- Oct
- 892
- 2,616
- مدالها
- 5
گفتی چرا گریه میکنی...؟!
مستی را بهانهی این خون خوردنهای دلم نمیکنم امّا... .
این سرگشته به گمراهیِ تابناکِ اندوهِ واژهها پناه برده بود؛ که تو از دروازهی قرون بیانتهای لبخند آمدی... .
و این اشکها از سر ترس است دلبر جان.
از این میترسم که مبادا لایقِ پاکیِ سبزِ دشتِ چشمانت نباشم... .
مستی را بهانهی این خون خوردنهای دلم نمیکنم امّا... .
این سرگشته به گمراهیِ تابناکِ اندوهِ واژهها پناه برده بود؛ که تو از دروازهی قرون بیانتهای لبخند آمدی... .
و این اشکها از سر ترس است دلبر جان.
از این میترسم که مبادا لایقِ پاکیِ سبزِ دشتِ چشمانت نباشم... .