه‌ی تک برگک منی!
برگک روی سرت نیز رو به رشد است؛ درست مانند ریشه‌های نرم و نازکت.
در غم فرو رفتم، داشتم غرقش می‌شدم که یک‌آن قطره‌‌ای روی تنها تار مویت نشست و با صدای برخوردش از ناخودآگاهم خارجم ساخت. نگاهم را به رویت کوک زدم، حقیقتاََ زیباترین شبنمی بود که در زندگی‌ام می‌دیدم. کاش من آن شبنم بودم!
جوانه‌ی سبزک من، تو با این سنگ چه کردی که حاضر است قطره‌ای کوته عمر باشد اما شبنمی روی تار برگک تو؟
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین