فایل شده دلنوشته انعکاس اثر بانو کاربر انجمن رمان بوک
- نویسنده موضوع ماه بانو
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
گفت: تا حالا عاشق شدی؟!
نیشخندی زدم.
گفت: چرا نیشخند می‌زنی؟!
گفتم: توی سی*ن*هم رو نگاه کن، اگه قلبی دیدی آره عاشق شدم.
گفت: منظورت رو نمی‌فهمم!
گفتم: من خیلی وقته مردم! مرده دل نداره.
گفت: تا حالا عاشق شدی؟!
نیشخندی زدم.
گفت: چرا نیشخند می‌زنی؟!
گفتم: توی سی*ن*هم رو نگاه کن، اگه قلبی دیدی آره عاشق شدم.
گفت: منظورت رو نمی‌فهمم!
گفتم: من خیلی وقته مردم! مرده دل نداره.
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
دلت غم دارد اما باز خندیدی!
چشم‌هایت اشک دارد اما باز خندیدی!
دلت حرف‌ها دارد برای گفتن!
اما وقتش که می‌رسد،
اظهار به بی‌حرفی می‌کنی.
به آن حرف‌های نگفته‌ات،
ناگفتنی‌ها می‌گویند.
دلت غم دارد اما باز خندیدی!
چشم‌هایت اشک دارد اما باز خندیدی!
دلت حرف‌ها دارد برای گفتن!
اما وقتش که می‌رسد،
اظهار به بی‌حرفی می‌کنی.
به آن حرف‌های نگفته‌ات،
ناگفتنی‌ها می‌گویند.
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
حس خلأ یعنی:
در کنارت هستند و تو احساسی نداری!
تو را دوست دارند و تو احساسی نداری.
در کنارشان نمی‌خندی،
غم داری اما گریه نمی‌کنی!
حس خلأ یعنی:
نمی‌خواهم این دوست داشتن هارا،
تنهایم بگذارید... .
حس خلأ یعنی:
در کنارت هستند و تو احساسی نداری!
تو را دوست دارند و تو احساسی نداری.
در کنارشان نمی‌خندی،
غم داری اما گریه نمی‌کنی!
حس خلأ یعنی:
نمی‌خواهم این دوست داشتن هارا،
تنهایم بگذارید... .
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
گفت: مگر دل نداری؟!
گفتم: دل مال کسانی است که احساس دارند.
گفت: مگر احساس نداری؟!
گفتم: احساساتم را چال کردم.
گفت: آدمِ زنده، احساس می‌خواهد.
گفتم: مردن را ترجیح می‌دهم.
گفت: مگر دل نداری؟!
گفتم: دل مال کسانی است که احساس دارند.
گفت: مگر احساس نداری؟!
گفتم: احساساتم را چال کردم.
گفت: آدمِ زنده، احساس می‌خواهد.
گفتم: مردن را ترجیح می‌دهم.
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
دم از نگرانی می‌زند.
مگر در این سال‌ها که خودم به تنهایی بزرگ گشتم، در کنارم بود؟!
حال که بزرگ شدم، چگونه دم از نگرانی می‌زند؟!
من همانم که در کودکی کسی دستم را
نگرفت؛ و حال در بزرگسالی به هیچ کدام‌تان نیاز ندارم!
دم از نگرانی می‌زند.
مگر در این سال‌ها که خودم به تنهایی بزرگ گشتم، در کنارم بود؟!
حال که بزرگ شدم، چگونه دم از نگرانی می‌زند؟!
من همانم که در کودکی کسی دستم را
نگرفت؛ و حال در بزرگسالی به هیچ کدام‌تان نیاز ندارم!
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,161
- 3,916
- مدال‌ها
- 6
***
کاش برای یک لحظه هم که شده!
به یاد بیاریم بعضی‌ها توان شادی کردن ندارن!
بعضی‌ها بغض گلوشون این اجازه رو نمیده.
بعضی‌ها چشم اشکی‌شون این اجازه رو نمیده.
بعضی‌ها غم بزرگ دلشون این اجازه رو نمیده.
اونایی که میگن همه غم دارن.
آره، همه غم دارن، اما...
اندازه اون غم فرق داره.
به جای نمک پاشیدن رو زخم دیگران،
راه‌تون رو بکشید و برین.
ما حتی نیاز به دلداری هم نداریم!
فقط برین... .
کاش برای یک لحظه هم که شده!
به یاد بیاریم بعضی‌ها توان شادی کردن ندارن!
بعضی‌ها بغض گلوشون این اجازه رو نمیده.
بعضی‌ها چشم اشکی‌شون این اجازه رو نمیده.
بعضی‌ها غم بزرگ دلشون این اجازه رو نمیده.
اونایی که میگن همه غم دارن.
آره، همه غم دارن، اما...
اندازه اون غم فرق داره.
به جای نمک پاشیدن رو زخم دیگران،
راه‌تون رو بکشید و برین.
ما حتی نیاز به دلداری هم نداریم!
فقط برین... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: