جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته‌ی بی نهایت های من برای تو اثر مبینا عباسی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط مبینای شهر قصه ها با نام دلنوشته‌ی بی نهایت های من برای تو اثر مبینا عباسی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,559 بازدید, 30 پاسخ و 30 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته‌ی بی نهایت های من برای تو اثر مبینا عباسی
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط مبینای شهر قصه ها
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
ببار ای ابر تنهایی!
ببار بر شهر آواره‌ی من!
تو ببار و بی‌خیال هرچه حرف بیهوده!
تو ببار و بگذار که درد مرا عریان کند از شادی و عشق!
تو ببار و کاری به این کارها نداشته باش!
تو که می‌دانی چه روزهایی را زیر بارش های تو من ناله کردم.
حالا از چه می ترسی؟ ببار بر قلب خسته‌ام... .
تو ببار تا من می‌رقصم با چشم گریان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
در زمانه‌ای که عشق شده بود همانند طلای بدل؛ کسی بود که به فردایی بهتر امید داشت!
در زمانه‌ای که مجنون عاقل شده بود؛ لیلی همچنان عاشق ماند!
در زمانه‌ای که دروغ رواج پیدا کرد؛ حقیقت دگر جایی در قلب ها نداشت... .
کسی بود که فقط حقایق را بیان می‌کرد!
تو نیز باور کن که فردایی هم به انتظار نشسته!
نترس از دروغ ها. هیچ ماهی پشت ابر نمانده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
طلوع می کنم.
نه برای این‌که فراموش کرده‌ام زخم قلبم را؛
برای خودم و تمام عشقی که دارم و داشتم، طلوع می کنم!
وقتی برای من تو نماندی و نساختی ویرانه‌هایم را؛ من هم تنهایی تمام روزهای بی تو را سپری خواهم کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
در طلوع عشق، من دیگر تو را پیدا نکردم و در تاریکی شب سایه‌ای کم‌رنگ از تو نمایان می‌شود!
دیگر من حتی نغمه‌ی خنده‌هایت را نمی‌توانم احساس کنم. ببین با من، با من در‌ به‌ در چه کردی!
شده‌ام همانی که می‌خواستی.
حالا دیگر حتی از سیاهی بالاتر تو هستی برای من.
مرا ویرانه کردی.
ویرانه‌ای که دیگر سرود عشق را سر نمی‌دهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
عشق آن باشد، همان نسیم سرد صبحگاهی!
عشق آن باشد، همان غم دو عالم.
بارها گفتم، بارها!
یادم تورا فراموش!
افسوس که صبح شد و بازهم یادم نشد فراموش... .
عشق آن باشد، همان درد پر از غصه... .
عشق همان درد است که نمک می‌پاشد روی زخم ولی عاشقانه دوستش داری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
دلم حرف‌های عاشقانه می‌خواهد.
نه از جانب تو!
نه با صدای تو!
دلم حرف می‌خواهد.
نه دروغ!
دلم حرف یک مرد پر از مردانگی را می‌خواهد نه یک نامرد بی‌وفا را... .
دلم مجنون نمی‌خواهد، فرهاد را هم نمی‌خواهد! عاشق در‌ به‌ دری را که دو روز بعد فارغ شود را هم نمی‌خواهد.
دلم با‌وفای مهربانی را خواهان است که بدون نقاب می‌خندد.
یک بغل عاشقانه‌ی پوچ را نمی‌خواهم من!
دلم عشق را می‌خواهد که حتی در نبود یار سرم از فکر شیرین در حال سوختن باشد!
دلم تورا نمی‌خواهد، دلشوره‌هایم را برای تو نمی‌خواهم.
نمی‌خواهم تا خود صبح از بی‌خبری تو شب زنده داری کنم... .
می‌خواهم زنده بمانم و بدون تو طلوع کنم!
می‌خواهم خودم را بسازم، پا پیچ افکارم نشو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
نکن با دل من بازی.
دلم خسته است!
نفس در سی*ن*ه ی من حبس است!
نکن با من چنین کاری!
دیگر رفتی برو و برنگرد.
چرا این چنین می‌کنی با قلب من؟
تو که رفتی دیگر قرار به برگشتن نیست!
مگر من بازیچه‌ی دست تو هستم؟
بگو!
به من بگو چه کنم با این هوایت؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
بازهم قلمم روان شده.
این بار هم مثل هر سال از عشق می‌خواهد بنویسد!
خودت خوب می‌دانی فرمان قلمم در دستان قلب بی‌پناهم است ولی بازهم می‌خندی به من!
یک زمانی بود که خنده‌هایت آهنگ دلنشینی برای روحم بود ولی حالا فقط آهنگ گوش خراشی است که سوهان روح و روان من است!
خنده‌هایت مال غریبه‌ای شده که جایی میان ما نداشت... .
آه!
من برای چه کسی سی*ن*ه سپر می‌کنم؟
چرا نمی‌خواهم قبول کنم دیگر یخ زده‌ام!
دیگر تنها پناهگاه امن من، ویرانه‌ای شده از جنس دلتنگی... .
دلم تنگ است و حرفی دیگر نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
از دلم برایت چه بگویم ای‌یار!
تو رفتی و گشتی زدی و برگشتی یار!
نه!
من هم قلب و غروری دارم یار!
محال است که قلبم راضی به پیوند دوباره شود ای‌یار!
دیدی که نبود کسی ز من صبور‌تر؟
دیدی که همه دنبال پول و ماشین بودند؟
دیدی که هیچ بویی از عشق نبردند؟!
دیر است... .
دیر است!
برنگرد سمت دلم که دیگر دل من طاقت تو را ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
گذشت کنم؟
گذشت کردم دیگر.
از عشقت!
تو قصد بازگشت را نداری جان دلم؟
تا کی باید قاصدک‌ها را برای آرزوی بر باد رفته برای تو بفرستم؟
نمی‌خواهی این بار قاصدک‌ها را باهم به بالای ابرها بفرستیم؟
نمی‌خواهی دستان پاییز را در دستان بهار بگذاریم؟
معلوم است که نمی‌خواهی.
تو دیگر غروب کرده‌ای برای من.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین