جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده درد اثر کیمیا رنجبر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فرهنگ و ادب توسط KiMiA.Ra.K با نام درد اثر کیمیا رنجبر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 591 بازدید, 12 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته فرهنگ و ادب
نام موضوع درد اثر کیمیا رنجبر
نویسنده موضوع KiMiA.Ra.K
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط KiMiA.Ra.K
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
نام مجموعه اشعار: درد
اثر: کیمیا رنجبر
قالب: سپید
ژانر: تراژدی

که هستی از کجا آمده ای
به کجا رفتی از چه حیران شده‌ای
بخدا گفتم و او گوش نکرد
اشک ریختم او چشم باز نکرد
شرح دادم او اعتنایی نکرد
رفتم و رفتم تا رسیدم به درخت
جستم و جستم تا رود به من،
گفت چه می‌گویی‌اصلا چی‌شده‌است؟
گفتم درد ندانی سرانجام این است
بال نداری، پرواز پوچ است
دل نداری، خنده هیچ است
دستم به خنکای وجودت بگو من چه کنم
قصه این است، پناه کم است
گفت چه می‌گویی حالت خوب است؟
تو خدا داری و حالت این است؟
کفر نگو آدم، سرانجام دنیا این است
تا سرمانخوری تب نکنی له نشوی از ذغال درونت الماس نشوی، قصه اصل همین است، تنها رمزش، شکیبایی تپش هر قلب است!

شاعر: کیمیارنجبر (حضرت‌جان، سربازفاطمی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
یادم که یادم رود قطره ز قطره های عمر
من هم همانم تا سحر میگفت از دردای عمر
گشتم، من گشتم زتو راهی نداشتی تا سحر
که ول کنی تنها روی زسوی پرتگاه ازل
ارام شدی ارام برو قلبی برایت رام نیست
این دل شکندن دیگری چاره‌ی راه یافتن نیست
این شهر تا ان شهر را گل میریزم از رفتنت
عکس میگیرم قاب میکنم لحظه به لحظه مردنت
آغوش من دیگر برای ابلحان گرما نیست
جان کندن هم دیگر برای مقصد قلب و دلم هموار نیست
کشتم من کشتم تورا این خنده ها از عشق نیست
از کشتن احساس تو لحظه به لحظه قیمتیست

شاعر: کیمیا رنجبر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
یہ حوض رنگـآرنـگ ماهے و اسپنـد
دلم بندرنـگ مهـتاب و شب‌‌آهنگ
شدم خسته شدم تنـها
شدم آهوی ناآشنا، شدم بے‌ضامن آشیانہ
شدم پروانہ بی پیلہ
شدم رودخانہ بی سبزه شبیه باتلاق و بی جیره
مرآ دیدند مرا بردند مرا کشتند و دورانداختند
شدم و سفیده بی قرمز شدم مشکی بی بلندایش
که بودم از کجا رفتم کجا اورده اند حالا
دلم تنگ نفس‌هایش سلولم بند چشمهایش
آهای مرداب ها پاشید مرا به قعر خود بردید ولی زنده مرا ساختید
شدم شاهزاده بی تاجش شدم سلطان بی کاخش
عجب طبع شعری دارد امشب بی کلاݝ‌هایش
مرا خواندی حال آرامی؟
چه شد رفتی بی خداحافظی

شاعر: کیمیا رنجبر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
من چشم به دستای تو بستم، اشک ریخت
دست تو بر صورتم تکیه زد و خونم چکید
حالمو دیدی و ازیاد بردی مرا غصه‌ام گرفت
مثل زندانی سیاسی، بی ملاقاتی شدم قلبم گرفت
تو ولی شاد بودی و ندیدی مرا، حتی یک نگاه
بی عیب نیست انسان فکر بد دورازسرم اه ای خدا
از سفیدی گونه هایم به کبودی می‌زنند مشکل دردم کجاست؟
راه بازگشتی ندارم پس بگو مقصد کجاست؟
دل گرفت، غصه گرفت، گریه ام گرفت
تو همین هارا دیدی و خنده‌ات گرفت
خورد گشتم، من شکستم زین قفس او بی خیال
عزم رفتن کردم با کوله بار اونم بی خیال
رفتم و رفتم تا شاید ارام شوم از این روزگار
او بماند منقل و مواد و حال بی امان

شاعر: کیمیا رنجبر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
یک مرد، یک غم یک سی*ن*ه پر از درد
یک زن، یک کوه یک کوله پر از خاطره از مرد
یک شب بی ماه پر از سوزش و سرما
یک کوچه‌ی خلوت منتهی بسته شده به عشق و معما
هر دو اینجا، کنار هم بی دغدغه از مسئله‌ی فردا
او رفت، یکی ماند، یکی کوله‌بر این غم و هذیان
به ناگه چه افتاد بر خانه‌ی عشق و ساختار این غزل ها
یه قطره از اشک، جوشیده شده از قلب پر از درد
یه شعر و یه اسم و یه تاریخ که حک شده بر سنگ مزار معشوقه‌ی بی حذر

یه داستان، یه راز نهفته شده بر قلب، مرکز تهران
یه عاشق که تنهاست که آجرکش ساختمان فرداست بی جان
یه یادواره یه هدیه یه اسم و خاطره از معشوقه‌ی در خواب
و آخر قصه شده بودو نبود هنرپیشه‌اول، قلب پر درد و غم هنرپیشه دوم

شاعر: کیمیا رنجبر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
من گیر نگاه اشفته‌ی آن یارم
که طعنه‌ها می‌گوید به اجدادم
نفس‌گیراست صدایش
ولی محرومم از تشویقش کنارم
برایش شده است لالایی بغضم
شده است خفت و خواری یک آن نگاهم
خواستم بشویم ان قلب سیاهش را
ولی دستانم را قطع کرد برایم
خنده ای کرد و ننگ اورد برایم
مرا کشت یک نفس بی هیچ ترسی
باغش اباد عجب مهری اورد برایم
بی هیچ عشقی مرا سنگ کرد برایم
اخ نگفتم...
چقدر هدیه‌ی اورد برایم

شاعر: کیمیا رنجبر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
رود می‎‌نوازد در پس سنگ‌های فرسایش یافته‌اش
رود جان می‌گیرد از مقدار بازدم‌های ماهی‌های کوچک‌اش
رود موج می‌گیرد از پرواز پرستوهای ساحل‌اش
رود می‌خشکد از رازهای مرده در ‌کف‌اش
مرد کنارش می‌نشیند حرف‌ها می‌زند از غصه‌اش
می‌رود فردا می‌آید باز هم ‌می‌رود تا که در صبحی سپید
با خیالی از غم‌اش غمگین تر در پس رود می ایستد و ناگه
تا به خود می‌نگرد اوست در اعماق رود و رود اغوش بازکرده‌اش
رود تاریک می‌شود از غم‌های خفته‌اش
رود می‌میرد از مرگ مرد قصه‎‌اش...

شاعر: کیمیا رنجبر
 
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
روح من بیدار باش آینده خامت می‌کند
روح من آرام باش آنها نگاهت می‌کنند
بی مهابا زین غزل تا آغوشش پرواز کن
تو بخند او شعر بگوید تا ابد مجنون کن
روح من گر ز بدن خاکت کنند تو زنده‌ای
روح من بی جان من تو بهتری زیباتری
تو دلیل راه رفتن این جان خسته‌ای
جان من با تو معنا می‌شود
تو نباشی آسمانم تیره و تار می‌شود
این بدن عشق چه می‌فهمد روح من
این بدن دریای چشمانش چه می‌فهمد روح من
عشق من جانم فدایت ای نازنین
روح من مرهم دردهایت ای نازنین

شاعر:کیمیا رنجبر
 
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
و برای تمام انچه که خود پنداشتی
و در دنیای نابودی غرق کردی
ز بی خبر ترین انسان های سالی
همچون پاییزی که هوایش سرد است اما
دیگران اورا به رنگ های گرم می شناسند
گاهی ناخواسته چند قاب برای خویش می زنی
میشکنی و دوباره از نو می سازی
در تمام عمر درگیری... درگیر درگیر نشدن...
فرار کردن و نفس کشیدن درحالی که
نفست خیلی وقت است بالا نمی اید
شش هایت حیلی وقت است دیگر قرمزی به خود ندیده
سلول هایت را خواستی تخلیه کنی از حجم زیاد خیالات
اما جای درمانش خودت دفنش کردی در باتلاق افکار
درد را از هر وری بنویسی درد است.
درمان درد عامل درد است!
همچون ترس که برای زدودنش از سرت باید به درونش بروی...

شاعر: کیمیا رنجبر
 
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
دیگر قصه ای شرح نداد خستگی مارا
درد ما غصه نشد در قلب اجدادها
چشم من بسته شده از زور این دنیا
تو ببین ختم من و آن دیس حلوا ها
گر دو روزی اشک ریختی از دوری‌ام اما
جا می ماند این غم و می‌رود آن پاها
ابرهای دور من بارانی‌اند امشب!
سردی چشمان من دیدنی‌اند فلذا
صندوق رازم به رازش مانده در خاک ها
روزگارم بی من و یادم می گذرد در این روزها
عادی شده‌است نبودن من در کنارآن آدم‌ها؟
جای خواب من در نگاهد می زند تو ذوق؟
ولی یاد من در ذهن تو زنده تر است بابا
بوی پیراهن من در خانه آیا هست؟
یا که آن هم رفته‌است در زیر خروارها
ساعتم در ۵ صبح زنگ می‌زند هر روز؟
یا که آن هم رفته است با من در خواب عمیق یارا
نیست آن کودک که چشم ها برکشدروی سرم آری؟
شب ها که می رسد یاد من و اشک او جاریست!
سر سفره جای یک نفر هر لحظه ای خالیست
حرف‌ها و حرص‌هایت بی من ‌مانده‌است آری؟
فاصله‌ام از هرهفته بیشتر شده‌است اما
روح من در نزدیک قلبت یک جایی تا ابد باقیست
خونسرد هستی و نشان نمی دهی غم درونت را
ولی روحم از محبت وجود تو سرشار از خوشحالیست!

شاعر: کیمیا رنجبر
به یاد پدربزرگ جان‌ام
 
بالا پایین