جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Yammakh با نام {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,312 بازدید, 45 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Yammakh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Yammakh
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس، دنیا تا چه حد می‌تواند ناجوانمرد باشد؟
گلوله‌ای یخی از سوی ابرها به بالِ من آسیب زد، تکه‌ای از آن را کَند و حینی که اشک‌های داغم قلبِ گلوله‌ها را می‌سوزاند شاهدِ سقوطِ خود بودم!
نیمه‌جان روی زمین افتادم. چشمان کم‌سویم روی تو قفل بودند و آخرین نفس‌هایم را می‌کشیدم. گیلاس، این جهان نامرد است!
با بالی نصف و نیمه روی زمین افتاده‌بودم. تو را می‌دیدم، این‌بار با چشمانِ روی صورتم و نه نگاه‌های دلم!
هرچند چه فایده، چرا که حتی نمی‌توانستم یک بند از یکی پاهایم را تکان دهم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
به شانس اعتقاد ندارم اما اگر می‌داشتم قطع به یقین یکی از بد اقبال‌ترینان می‌بودم.
مگر می‌شود در آخرین ثانیه‌های دقیقه‌ی آخر، همه‌چیز به این صورت خراب شود؟
آن پرنده از جانم چه می‌خواست؟ با منقارِ تیزش در حال تکه‌پاره ساختن تار و پودِ وجودم بود. اصلاََ مگر چیزی از من باقی مانده‌بود؟
گیلاس، در اوج خواستن بریده‌‌بودم.
گویی قرار بود برای این دل تا ابد حسرت باقی بمانی. من دوباره به رسم روزگار باخته‌بودم. و دوباره اندوه، دوباره زجر و این بار مرگ سهم من بود.
دلم می‌خواست دیگر نه ببینم و نه بشنوم، پس پلک‌هایم را به اندازه‌ی تمام غیض و نارضایتی‌ام، سفت روی هم فشار می‌دادم تا حیاتم را با چنین احساساتی به سرچشمه پس داده باشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس جانِ من، دیگر فرصتی نداشتم پس گشودن این چشم‌ها چه دردی از من دوا می‌کرد؟
مگر مهم بود که پس از مرگ چه بر سرم می‌آید؟ من، تنها یک چیز از زندگی‌ام می‌خواستم، تنها یک چیز! و گویی سزاوارش نبودم.
عزم خویش را جزم کردم، می‌خواستم شخصاََ از خدا جویا شوم که چه کسانی شایسته‌ی خوشبختی‌اند و چرا من جزو آن دسته نیستم!
پس دیدگانم را به سوی پس از مرگم گشودم اما چیزی که می‌دیدم قابل باور نبود!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس، ‌تا به حال چشمانت به تو دروغ گفته‌اند؟ آخر تصاویر درون قاب این دیدگان واقعی به نظر نمی‌رسند!
آن پرنده که به تن و بدن پروانه‌ایم نوک می‌زد حال منقارهایش را به هم می‌کوبید و لحظه به لحظه به سویم نزدیک‌تر می‌شد.
وحشت در تمام تنم این سو و آن سو می‌دوید. می‌خواست مرا بخورد؟ عذاب من این بود؟
یک آن دهان گشود و غذای جویده شده‌ی درون منقارش را به زور در حلق من فرو ریخت.
چه؟ چشم به سمت پایین دواندم؛ خبری از مرگ نبود! من نیز در جسم جوجه‌ای تازه از تخم درآمده در لانه‌‌ای نفس می‌کشیدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس، باورت می‌شود؟
روزگاری پروانه‌ای پر زد و سقوط کرد. پرنده‌ای آمد و پروانه‌ی بی‌جان که نه، بلکه پروانه‌ی کم‌جان را خورد و شد یکی از قاتلین او!
اما همه چیز در آن‌جا خاتمه نیافت و آن پرنده دوباره پروانه را به دنیا آورد.
جوجه‌ را طعام داد، او را تا بلوغ تربیت و همراهی کرد و در نهایت پرواز را به جوجه‌اش آموخت.
گیلاس، دشمنِ من مادر من شده‌بود و شکست من داشت پیروزی من می‌شد.
اینان حیرت‌انگیزترین صحنه‌های عمرم بودند.
من برای تو آغاز کردم و در مسیرت راز جهانمان را کشف.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس عزیزم، مادر داشتن حسِ نابی را به وجودم تزریق می‌کرد.
او نگذاشت من برای همیشه تمام شوم و مرا دوباره به دنیایت بازگرداند اما تمام ماجرا این نبود!
او به من جوری رسیدگی می‌کرد که با یاد هرکدام می‌توانم روزها بگریم. وقتی باران می‌بارید مرا زیر بال و پرهایش پنهان می‌ساخت که مبادا ذره‌ای خیس شوم. هرگاه گرسنه بودم به خستگی و درد بال‌هایش بی‌اعتنایی می‌کرد تا برایم ذره‌ای طعام بیابد. او به من پرواز را آموخت و آخرین خاطره‌ای که از او به یاد می‌آورم این است؛ ماری سبز وارد لانه‌مان شد و مادرم برای محافظت از من جان داد.
گیلاس، مادر داشتن به اندازه‌ی دوست داشتنت زیبا به نگاهِ دلم می‌آمد. آری، قابل مقایسه نیستید اما او نیز برایم چون تو و در مقامی دیگر باشکوه بود.
گیلاس جانم، ای کاش همه چیز همیشگی می‌بود؛ تو و مادر خوش بال و پرم، اما افسوس!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس، چند روزی پس از، از دست دادن مادرم در خلاء بودم و توانایی تحرک بخشیدن به حتی یک پرم را هم نداشتم.
سرم پر از خالی بود و شب و روز می‌گریستم. اگر تو را نداشتم به قطع یقین به مادرم می‌پیوستم. تو تنها انگیزه‌ی من برای این دم و بازدم‌ها بودی اما به این اشک ریختن‌ها نیازِ شدیدی داشتم آخر نیمی از جانم کنده شده‌بود، مگر می‌توانستم بی‌اهمیت رد شوم؟
تو می‌توانی به خاک پشت کنی، خاکی که تمام زندگی‌اش را صرف جای دادن و رشد دادنت کرد؟ مادرِ من نیز چون همان دایه‌ات، خاک، بود.
گیلاس، گاهی به این می‌اندیشم که سنگ بودن چه کم داشت؟ آخر گیلاس جانم، تناسخ دردناک است. اما برای تو تمامش را تحمل و پشت سر می‌گذارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس، گذر زمان ثابت کرد که قلب‌داران توان پشت سر گذاشتن و اتمام بخشاندن به غم را ندارند و در عوض می‌توانند فقط با آن کنار بیایند.
من نیز با نبود مادر خوش بال و پرم کنار آمده‌بودم؛ آری او دیگر نبود!
هرچند حیات من هنوز به ختم خویش نرسیده، هنوز به خانه‌ام، تو، نرسیده‌‌بودم.
گیلاس، یقین داشتم که خان آخر است و در انتهایش تو قرار داری. تمام وجودم در ذوق رسیدن به تو آرام و قرار نداشت. بالأخره قرار بود حسرت از دلم پر بکشد و حضورت جایگزینش شود اما دلشوره رهایم نمی‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس جان، سنگ پرنده با آن قلب پیشکشی شده بالأخره لانه‌اش را ترک و سوی تو را گرفت.
پر زدم، بال زدم و نزدیک و نزدیک‌ترت شدم. هر چه جلوتر می‌آمدم پری‌رخ‌تر به دیده می‌رسیدی. در میان آن مه ملیح، روی صخره‌های سنگی، تک درخت گیلاسی بودی و گلبرگ‌های صورتی‌ات همانند نم‌نم مهربان باران، رقصان‌رقصان به سمت زمین می‌رفتند. دیدنت در آن صحنه، پس از آن همه حادثه دوباره مرا به حیات پیشینم بازگرداند. گویی در حال خفه‌شدن بودم و ناگه تو چون هوا پیدایت شد، تا ریه‌هایم دویدی و اجازه ندادی غرق نبودت شوم.
گیلاس، تو همیشه انگیزه‌ی دم و بازدم‌های منِ سنگ بودی و تمام اوقاتی که جان دادن آرزویم بود حضورت مانع از آن می‌شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
گیلاس باشکوه من، مقابلت ایستاده و محو تماشایت بودم. تمام زیبایی‌های عالم را ناجوانمردانه از آن خود کرده‌‌بودی. دلم داشت به سوی آغوش کشیدنت پر می‌کشید.
فقط چند بال دیگر! فقط چند بال دیگر میان من و تو فاصله بود! یک، دو، س... !
چه شد؟ دوباره چه شد؟ پرم سوراخ شده‌بود، تیر می‌کشید. و خون! گویی روزگار دست از سرم برنداشته‌بود. کاش رهایم می‌کرد. کاش می‌گذاشت یک‌بار، فقط و فقط یک‌بار حسرت به دلم نماند.
اما ماند! شاهد سقوط خود بودم؛ چشم در چشم تو و زیر باران گلبرگ‌های شکوفه‌هایت. گویی تمام دنیا ثابت بود و فقط من سقوط می‌کردم؛ رو به پایین و از لابه‌لای صورتی گلبرگ‌هایت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین