جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Yammakh با نام {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,304 بازدید, 45 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Yammakh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Yammakh
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
در آن ایام شمارِ روز‌ها از دستانم گریخت. نمی‌دانی که روزهای تو تقویم من بودند؛ هر برگ که به تنه‌ات اضافه می‌گشت یک روز یا یک ماه از زندگانی من و هر تولد تو نشان از یک فصل یا یک سال از حیات من. تمام من صرف تو بود و همه‌ی من از وصف تو.
در نبودت پوچ‌ترین خوانده می‌شدم و این مرا وادار به جنگیدن می‌کرد. تمام لحظاتم را تلاش بر این داشتم که به نحوی به جهانت بازگردم.
تمام عمرم داشت با التماس و تمناهایم به رسمِ روزگار می‌گذشت. من باید بازمی‌گشتم!
کاش خدا صدایم را می‌شنید. کاش در چشمِ سرچشمه‌مان من لایق یک فرصت بودم، تنها یک فرصت مجدد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
و در نهایت خدایی که من او را می‌پرستیدم از تمامِ خدایانِ تحریف‌شده واقعی‌تر بود.
آفریدگارِ من، فرصتی دیگر به من عطا کرد.
او انسانی کودک را به عنوان مأمورِ بازگرداندن من به دنیایت برگزید.آن کودک مرا میان انگشت‌های کوچکش گرفت و از قعرِ رود بیرون کشید.
احوالاتم توصیف ناپذیر بود، قلبم، آن پیشکشی شده، در جایش قرار نداشت و نبضِ تپش‌هایش در تمامِ وجودم حس می‌شد.
نخست دم‌های عمیق بلعیدم و نفس در سی*ن*ه محبوس ساختم، آخر نمی‌خواستم از ذوقِ دیدار دوباره پس بیفتم.
نگاه را چرخانده و بالأخره دیدمت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
مگر چقدر گذشته بود؟
درست است که هر لحظه برایم در حدِ یک روز، هر هفته برایم در حدِ ده سال و هر سال برایم در حدِ هزار سال می‌بود ولیکن انتظار این را نداشتم.
حتی اگر تمامِ چشمان عالم را برای دیدن این لحظه به من اجاره می‌دادند، همچنان ناکافی بود.
روی صخره، تا فلک قد کشیده‌بودی. شاخه‌هایت با ظرافتِ فراوان حالت داده شده‌بودند و خدا تمامِ توانش را برای آراستن سر تا پای شاخگانت گذاشته‌بود.
نهال من یعنی درختِ من، مرا به آرزویم رساندی!
من زنده بودم و شکوفایی با شکوهت را می‌دیدم.
من... من... می‌دیدمت و تو در پری‌چهرترین حالت خود بودی؛ ناآشنایی که وجودم با تمام تار و پودش او را می‌شناخت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
خورشید از زمین دور شد، ماه جایش را گرفت و همچنان چشمان من روی تو قفل بودند.
نمی‌خواهم آسمان‌ها و زمین را کفر بگویم ولیکن هر گلبرگ صورتی‌ از شکوفه‌هایت، از هر پرتوی خورشید و ماه درخشان‌تر بود.
به حدی مرا دوباره مجذوب و شیفته‌ی خویش ساخته‌بودی که تمام آن سالیانِ تلخم برایم شیرین به نظر رسیدند.
زیباصورت من، شکوفه‌های گیلاسی‌ات نشان از انتخابت می‌داد. تو درخت گیلاس شدن را به عنوان ثمره‌ات برگزیده بودی. تو... .

یک آن به خود آمدم به حدی توجهم روی تو جلب بود که از لحظاتم آگاهی نداشته‌ام.
چه هنگام پرتاب شدم؟ چه هنگام تن و بدنِ سنگی‌ام در هم شکست و چه هنگام از من، تنها قلب ریزه‌‌ خاک شده‌ام ماند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
هضم این قضیه مدتی به طول انجامید. گمان می‌بردم مرگ مرا با خود برده اما همچنان بودم و می‌دیدمت. این افکار ادامه داشت تا اینکه دانستم از جنس تو شده‌ام.
قلب خاک ریزه شده‌ی من، در ریشه‌های آفتابگردانی مهربان منزل گرفته‌بود. گل نیز داستانِ شیفتگی‌ام را که شنید راهکاری به من آموخت و مرا به گلبرگ‌هایش راه داد.

پری‌روی من، این شروع ماجراجویی من است. سفرم بالأخره آغاز خواهد یافت و روزی نزدیک، من به تو خواهم رسید.
می‌دانی که همه چیز از لحظه‌ی سقوطم به رودخانه تا به حال فرصتی بودند که پروردگار در اختیارم نهاده‌بود؟
و این شانس تا هرچقدر هم به زمان نیاز داشته باشد می‌پردازم. بازه‌ی زمانی اهمیتی ندارد چرا که مهم پایانِ خوش است و پایان من در کنار تو خواهد بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس من، با خود عهد بسته‌بودم که هر سختی‌ای را به جان بخرم و خریدم!
سرانجام پروانه از راه رسید، قلب مرا از درون گلبرگ بیرون کشید و بلعید.
پروانه تخم‌گذاری کرد و من یکی از آنان بودم.
به سبز برگکی چسبیده و انتظار تولد خویش را می‌کشیدم. می‌خواستم کرم شوم، پیله ببندم و سپس در جسم یک پروانه به سویت پر بکشم تا به جوارت برسم.
درختِ من، از ذوقِ دیدنت دستپاچه بودم.
حق نداشتم؟ پس از سالیان، ملاقاتت دستپاچگی ندارد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
با شکوه من، امروز متولد شدم.
قلبم می‌دوید اما درون جسم کرمی تنبل زندانی بودم. سنگ صبور بودن چقدر سخت است، توانایی‌اش را ندارم.
کی قرار است پیله ببندم؟ چرا لحظات تا این اندازه کند از هم پیشی می‌گیرند؟
آراسته‌ی من، دلم تو را می‌خواهد و حالا که رسیدن میسر شده، بی‌قرارتر و پریشان‌تر از هر زمانی به نظر می‌رسم.
کمی هم اضطراب به جانم رخنه کرده؛ هرچند با خیره‌شدن به زیبایی‌هایت قاتلِ آن ترس‌ها می‌شوم ولیکن صبوری در آخرین لحظات، ممکن نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
با طراوت من، در پوست خود نمی‌گنجم!
بالأخره پیله کردم. حال باید تا از پیله درآمدن و پروانه شدن بردباری کنم.
تا آن زمان قربان صدقه‌ات می‌روم. این‌روزها درگیر پیدایش دوباره‌ام بودم و ذوق دیدنت مرا کور و کر ساخته‌بود. پس بگذار ببینمت!
می‌خواهم تو را با واژه‌ای متفاوت وصف کنم؛ تو تنها تبسمِ منی!
هرگاه چشم به سویت می‌دوزم، تصاویری متحرک پی‌درپی در ذهنم نقش می‌بندند.
از بذرِ گلگلون لپ بودنت تا جوانه‌ای با برگک‌های خرگوشی روی سرش.
از تنها شکوفه‌ی صورتی دوران نونهالی‌ات تا نهالی بالغ شدنت.
برای همین‌هاست که می‌گویم تنها تبسم منی!
کاش سال‌های درخت شدنت را هم می‌دیدم ولیکن افسوس!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
درختِ من، امروز پایان داستانِ این مجنون است. عاقبت امروز به تو خواهم رسید و به دورت خواهم گشت.
این نفس‌نفس زدن تنها نشان از امروز دارد. پیله را کنار زدم و از درونش خارج شدم.
نگاهم قفل تو بود و حتی برایم مهم نبود پروانه شدن چه حسی دارد و یا حتی پرواز چه در پی!
تنها هدفم راه افتادن بود و مدام پرهای سفیدم را تکان‌تکان می‌دادم.
تنها چند فرسخ بین من و تو فاصله بود. مگر می‌شد من توانایی‌اش را داشته باشم و آن فاصله را به صفر نرسانم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس‌روی من، هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی من را بگیرد.
و همین سخن کافی بود تا ابرهای سیاه لبخندِ شیطانی‌شان را رعد بزنند و قطراتشان را شلاقانه به زمین بکوبند.
اما من نگاهم را به تو دوخته‌بودم و پر می‌زدم. چیزی تا رسیدن نمانده‌بود!
گویی آسمان کافی ندانست و قطراتش را مشت ساخت؛ مشت‌هایی سفت از جنس یخی.
گیلاس من، عجب رسمی دارد این روزگار! فقط یکی از آن یخ‌گلوله‌ها کافی بود تا همه چیز تمام شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین