- Nov
- 2,475
- 37,996
- مدالها
- 5
ببار ای ابر تنهایی!
ببار بر شهر آوارهی من!
تو ببار و بیخیال هرچه حرف بیهوده!
تو ببار و بگذار که درد مرا عریان کند از شادی و عشق!
تو ببار و کاری به این کارها نداشته باش!
تو که میدانی چه روزهایی را زیر بارش های تو من ناله کردم.
حالا از چه می ترسی؟ ببار بر قلب خستهام... .
تو ببار تا من میرقصم با چشم گریان!
ببار بر شهر آوارهی من!
تو ببار و بیخیال هرچه حرف بیهوده!
تو ببار و بگذار که درد مرا عریان کند از شادی و عشق!
تو ببار و کاری به این کارها نداشته باش!
تو که میدانی چه روزهایی را زیر بارش های تو من ناله کردم.
حالا از چه می ترسی؟ ببار بر قلب خستهام... .
تو ببار تا من میرقصم با چشم گریان!
آخرین ویرایش توسط مدیر: