- Jan
- 120
- 761
- مدالها
- 2
در آن ایام شمارِ روزها از دستانم گریخت. نمیدانی که روزهای تو تقویم من بودند؛ هر برگ که به تنهات اضافه میگشت یک روز یا یک ماه از زندگانی من و هر تولد تو نشان از یک فصل یا یک سال از حیات من. تمام من صرف تو بود و همهی من از وصف تو.
در نبودت پوچترین خوانده میشدم و این مرا وادار به جنگیدن میکرد. تمام لحظاتم را تلاش بر این داشتم که به نحوی به جهانت بازگردم.
تمام عمرم داشت با التماس و تمناهایم به رسمِ روزگار میگذشت. من باید بازمیگشتم!
کاش خدا صدایم را میشنید. کاش در چشمِ سرچشمهمان من لایق یک فرصت بودم، تنها یک فرصت مجدد!
در نبودت پوچترین خوانده میشدم و این مرا وادار به جنگیدن میکرد. تمام لحظاتم را تلاش بر این داشتم که به نحوی به جهانت بازگردم.
تمام عمرم داشت با التماس و تمناهایم به رسمِ روزگار میگذشت. من باید بازمیگشتم!
کاش خدا صدایم را میشنید. کاش در چشمِ سرچشمهمان من لایق یک فرصت بودم، تنها یک فرصت مجدد!
آخرین ویرایش: